کتاب «مربای شیرین» نوشته هوشنگ مرادی کرمانی توسط انتشارات معین به چاپ بیست و ششم رسید.

مربای شیرین هوشنگ مرادی کرمانی

به گزارش کتاب نیوز به نقل از مهر، هوشنگ مرادی کرمانی نویسنده سرشناس ادبیات کودک و نوجوان کشور، متولد سال ۱۳۲۳ در روستای سیرچ کرمان است که پس از اتمام تحصیلات ابتدایی در روستا و همچنین تحصیلات متوسطه در کرمان، به تهران رفته و دوره هنرستان هنرهای دراماتیک را به پایان رساند. او سپس موفق به کسب مدرک کارشناسی ترجمه انگلیسی از دانشگاه شد و فعالیت‌های هنری‌اش را هم از سال ۱۳۴۰ در رادیو کرمان و تهران آغاز کرد.

قصه‌های مجید، بچه‌های قالی‌باف‌خانه، نخل، خمره، مشت بر پوست، تنور و داستان‌های دیگر، لبخند انار، مهمان مامان، کبوتری توی کوزه، مثل ماه شب چهارده، نه تر و نه خشک، شما که غریبه نیستید، پلو خورش و ناز بالش از جمله آثاری هستند که مخاطبان حوزه کتاب و نشر،‌ مرادی کرمانی را با آن‌ها به جا می‌آورند.

چاپ اول کتاب «مربای شیرین» از این‌نویسنده سال ۷۷ عرضه شد و حالا نسخه‌های چاپ بیست و ششمش به بازار عرضه شده‌اند. این‌کتاب درباره پسربچه‌ای کنجکاو و پرسشگر است که به دنبال رمز و راز چرایی بازنشدن در مربای شیرین است. او هرچه تلاش می‌کند، نمی‌تواند در مربا را باز کند. اطرافیانش خلاف او کار چندانی با این‌مساله ندارند که چرا در مربا باز نمی‌شود. اما جلال تا به راز در مربا پی نبرد، دست بردار نیست...

«مربای شیرین» در ۲۲ فصل نوشته شده است.

در قسمتی از این‌کتاب می‌خوانیم:

آقای مدیرعامل شیشه مربا را گرفته بود سر دستش، ایستاده بود و حرف می‌زد.

_ عجیب! عجیب! حیرت‌انگیز! عجیب است همکاران. دو ماه است که ما محصولات‌مان را این‌گونه ناقص به بازار می‌دهیم هیچ‌کس صدایش درنیامده. هیچ‌کس فکر نکرده که چرا درِ شیشه مرباها باز نمی‌شود. هیچ‌کس فکر نکرده ایراد از کارخانه و بسته‌بندی است. وقتی مصرف‌کننده مظلوم و بیچاره دیده درِ شیشه مربا باز نمی‌شود اولین چیزی که به نظرش رسیده این بوده که بگیردش زیر آب گرم، زیر شیر سماور،‌ و هی زور بزند. همین که دیده از زور زدن نتیجه‌ای حاصل نمی‌شود. پاپی‌اش نشده، خیلی که سمج و خسیس بوده و دلش برای پولش سوخته با میخ و سیخ و سرِ کارد افتاده به جانش،‌ زده دست و بالش را زخم کرده. یا نوک کارد شکسته و پریده رفته تو چشمش و کور شده. چه مردم خوب و نازنینی داریم ما. اما، اما متاسفانه حتی، حتی یک‌بار هم به ذهنش نرسیده که مشکل از بسته‌بندی ماست. نه‌تنها مسئول فنی و بسته‌بندی کارخانه در کارش بی‌دقتی کرده و تقصیر دارد، بلکه همه ما مقصریم. از من مدیر کارخانه گرفته تا آقای اسماعیلی نگهبان کارخانه. آقایان شوخی نیست. اگر مسئولین دولتی بو ببرند که چنین اتفاقی در کارخانه ما افتاده بی برو و برگرد درِ این‌جا را می‌بندند. آن‌وقت این‌همه کارگر و مهندس و کارمند بی‌کار می‌شوند. آن همه سرمایه از بین می‌رود. از همه این‌ها مهم‌تر مخارجی که بابت تبلیغات محصول‌مان کرده‌ایم باد هوا می‌شود. اطمینان مردم از مربای شیرین شبدر سلب می‌شود.

چاپ بیست و ششم این‌کتاب با ۹۲ صفحه، شمارگان هزار و ۱۰۰ نسخه و قیمت ۱۲ هزار تومان عرضه شده است.

................ هر روز با کتاب ...............

به‌عنوان پیشخدمت، خدمتکار هتل، نظافتچی خانه، دستیار خانه سالمندان و فروشنده وال‌مارت کار کرد. او به‌زودی متوجه شد که حتی «پست‌ترین» مشاغل نیز نیازمند تلاش‌های ذهنی و جسمی طاقت‌فرسا هستند و اگر قصد دارید در داخل یک خانه زندگی کنید، حداقل به دو شغل نیاز دارید... آنها از فرزندان خود غافل می‌شوند تا از فرزندان دیگران مراقبت کنند. آنها در خانه‌های نامرغوب زندگی می‌کنند تا خانه‌های دیگران بی‌نظیر باشند ...
تصمیم گرفتم داستان خیالی زنی از روستای طنطوره را بنویسم. روستایی ساحلی در جنوب شهر حیفا. این روستا بعد از اشغال دیگر وجود نداشت و اهالی‌اش اخراج و خانه‌هایشان ویران شد. رمان مسیر رقیه و خانواده‌اش را طی نیم قرن بعد از نکبت 1948 تا سال 2000 روایت می‌کند و همراه او از روستایش به جنوب لبنان و سپس بیروت و سپس سایر شهرهای عربی می‌رود... شخصیت کوچ‌داده‌شده یکی از ویژگی‌های بارز جهان ما به شمار می‌آید ...
نگاه تاریخی به جوامع اسلامی و تجربه زیسته آنها نشان می‌دهد که آنچه رخ داد با این احکام متفاوت بود. اهل جزیه، در عمل، توانستند پرستشگاه‌های خود را بسازند و به احکام سختگیرانه در لباس توجه چندانی نکنند. همچنین، آنان مناظره‌های بسیاری با متفکران مسلمان داشتند و کتاب‌هایی درباره حقانیت و محاسن آیین خود نوشتند که گرچه تبلیغ رسمی دین نبود، از محدودیت‌های تعیین‌شده فقها فراتر می‌رفت ...
داستان خانواده شش‌نفره اورخانی‌... اورهان، فرزند محبوب پدر است‌ چون در باورهای فردی و اخلاق بیشتر از همه‌ شبیه‌ اوست‌... او نمی‌تواند عاشق‌ شود و بچه‌ داشته‌ باشد. رابطه‌ مادر با او زیاد خوب نیست‌ و از لطف‌ و محبت‌ مادر بهره‌ای ندارد. بخش‌ عمده عشق‌ مادر، از کودکی‌ وقف‌ آیدین‌ می‌شده، باقی‌مانده آن هم‌ به‌ آیدا (تنها دختر) و یوسف‌ (بزرگ‌‌ترین‌ برادر) می‌رسیده است‌. اورهان به‌ ظاهرِ آیدین‌ و اینکه‌ دخترها از او خوش‌شان می‌آید هم‌ غبطه‌ می‌خورد، بنابراین‌ سعی‌ می‌کند از قدرت پدر استفاده کند تا ند ...
پس از ۲۰ سال به موطن­‌شان بر می­‌گردند... خود را از همه چیز بیگانه احساس می‌­کنند. گذشت روزگار در بستر مهاجرت دیار آشنا را هم برای آنها بیگانه ساخته است. ایرنا که که با دل آکنده از غم و غصه برگشته، از دوستانش انتظار دارد که از درد و رنج مهاجرت از او بپرسند، تا او ناگفته‌­هایش را بگوید که در عالم مهاجرت از فرط تنهایی نتوانسته است به کسی بگوید. اما دوستانش دلزده از یک چنین پرسش­‌هایی هستند ...