بار دیگر کارد به استخوان رسید و صاحبان تلویزیون از باب ناچاری آویزان چند منتقد خوشنام شده اند تا مگر به یمن همت آن‌ها گره‌ای از کار فروبسته این سرزمین گشوده شود. بی‌تعارف بگویم اگر قرار باشد برای وضع موجود به دنبال چند مقصر اساسی بگردیم تلویزیون یکی از آن‌هاست. لاریب فیه. این تلویزیون بود که با بستن فضای نقد و بحث و گفت و گو و میدان را به مشتی آدم بی‌دانش و جاه طلب و نهان روش و بی‌ادب سپردن، وضع موجود را گل و بلبل نشان داد تا آن‌ها که باید از حقیقت حال ملک و مردم غافل شوند، غافل شوند و کار به این جا برسد.

صداوسیما

این تلویزیون بود که با تحقیر اکثریت و ساختن فضای دوقطبی همه سعی اش را به کار گرفت تا مردم را به جان یکدیگر بیندازد. به یاد بیاورید لحن زشت و زننده آن کارشناسی را که در ستایش سرود سلام فرمانده با تبختر و نفرت می‌گفت: بله! ما لشگر کشی کردیم! و کسی نبود در آن لحظه بپرسد برای که لشگر کشی کردید؟

مه و ستاره و خورشید و کهکشان همه جمعند
شکست ما که نیازی به این سپاه ندارد

برای مردمی که هشت سال جنگ نابرابر را تاب آوردند لشگر کشی کردید؟ یا برای مردمی که زیر بارِ گرانی و تحریم و تهدید طاقت آوردند و بر ناکارآمدی و کارنابلدی شما چشم بستند؟ برای این مردم رجز می‌خوانید؟ یک سرود ساختید. خوب هم ساختید. دستتان هم درد نکند. مخاطب مورد نظرتان هم از سرودتان استقبال کرد. باریک الله. اما چرا ساخت سرود را به لشگر کشی و روکم کنی و ضایع کردن دیگران ربط می‌دهید؟ اصلا چرا هر چیزی را تبدیل به جنگ و ستیز می‌کنید؟ این چه ادبیاتی است که در قبال هم وطنانتان به کار می‌گیرید؟‌ای کاش متنبه شده باشید و این فضای نیم بندی که اخیرا در اختیار منتقدان قرار داده‌اید از سر صدق باشد. اما نیست. حتی اگر ما هم به رویتان نیاوریم خودتان خوب می‌دانید که این گونه نیست. همین چند وقت پیش که به خیال خودتان حاکمیت را یکدست کردید چنان مست باده قدرت شدید که در جلسات علنی و نیمه علنی تان می‌گفتید:«ما قرار نیست اکثر مردم را راضی نگاه داریم. مخاطبان ما همین انقلابی‌هایی هستند که به کاندیدای مورد نظر ما رای دادند. ما فقط باید برای رضایت آن‌ها برنامه بسازیم».

 ساختید و خوب هم ساختید. به عنوان یک رسانه که دعوی ملی دارد سروش صحت را هم تاب نیاوردید. حتی محمد صالح علا را. منتقدان سینمایی و ورزشی و اجتماعی و سیاسی و فرهنگی را هم از میان نوخاسته گانِ عزیزکرده انتخاب کردید تا خدای ناکرده مو لایِ درز انقلابی گری تان نرود. معاون یکی از شبکه‌های تلویزیونی در پاسخ به انتقاد من از صدا و سیما که می‌گفتم کمی این دایره تنگ را وسعت ببخشید رسما به شخص بنده گفت:« فعلا که تلویزیون دست ماست هر وقت به دست شما دادند هر کار که دوست داشتید بکنید». به عبارتی صحیح تر شما و دوستانتان تلویزیون را نه یک رسانه عمومی که ملک پدری خود می‌دانید و ظاهرا هم حق با شماست. مگر نه این که بزرگ ترهایتان دیگر تعارف را هم کنار گذاشته اند و صراحتا می‌گویند فرزندان مسئولان باهوش ترند و هرچه می‌کنند به خیر و صلاح این سرزمین است. آن‌ها اگر هم در ینگه دنیا به سر می‌برند در فکر ساختن فردای این سرزمینند. بله، شما نه تنها فردای ما را که امروز مارا هم ساختید اما نتیجه ساختن هایتان خیلی زود به بار نشست. کلا سیزده ماه مملکت را دست شما سپردند. در این سیزده ماه، هم نتایج سحرتان را دیدیم و هم دمیدن صبح دولتتان را. حقیقتا دست مریزاد دارد.

در سیزده ماه همه شما دست به دست هم دادید و شد آن چه باید می‌شد. سیزده ماه تمام هرچه در توانتان بود رو کردید. دهان منتقدان را بستید و جز مشتی روزنامه نگار شاخ شکسته هیچ کس و هیچ چیزی جلودارتان نبود. حتی برای ظاهر سازی هم که شده مخالفی باقی نگذاشتید که اگر فردا خرابی به بار آوردید به گردن دیگری بیندازید. خودتان بودید و خودتان. امروز هرچه در کوی و برزن می‌گذرد حاصل سیاستگذاری‌های مشعشانه شماست. دیگران غربگرا بودند و شما انقلابی. دیگران منفعل بودند و شما فعال. دیگران اهل مماشات بودند و شما سازش ناپذیر. اما لحظه‌ای با خود نیندیشید که همان غربگرایان منفعل سازشکار با همه کاستی‌ها و ناتوانی هایشان آن قدر عقل و کفایت داشتند که این قدر انگشت در چشم مردم فرو نکنند. آن قدر فهم داشتند که در اوج بحران بیکاری و فقر و قاچاق و طلاق و کرونا و ناامنی نمک بر زخم مردم نپاشند و به جای پرداختن به معضلات ریز و درشت این مردم برای همه دنیا رجز نخوانند و شاخ و شانه نکشند.
همان به زعم شما غربگراها این قدر عقلشان می‌رسید که مردم را تحقیر نکنند و دست کم حالا که نمی‌توانند دنیای آن‌ها را آباد کنند به آن‌ها وعده بهشت دروغین ندهند.

آن قدر حالی شان بود حالا که نمی‌توانند روز و روزگاری خوش برای آن‌ها تدارک ببینند بی‌خود و بی‌جهت به آستین بلند و کوتاه و روسری و مانتوی مردم گیر ندهند. آن قدر به این مردم سربزیر و بی‌آزار گیر دادید که نتیجه اش شد همین اوضاعی که نمی‌دانید چه جوری جمعش کنید. ماشاءالله آن قدر هم از خودراضی تشریف دارید که نه عذرخواهی بلدید و نه دلتان می‌آید از قدرت دست بکشید. البته این خصلت مختص شخص شریف شما نیست. اسلاف شما هم تا حدودی بر همین صراط گام می‌زدند اما نه با این لجام گسیختگی. آن‌ها برای حفظ قدرت خودشان هم که شده کمی آهسته تر می‌راندند منتهی شما راستی راستی باورتان شده است تافته جدا بافته‌اید و هر کس به شکل و شمایل شما در نیامد حق زیستن ندارد. حالا هم که اوضاع به هم ریخته است و مجبور شده‌اید کمی شُل بگیرید و چند صدای متفاوت را به نمایش بگذارید در دل خدا خدا می‌کنید این اوضاع بلبشو سر و سامان بگیرد تا برگردید سرِ خانه اولتان. چنان که پیشتر کرده اید. کافی است خرتان از پُل بگذرد تا دوباره از گریبان هر کدام شما صدها هیتلر و موسیلینی سر برآورد. چیزی به نام گفت و گو و دیگری را حتی در خیال هم به رسمیت نمی‌شناسید. همه عمر دنبال این بوده‌اید که تقصیر را به گردن دیگری بیندازید و دامن کبریایی تان از هر گرد و غباری مصون بماند.

این مصیبت سلبریتی بازی را هم که گریبان گیرتان شده خودتان راه انداختید. درست مثل آمریکایی‌ها که روزی طالبان و القاعده را ساختند برای مبارزه رقبای سیاسی شان اما خوب که پروار شدند بلای جان خودشان شدند. شما هم فکر کردید از هنرپیشه و فوتبالیست و شومن می‌توانید آدم‌های گوش به فرمان بسازید. آدم‌هایی که در پناه لطف و عنایت شما هرکاری که دیگران مجاز به انجام آن‌ها نبودند می‌توانستند انجام بدهند. خیالتان رسیده بود در ازای این لطف ویژه آن‌ها تا همیشه گوش به فرمان شما خواهند بود. اما این بار هم مثل همیشه سرکنگبین صفرا فزود و ستاره‌های دروغین شما همین که به شهرت و ثروت رسیدند شروع کردند لگد به طاق طویله زدن و همه زحمات شما را به هدر دادند.

بازهم مشکل در همان نشناختن آدمیزاد است. از آن جایی که همه را ربات و ماشین می‌پندارید گمانتان بر این است که اگر در داخل ماشین بنزین ریختید آن ماشین در اختیار شماست و به هر مقصدی که بخواهید شما را می‌رساند. خیر. الان هم که به سلبریتی ستیزی برخاسته‌اید بازهم اشتباه می‌کنید. فکر می‌کنید باید در گزینش سلبریتی هایتان دقت بیشتری به خرج دهید و فی المثل اگر به جای تتلو به فلان جوان متعهدِ انگشتر به دست پر و بال بدهید مشکل حل می‌شود. از آن جایی که هیچ وقت مومن نبوده‌اید از یک سوراخ بارها و بارها گزیده شده‌اید و این بار هم گزیده می‌شوید. فقط اندکی صبر لازم است تا نتیجه درخشان این سلبریتی سازی جدیدتان هم رونمایی شود. حقیقتش را بخواهید حرف بسیار است اما حوصله حرف زدن با شماها را دیگر ندارم. زمانی می‌گفتم و می‌نوشتم من آنچه شرط بلاغ است می‌گویم اما دیدم منصفانه نیست. دل سوزاندن به حال کسانی که عالم و آدم را دشمن خود می‌پندارند و هیچ کس جز نفسِ‌ نفیس خود را به رسمیت نمی‌شناسند دور از مروت و انصاف است. من اگر قرار باشد دلسوز کسی باشم دلسوز بچه‌های مردم هستم. مردمی که شما همیشه انکارشان کرده‌اید و هیچ وقت نخواسته‌اید صدای آن‌ها را بشنوید مگر آن که صدایشان آن قدر بلند شود که گوش‌های پُر پنبه شما نیز ناچار از شنیدن آن‌ها شود.

............... تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

کتاب جدید کانمن به مقایسه موارد زیادی در تجارت، پزشکی و دادرسی جنایی می‌پردازد که در آنها قضاوت‌ها بدون هیچ دلیل خاصی بسیار متفاوت از هم بوده است... عواملی نظیر احساسات شخص، خستگی، محیط فیزیکی و حتی فعالیت‌های قبل از فرآیند تصمیم‌گیری حتی اگر کاملاً بی‌ربط باشند، می‌توانند در صحت تصمیمات بسیار تاثیر‌گذار باشند... یکی از راه‌حل‌های اصلی مقابله با نویز جایگزین کردن قضاوت‌های انسانی با قوانین یا همان الگوریتم‌هاست ...
لمپن نقشی در تولید ندارد، در حاشیه اجتماع و به شیوه‌های مشکوکی همچون زورگیری، دلالی، پادویی، چماق‌کشی و کلاهبرداری امرار معاش می‌کند... لمپن امروزی می‌تواند فرزند یک سرمایه‌دار یا یک مقام سیاسی و نظامی و حتی یک زن! باشد، با ظاهری مدرن... لنین و استالین تا جایی که توانستند از این قشر استفاده کردند... مائو تسه تونگ تا آنجا پیش رفت که «لمپن‌ها را ذخایر انقلاب» نامید ...
نقدی است بی‌پرده در ایدئولوژیکی شدن اسلامِ شیعی و قربانی شدن علم در پای ایدئولوژی... یکسره بر فارسی ندانی و بی‌معنا نویسی، علم نمایی و توهّم نویسنده‌ی کتاب می‌تازد و او را کاملاً بی‌اطلاع از تاریخ اندیشه در ایران توصیف می‌کند... او در این کتاب بی‌اعتنا به روایت‌های رقیب، خود را درجایگاه دانایِ کل قرار داده و با زبانی آکنده از نیش و کنایه قلم زده است ...
به‌عنوان پیشخدمت، خدمتکار هتل، نظافتچی خانه، دستیار خانه سالمندان و فروشنده وال‌مارت کار کرد. او به‌زودی متوجه شد که حتی «پست‌ترین» مشاغل نیز نیازمند تلاش‌های ذهنی و جسمی طاقت‌فرسا هستند و اگر قصد دارید در داخل یک خانه زندگی کنید، حداقل به دو شغل نیاز دارید... آنها از فرزندان خود غافل می‌شوند تا از فرزندان دیگران مراقبت کنند. آنها در خانه‌های نامرغوب زندگی می‌کنند تا خانه‌های دیگران بی‌نظیر باشند ...
تصمیم گرفتم داستان خیالی زنی از روستای طنطوره را بنویسم. روستایی ساحلی در جنوب شهر حیفا. این روستا بعد از اشغال دیگر وجود نداشت و اهالی‌اش اخراج و خانه‌هایشان ویران شد. رمان مسیر رقیه و خانواده‌اش را طی نیم قرن بعد از نکبت 1948 تا سال 2000 روایت می‌کند و همراه او از روستایش به جنوب لبنان و سپس بیروت و سپس سایر شهرهای عربی می‌رود... شخصیت کوچ‌داده‌شده یکی از ویژگی‌های بارز جهان ما به شمار می‌آید ...