مجتبی فِیلی | سازندگی


نیم‌قرن از انتشار نخستین و مهم‌ترین کتاب امین فقیری یعنی «دهکده پرملال» می‌گذرد، و او همچنان به‌عنوان آموزگاری متعهد برای انسان و جامعه رنج‌دیده ایرانی می‌نویسد؛ آنطور که در تازه‌ترین اثرش «ب کوچک»، می‌توان این پیوندِ ناگسستنی را از دهه چهل تا امروز دید: او از مصائبِ معلمی تا فقر و رنج این مردم را می‌بیند و از آن می‌نویسد: «اگر این مصائب در داستان‌هایم نیایند، چگونه ادعای نویسندگی داشته باشم؟» در کتاب پیشینش «ظلمت شب یلدا» که خود آن را مهم‌ترین رمانش می‌داند، نیز از رویِ دیگرِ این مصائب نوشته بود: قصه عشق عیسی و یلدا را به موازات ظلمی که به مردم می‌شود بازگو می‌کند و با این تمهید به بازگویی مسائل سیاسی‌اجتماعی می‌پردازد و نمایشِ عریانِ خشونت در پیوند با قدرت حاکم - چه آنجا که تعرض به زنان را نشان می‌دهد و چه آنجا که قانون به مصادره حاکمان درآمده- را به تصویر می‌کشد. آنچه می‌خوانید گفت‌وگو با امین فقیری به‌مناسبت انتشار مجموعه‌داستان «ب کوچک» است که توسط نشر چشمه منتشر شده.

ب کوچک داستان امین فقیری

به نظر می‌رسد که در تمام داستان‌های مجموعه‌داستان «ب کوچک»، موضوعات مشترکی را در محتوا می‌بینیم. هرچند که هر کدام از داستان‌ها مستقل‌اند، اما با دقت بیشتر در مضامین و حتی لایه‌های زیرین، می‌شود گفت که در تمام آنها مساله تنهایی انسان معاصر به چشم می‌آید. جدای از مساله تنهایی و به نوعی در مقابل آن؛ موضوع دوستی دو شخصیت داستانی و پررنگ‌بودن دوستی‌های کهنه و حفظ آیین رفاقت، بسیار پررنگ هستند. شما در مقام یک داستان‌نویس، به دوستی میان شخصیت‌ها و نیز تنهایی آدم‌ها چگونه می‌پردازید؟ چرا این دو مقوله تقریبا متضاد، این‌قدر اهمیت دارند؟ نگاه شما به این دو گفتمان بسیار عمیق است. آیا این نگاه برگرفته از تجارب زیستی شما به عنوان نویسنده است، یا بیشتر ریشه در مطالعات ادبی و فلسفی شما دارد؟
مساله مشترک‌بودن مسائلی که زیر پوست داستان می‌گذرد یکی این است که دغدغه نویسنده و آنچه که او را به نوشتن وامی‌‌دارند، بیشتر به این خاطر است که تراوشات ذهنی یک نویسنده است، و درنتیجه در هر داستانی از هر نویسنده‌ای در جهان ردپایش دیده می‌شود؛ چراکه او به نوعی امیال و آرزوهای خود را بیان می‌کند. عکس‌برگردان ذهنیات هر نویسنده، داستان‌هایش هستند. خواننده آگاه می‌تواند با خواندن تمامی آثار یک نویسنده، او را بهتر از خودش بشناسد؛ به شرط آنکه هر نویسنده، «عرق‌ریزان روح» خود را به روی کاغذ آورده باشد. یعنی اینکه سطح رویی مسائل را نبیند، بلکه نقبی هم به اعماق بزند. مساله «تنهایی» ریشه در دوران کودکی هر فرد دارد. درمورد من شدیدتر و حادتر بوده است. درد گوش و بی‌مادری، تنهایی را یاورِ من ساخته بود و فکرکردن به عوالمی که آرزوهای من بود. فکر می‌کنم از همان زمان یا سه‌چهارسالگی، تخیل قوی‌ترین دل‌مشغولی من بود. ساختن داستان‌های مالیخولیایی که در آن قهرمانانی که ریشه در آرزوهای من داشتند و گوش‌دادن به داستان‌سرایی دیگران یگانه چیزهایی بود که برای من جدی بودند. به قول حضرت سعدی، «هرچه گفتم جز حکایت دوست، در همه عمر از آن پیشمانم»؛ دوستی برای من فرار از سرخوردگی‌ها و عهد‌های زندگی ساده‌ام بود. آنچه خود نداشتم در ماهیت و افعال دوستانم جست‌وجو می‌کردم. در مورد چگونگی پرداختن به مقوله دوستی، این یک مساله ذاتی و دلی است. دستورالعملی وجود ندارد. هر نوشته آیینه‌ای است که درنهایت نویسنده خود را تنهای تنها در آن می‌بیند. تجربه‌های زیستی 78 سالگی- دیدن آدم‌های گوناگون، به نویسنده شناخت می‌دهد.

از مسائل انسانی که بگذریم، در ساحت جامعه‌شناسی معمولا این موارد در داستان‌های این مجموعه به چشم می‌آیند: نظام آموزشی کشور و نگاهی که از زوایای انسانی به روابط میان آموزگاران با یکدیگر و نیز دانش‌آموزان شده است. همچنین بستر داستان‌ها که هم شامل شیراز در دوران محمدرضاشاه و پس از انقلاب است و همچنین روستاها و حتی جاده‌ها. ما می‌دانیم که پشت این داستان‌ها، امین فقیریِ «دهکده پرملال» است. کسی که این مکان‌ها و زمانه‌ها را با نگاه یک نویسنده زیسته است. از پسِ این گذار، آیا جامعه ما رو به افول داشته یا شیوه زیست و مناسبات اجتماعی ملت ما پیشرفت داشته است؟ روابط میان آدم‌ها گرم‌تر و پرمهرتر شده یا به سردی گراییده است؟
فکر می‌کنم پشت تمام این مسائل که نام برده‌اید، نگاهی جست‌جوگر و حساس نهفته است. اینکه با خونسردی از هر رویدادی عبور نکنیم و جایی در اندیشه‌های خویش برای آنها باز کنیم. ابتدا باید حوادث -روابط- کشمکش‌ها در ذهن من غربال شود و دانه‌درشت‌هایش بماند و آنگاه و به طور طبیعی با صبر و تانی به سراغ آنها بروم. ابتدا آنکه بیشتر از همه فکر مرا مشغول داشته است، هدفی برای نگارش یک داستان می‌شود. وقتی انتخاب شد روی ریزه‌کاری‌ها و چگونگی اجرا فکر می‌کنم. درحقیقت زمانی پشت میز می‌نشینم که تمام مصالح داستانم را آماده کرده باشم. اما هیچ وقت تعصب خاصی درباره آنچه اندیشیده‌ام ندارم. در هنگام نوشتن ایده یا ایده‌های نوینی که به سراغم می‌آیند، بدون درنگ از آنها استفاده می‌کنم. این مسائل اغلب در پایان‌بندی نوشته‌هایم خود را نشان می‌دهد.

دلیل اینکه در کُل به آموزش و تبعات آن توجه به خرج داده‌ام، به علت حدود چهل سال معلمی‌کردن است و نفس‌های شاگردهایم؛ چه در محروم ترین نقاط شهرم و چه در بهترین مدارس شهر. تمام آنها برادران و خواهران کوچک من بودند. هیچ‌گاه وضعیت‌ مادی دانش‌آموزانم باعث نشده که آنچه را که باید، نگویم. در آخرین سال‌های معلمی حس می‌کردم برای اغلبشان مهم نیست که آنکه جلوشان ایستاده بیش از بیست کتاب به چاپ رسانده است. انگار چشم‌ها به پشت سرشان نرفته بود. ناامیدِ ناامید شده بودم. این جریان که باعث آزار شدید روحی من شد، حدود بیست سال پس از انقلاب شروع شد که حرمت‌ها شکسته شده بود. اثرش بر من فشار خون و سپس سکته قلبی و جراحی قفسه باز سینه بود. امروزه فاتحه بسیار چیزها خوانده شده است. معلمی زجری مضاعف است!

به گمانم بزرگ‌ترین خوشبختی‌ای که در دوران دانش‌آموزی نصیب من شد، این بود که در سن دوازده سالگی و در مدرسه توحید، این افتخار نصیبم شد که شما آموزگار املا و انشا و نیز حرفه‌وفن من بودید و من از همان هنگام داستان‌نویسی را آغاز کردم. بی‌تردید شما اثرگذارترین آموزگار من بودید. به گونه‌ای که شیوه زیست و جهان‌بینی من دگرگون شد و هنوز و اکنون که چهل‌ساله‌ام با دید یک نویسنده جهان را می‌نگرم. بار دیگر بخت این را داشتم که در دوران دانشگاه نیز استاد فرهاد گرگین‌پور (موسیقی‌دان) استاد ادبیات فارسی من باشند. آموزگاران اثرگذارترین افراد جامعه هستند و در داستان‌های شما نقش پررنگی دارند. چرا جامعه یا بهتر بگویم نظام سیاسی ما با آنان چندان مهربان نیست؟ چگونه می‌شود که در داستان کوتاه «ب کوچک»، آموزگار به ساقی‌گری می‌افتد و طرد می‌شود؟ یا در داستان «عموهای نازنین»، معتاد و آواره غربت می‌شود. جایگاه فرهنگیان و معلمان نزد مردم و دولت را چگونه می‌بینید؟
البته شما به من لطف داشته‌اید و اکنون هم این صحبت‌ها مرا به گذشته پربارم در امر معلمی بازمی‌گرداند. واقعا که هیچ‌گاه در امرِ آنچه را که می‌دانستم خِست به خرج نداده‌ام. همه را در طبقِ اخلاص تقدیم دانش‌آموزانم کرده‌ام. همیشه فکر می‌کردم آنها باید بیشتر بدانند، آزاد فکر کنند، و آزاد بیاندیشند. روی این مساله تاکید زیادی داشته‌ام. همین مساله در امر نوشتن و زندگی هم سرشتم بوده است. عشق به مردم باعث نشده که سر از این گروه و آن گروه درآورم. افتخار می‌کنم که هیچ باندی باعث شهرت بیشتر از آنچه که استحقاقش را داشته‌ام، نشده است. مهم مردم‌اند، مهم دانش‌آموزانم بوده‌اند که همیشه دوستشان داشته‌ام و ارادتم به آنها نقصان نپذیرفته است. بسیار مسائل را خودمان باعث بوده‌ایم که همگی را من گردنِ فقرِ نهادینه‌شده زندگی معلمی می‌گذارم. قبل از انقلاب حقوق ما کم بود، تبعیض بیداد می‌کرد، اما با همان پول اندک، می‌شد مهمانی داد، بهترین لباس‌ها را پوشید، بهترین پیراهن و کروات‌ها را. در کتاب‌فروشی که می‌رفتی بدون اینکه چندبار قیمت‌ها را سبک سنگین کنی، کتاب مورد نیازت را می‌خریدی. اکنون دیدن تابلوی یک کتاب‌فروشی برایت عقده به بار می‌آورد و کم‌کم فقر، به‌روزبودن از مسائل ادبی جهانی، تو را از رویدادهای معاصر در حوز هنر دور می‌سازد. و از انسان فرهیخته دست‌اول، به کسی تبدیل می‌شوی که اخبار مهم فرهنگی و ادبی را از زبان این و آن می‌شنود و دیگر انسان دست‌چندم به حساب می‌آیی. اگر این مصائب در داستان‌هایم نیایند، چگونه ادعای نویسندگی داشته باشم؟ تو خود حدیث مفصل بخوان از مجمل!

............... تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

تجربه‌نگاری نخست‌وزیر کشوری کوچک با جمعیت ۴ میلیون نفری که اکنون یک شرکت مشاوره‌ی بین‌المللی را اداره می‌کند... در دوران او شاخص سهولت کسب و کار از رتبه ١١٢ (در ٢٠٠۶) به ٨ (در ٢٠١۴) رسید... برای به دست آوردن شغلی مانند افسر پلیس که ماهانه ٢٠ دلار درآمد داشت باید ٢٠٠٠ دلار رشوه می‌دادید... تقریبا ٨٠درصد گرجستانی‌ها گفته بودند که رشوه، بخش اصلی زندگی‌شان است... نباید شرکت‌های دولتی به عنوان سرمایه‌گذار یک شرکت دولتی انتخاب شوند: خصولتی سازی! ...
هنرمندی خوش‌تیپ به‌نام جد مارتین به موفقیت‌های حرفه‌ای غیرمعمولی دست می‌یابد. عشقِ اُلگا، روزنامه‌نگاری روسی را به دست می‌آورد که «کاملا با تصویر زیبایی اسلاوی که به‌دست آژانس‌های مدلینگ از زمان سقوط اتحاد جماهیر شوروی رایج شده است، مطابقت دارد» و به جمع نخبگان جهانی هنر می‌پیوندد... هنرمندی ناامید است که قبلا به‌عنوان یک دانشجوی جوان معماری، کمال‌گرایی پرشور بوده است... آگاهیِ بیشتر از بدترشدنِ زندگی روزمره و چشم‌انداز آن ...
آیا مواجهه ما با مفهوم عدالت مثل مواجهه با مشروطه بوده است؟... «عدالت به مثابه انصاف» یا «عدالت به عنوان توازن و تناسب» هر دو از تعاریف عدالت هستند، اما عدالت و زمینه‌های اجتماعی از تعاریف عدالت نیستند... تولیدات فکری در حوزه سیاست و مسائل اجتماعی در دوره مشروطه قوی‌تر و بیشتر بوده یا بعد از انقلاب؟... مشروطه تبریز و گیلان و تاحدی مشهد تاحدی متفاوت بود و به سمت اندیشه‌ای که از قفقاز می‌آمد، گرایش داشت... اصرارمان بر بی‌نیازی به مشروطه و اینکه نسبتی با آن نداریم، بخشی از مشکلات است ...
وقتی با یک مستبد بی‌رحم که دشمنانش را شکنجه کرده است، صبحانه می‌خورید، شگفت‌آور است که چقدر به ندرت احساس می‌کنید روبه‌روی یک شیطان نشسته یا ایستاده‌اید. آنها اغلب جذاب هستند، شوخی می‌کنند و لبخند می‌زنند... در شرایط مناسب، هر کسی می‌تواند تبدیل به یک هیولا شود... سیستم‌های خوب رهبران بهتر را جذب می‌کنند و سیستم‌های بد رهبران فاسد را جذب می‌کنند... به جای نتیجه، روی تصمیم‌گیری‌ها تمرکز کنیم ...
دی ماهی که گذشت، عمر وبلاگ نویسی من ۲۰ سال تمام شد... مهر سال ۸۸ وبلاگم برای اولین بار فیلتر شد... دی ماه سال ۹۱ دو یا سه هفته مانده به امتحانات پایان ترم اول مقطع کارشناسی ارشد از دانشگاه اخراج شدم... نه عضو دسته و گروهی بودم و هستم، نه بیانیه‌ای امضا کرده بودم، نه در تجمعی بودم. تنها آزارم! وبلاگ نویسی و فعالیت مدنی با اسم خودم و نه اسم مستعار بود... به اعتبار حافظه کوتاه مدتی که جامعه‌ی ایرانی از عوارض آن در طول تاریخ رنج برده است، باید همیشه خود را در معرض مرور گذشته قرار دهیم ...