تنها، تنها، تنهای تنهای تنها | اعتماد


نوشته حاضر بناست نگاهی به خاستگاه هرمنوتیک فیلم «فانوس دریایی» [The Lighthouse] از رهگذر تطبیق داستانی آن با افسانه‌های اساطیری و منظومه «دریانورد کهن» اثر «سیموئل تیلر کولریج» [Samuel Taylor Coleridge] باشد. «فانوس دریایی» عنوان دومین فیلم بلند رابرت اِگرِز است که با همراهی برادرش مکس فیلمنامه آن را نوشته است. فانوس دریایی از ادغام مفاهیم وجودی و سرگذشت دو شخصیت باستانی-اسطوره‌ای پرومِتئوس و پروته (پروتئوس) و در‌هم آمیختگی و تقابل آنها با یکدیگر شکل گرفته است.

فانوس دریایی» [The Lighthouse]

همچنین دارای خاستگاه هرمنوتیک مشترکی با افسانه‌ها، باورها و گفته‌های قدیمی دریانوردان است، به‌ویژه منظومه معروف دریانورد کهن، شعرِ داستان‌گونه بلند تیلر کولریج شاعر بریتانیایی سبک رُمانتیسیسم قرن هجده و نوزده میلادی. در فانوس دریایی با دو شخصیت هم‌نام مواجهیم، توماس پیر که نقش آن را ویلِم دِفو بازی می‌کند و یک دریانورد پیر است. توماس پیر در دنیایی از افسانه‌ها و قصه‌های دریایی گم شده است و شخصیتی هم‌چون پروته دارد، پروته از خدایان پیر دریا، پیشگویی ایزدی و فرزند پُسایدن خدای بزرگ دریاهاست. پروته را در اساطیر، خدای دریای مدام در تغییر می‌نامند.

توماس جوان که نقش آن را رابرت پتینسون بازی می‌کند؛ جوانِ جویای کامی است که در پی یافتن اندوخته‌های زندگی، شغل پُر‌مخاطره نگهبانی یک فانوس دریایی را بر‌گزیده‌ است. در ابتدای فیلم دو بازیگر فیلم را می‌بینیم که با شناوری به سمت فانوسی دریایی می‌‌آیند تا جایگزین فانوس‌بانان پیشین شوند. در این نما فانوس در میان تلاطم امواج دریا، فضایی فرویدی را بر فیلم تحمیل می‌کند و این فضا تا پایان فیلم حفظ می‌شود. توماس جوان در مواجهه با توماس پیر در موضع ضعف است چرا که سرنوشت خود را در دستان پیرمرد می‌بیند. داستان فیلم با تقابل دو توماس شکل می‌گیرد، اینگونه به نظر می‌آید که توماس پیر می‌تواند آینده توماس جوان باشد. توماس پیر در نقشی شبیه پروته، خداگونه به مقابله با توماس جوان بر‌می‌خیزد و به او گوشزد می‌کند که آنچه خداوندان دریا مقدر کرده‌اند انکار ناپذیر است اما توماس جوان چنین سرنوشتی را بر نمی‌تابد و در قامت یک پرومِتئوس به انکار تقدیری که برایش رقم خورده است بر‌می‌خیزد.

در منظومه دریانورد کهن، دریانوردی سالخورده از مصیبت‌های پیش‌آمده‌ای سخن می‌گوید که پس از شکار بی‌دلیل پرنده‌‌ای دریایی برای او و دیگر دریانوردان رخ می‌دهد. دریانوردان قدیمی بر این باورند که پرندگان دریایی دوستان خوب دریانوردان هستند. این باور هنوز هم در میان بسیاری از دریانوردان وجود دارد. عده‌ای علت آن را در این می‌دانند که دیدن پرندگان دریایی رسیدن به ساحل یا نزدیک بودن به جزیره‌ای را نوید می‌دهد. در منظومه دریانورد کهن پیشگویی پروته در باور هم کشتیان دریانورد کهن تجلی می‌یابد. «هم کشتیان بانگ بر‌می‌آورند که چرا پرنده خوش یمن را کشته‌ای». آنها بر این باورند که کشتن پرنده دریایی سبب تغییرات آب و هوایی و اقلیمی دریا می‌شود. در فیلم فانوس دریایی پیش از آنکه توماس جوان پرنده دریایی را بِکشد، توماس پیر به او هُشدار می‌دهد که روح دریانوردان مُرده در پرندگان دریایی حلول کرده است، از آزار آنها دست بِکش. فردا روز اما توماس جوان در خشمی آنی پرنده‌ای را می‌کشد.

اکنون گناهِ او سبب خشم ارواح درگذشته شده است؛ جهت باد‌ها عوض می‌شوند تا توفانی سخت به انتقام برخیزد. در مکالمه‌ای شبانه‌، توماس پیر همچون هم کشتیانِ دریانورد کهن، در خطابه‌ای شعرگون، توماس جوان (وینزلو) را مورد عتاب قرار می‌دهد: «باشد که نپتون تو را با ضربتی از بین ببرد، وینزلو! گوش کن، تریتن، گوش کن ! فریادزنان، از تو خواهش می‌کنم که نیای‌مان خداوندگار دریا از ژرفای دریا برخیزد و با خشمی دهشتناک و امواجی تیره و مملو از کف و نمک، دهان این جوان را با گِل و لایی بسیار ببندد. خفه‌ات کند و اندام‌های بدنت را ببلعد. کبود و متورم شوی و نتوانی نفس بکشی. تنها آن‌گاه که او با تاجی از جنس پوسته صدف و دُمی شاخک‌دار و مارگون و ریش آشفته‌اش، دست‌های باله‌دارش را بالا ببرد و نیزه سه‌سر مرجانی‌اش را که همچون «بنشی» در توفان زوزه می‌کشد، در دهانت فرو‌کند تا متلاشی‌ات کند تا مثانه‌ات برنیاید و به پوسته‌ای نازک و خونین و جرخورده‌ای مبدل شود؛ تا هارپی‌ها و ارواح دریانوردان مُرده بر آن نوک زنند و چنگ بیندازند و از آن بخورند، سپس آب‌های بی‌کران آن را فرو بلعند تا از یاد هر انسان و هر زمان‌های و حتا خدا و شیطان رفته باشی و هیچ چیز حتی اندکی از روح‌ات نیز نمانده باشد وینزلو! تا دیگر وجود وینزلو در دریا حل شده باشد و تبدیل به خود دریا شده باشد.»

سِزای کشتن پرنده دریایی (آلباتروس) مصیبتی است که نصیب دریانورد کهن و هم‌کشتیان او و همچنین دو توماس گیر افتاده در فانوس دریایی می‌شود. دریانورد کهن و توماس جوان دست به عملی زده‌اند که در باورِ هم‌نشینان‌شان سبب خشم الهی شده است. در منظومه دریانورد کهن می‌خوانیم:

«تنها، تنها‌، تنهای تنهای تنها/ تنها در دریایی بس وسیع/ و هیچ قدیسی رحم نیاورد/ بر روحِ در شکنجه من»

این تصاویر منظومه‌ سیموئل تیلر کولریج را به وضوح در فیلم فانوس‌دریایی نیز می‌توان دید. توماس پیر، می‌داند که توماس جوان حاضر به پذیرش سرنوشتِ مقدر نیست و این خشم خدایان را برافروخته است، پس بر آن می‌شود که توماس جوان را با رنج پیش‌رو آشنا کند. رنجی که در مستی مُدام آن دو و آوازهای سخیفانه‌ای که با هم می‌خوانند نشان داده می‌شود؛ آوازهایی از جنس آوازهایی که ملوانان و کارگران ساحل بر عرشه‌ها یا در میخانه‌های کنار ساحل می‌خوانند. توماس جوان اجازه رسیدن به بالای فانوس را ندارد، توماس پیر رسیدگی به مهم‌ترین سطح کاری فانوس را درانحصار خود می‌خواهد. اما در بالاترین نقطه فانوس چه می‌گذرد؟ توماس پیر خدایی سنگدل است که آگاهی را در تسخیر خود می‌خواهد، اگر آدمی به درجه بالایی از آگاهی برسد چه بسا خدای خود را انکار کند یا در قامت خدایی خود را ببیند. دریانورد کهن به این حد از آگاهی هرگز دست نیافته است. طنز تلخی که در منظومه کولریج وجود دارد برگرفته از همین سردرگمی و دست نیافتن دریانورد کهن به دانایی است.

توماس جوان در میان مستی و دیوانگی به سرزمینی خیالی سفر می‌کند، سرزمینی همه رنج و شهوت و تنهایی. جوان در‌می یابد که برای انکار آینده‌ای که از آن گریزان است نیاز به کشف آن‌چیزی دارد که در بالاترین نقطه فانوس نهفته است؛ این اتفاق آنگونه که فروید ترسیم می‌کند تلاشی است برای مبدل شدن ضمیر غیر‌هوشیار انسان به ضمیری هوشیار و آگاه. توماس جوان، توماس پیر را که آیینه آینده خود است انکار می‌کند و از سر راه خود بی‌رحمانه حذف می‌کند تا به بالاترین نقطه فانوس برسد. فانوسی که چراغ دریایی بزرگ و راهنمای کشتی‌ها در آب‌های بی‌کران است. رسیدن به مرز آگاهی خدایان در توان آدمی هست اما در تقدیرِ آدمی نیست؛ چرا که خدایان تحمل این یکسانی را ندارند. توماس جوان همچون پرومِته، در بند پرندگان جگرخوار می‌افتد تا تاوان جهان‌بینی خود و عصیانی را بپردازد که ملتوس‌ها و آنیتوس‌ها در طول تاریخ همچون حکم محکمه‌ای بر تقدیر انسان سرشته‌اند.

پا‌نوشت‌ها: جمله عنوان از ا. بامداد است- نپتون؛ خدای دریاها در اساطیر روم است- تریتن؛ از خدایان‌ دریا با بالاتنه‌ی مرد و پایین‌ تنه‌ ماهی- بنشی؛ روحی مونث که جلوی هر خانه‌ای شیون کند، کسی در آن منزل می‌میرد- هارپی‌ها؛ موجوداتی خیالی و کرکس‌مانند در اساطیر یونان که وظیفه حمل انسان‌ها به عالم زیرزمین برای مجازات و عذاب را برعهده داشتند- منظومه دریانورد کهن اثر سیموئل تیلر کولریج دو بار به پارسی برگردانده شده است- ملتوس‌ و آنیتوس، مدعیان حکم سقراط

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

کتاب جدید کانمن به مقایسه موارد زیادی در تجارت، پزشکی و دادرسی جنایی می‌پردازد که در آنها قضاوت‌ها بدون هیچ دلیل خاصی بسیار متفاوت از هم بوده است... عواملی نظیر احساسات شخص، خستگی، محیط فیزیکی و حتی فعالیت‌های قبل از فرآیند تصمیم‌گیری حتی اگر کاملاً بی‌ربط باشند، می‌توانند در صحت تصمیمات بسیار تاثیر‌گذار باشند... یکی از راه‌حل‌های اصلی مقابله با نویز جایگزین کردن قضاوت‌های انسانی با قوانین یا همان الگوریتم‌هاست ...
لمپن نقشی در تولید ندارد، در حاشیه اجتماع و به شیوه‌های مشکوکی همچون زورگیری، دلالی، پادویی، چماق‌کشی و کلاهبرداری امرار معاش می‌کند... لمپن امروزی می‌تواند فرزند یک سرمایه‌دار یا یک مقام سیاسی و نظامی و حتی یک زن! باشد، با ظاهری مدرن... لنین و استالین تا جایی که توانستند از این قشر استفاده کردند... مائو تسه تونگ تا آنجا پیش رفت که «لمپن‌ها را ذخایر انقلاب» نامید ...
نقدی است بی‌پرده در ایدئولوژیکی شدن اسلامِ شیعی و قربانی شدن علم در پای ایدئولوژی... یکسره بر فارسی ندانی و بی‌معنا نویسی، علم نمایی و توهّم نویسنده‌ی کتاب می‌تازد و او را کاملاً بی‌اطلاع از تاریخ اندیشه در ایران توصیف می‌کند... او در این کتاب بی‌اعتنا به روایت‌های رقیب، خود را درجایگاه دانایِ کل قرار داده و با زبانی آکنده از نیش و کنایه قلم زده است ...
به‌عنوان پیشخدمت، خدمتکار هتل، نظافتچی خانه، دستیار خانه سالمندان و فروشنده وال‌مارت کار کرد. او به‌زودی متوجه شد که حتی «پست‌ترین» مشاغل نیز نیازمند تلاش‌های ذهنی و جسمی طاقت‌فرسا هستند و اگر قصد دارید در داخل یک خانه زندگی کنید، حداقل به دو شغل نیاز دارید... آنها از فرزندان خود غافل می‌شوند تا از فرزندان دیگران مراقبت کنند. آنها در خانه‌های نامرغوب زندگی می‌کنند تا خانه‌های دیگران بی‌نظیر باشند ...
تصمیم گرفتم داستان خیالی زنی از روستای طنطوره را بنویسم. روستایی ساحلی در جنوب شهر حیفا. این روستا بعد از اشغال دیگر وجود نداشت و اهالی‌اش اخراج و خانه‌هایشان ویران شد. رمان مسیر رقیه و خانواده‌اش را طی نیم قرن بعد از نکبت 1948 تا سال 2000 روایت می‌کند و همراه او از روستایش به جنوب لبنان و سپس بیروت و سپس سایر شهرهای عربی می‌رود... شخصیت کوچ‌داده‌شده یکی از ویژگی‌های بارز جهان ما به شمار می‌آید ...