در ماهمی2003، یکی از شبکههای تلویزیونی روسیه موسوم به «رسیا»، با پخش سریالی اقتباسشده از رمان «
ابله»
داستایوسکی، هیاهویی به پا کرد و به مدت چندهفته افکارعمومی این کشور دستخوش تلاطمی نابهنگام شد.
داستایوسکی، «
ابله» را در 1868 نوشته بود و برای هیچکس باورکردنی نبود که رمانی متعلق به بیش از یکقرن پیش تا این حد فکر آدمها را به خود مشغول کند. «آن هروسکا» مینویسد در زمان پخش هر قسمت از سریال، عدهای از مردم بهشور میآمدند و برخی نیز از پخش آن خشمگین بودند.
اما ظاهرا همه در زمره بینندگان بودند. بهخصوص آن بخشهایی از رمان که به مکالمههای ردوبدلشده در ضیافتهای شام اختصاص داشت نقل محافل بود و بینندگان را به موضعگیریهای صریح سیاسی وامیداشت. کارگردان این سریال- ولادیمیر بورتکو- اقتباسی از «
ابله» ارایه کرده بود که تا حد ممکن به اصل رمان وفادار بود. تقریبا دخلوتصرفی در صحنهها، ترتیب وقایع و دیالوگها صورت نگرفته بود. بهزعم «آن هروسکا» مساله بر سر نسخه تلویزیونی «
ابله» نبود، زیرا بهناگهان سیلی از مشتاقان، متقاضی «ابله» شدند و به کتابفروشیها هجوم آوردند. تا هفتهها در اماکن عمومی بسیاری با «
ابله» در محل ظاهر میشدند و بحث درباره رمان دغدغهای کموبیش همگانی بود. معلوم نبود چه اتفاقی افتاده که رمانی قرننوزدهمی اینقدر غوغا به پا کرده بود. تا آن زمان، «
ابله» در بین روسزبانها مشهورترین رمان داستایوسکی بهشمار نمیآمد. آن «هروسکا»، معتقد است که معضلات و شرایط روسیه پس از شوروی، با فضای «ابله» آنچنان جفتوجور بود که سریال را به حدیثنفس اکثر بینندگان شبیه کرده بود. جالب اینجاست که پیش از این همین شبکه تلویزیونی اقتباسهایی از «پدران و پسران»، «جنگ و صلح» و «مرشد و مارگریتا» تهیه کرده بود که چندان توجه مخاطبان را جلب نکرده بود. به عبارتی «
ابله» در نیمه قرننوزدهم مظهر نگرانیهایی بود که جامعه روسیه در آستانه قرن بیستویکم مجددا با آن دستبهگریبان بود.
ساختار اجتماعی روسیه در «
ابله» در ضمن احترامات فائقه و لافوگزافهای اخلاقی، ویرانهای بیش نیست. در تمام 600صفحه رمان داستایوسکی سبعیت و ریاکاری موج میزند. حتی یک خانواده از مصیبت عظمای روسیه در امان نیست. شخصیتهای رمان بجاوبیجا از احتمال قریبالوقوع آخرالزمان داد سخن میدهند. عدهای هم راه نجات را در ویرانی کامل میبینند. در روایت تیزبینانه
داستایوسکی همه این نگرانیها و نظریهها صرفا لفافی است تا حاکمیت بلامنازع پول را مخفی نگه دارد. اما پول به شکل پدیدهای منفرد و انتزاعی ظهور نیافته است. از چشم داستایوسکی، «پول تزاری» همزاد خشونت است. آدمها در زیر خروارخروارها حرفهای دهانپرکن خریدوفروش میشوند و نکته مهمتر اینکه تقریبا هیچیک از شخصیتهای این رمان موجود شریری نیست. هرکس به فراخور موقعیتش در منگنه خودخواهی و فضایل اخلاقی گیر کرده است. هیچکس به صراحت مسوولیت فساد و رذالت محیط پیرامون را تقبل نمیکند. هرکس تقصیر را به گردن دیگری میاندازد. نظام سلسلهمراتبی تزار، قدرتمندانی بیرحم و در عینحال ذلیل پرورش داده است که «توتسکی» نمونه اعلای آن است. در روایت
داستایوسکی «ناستازیا فیلیپوونا»، زنی که از چشم اکثریت آدمهای رمان، شریر و خطرناک است در واقع بیپناه و مطرودی است که نظام حاکم بر جامعه او را قربانی کرده است. همه به الگوهای شرافت و کرامت انسانی متوسل شدهاند و هرکس به دیگری پند اخلاقی میدهد. اما شاید حرف آخر را «لبدیف» میخواره بر زبان میآورد: «در واقع، انگار که همه گرایشهای این چندقرن اخیر، در تمامیت مادی و علمیشان نفرین شدهاند.»
داستایوسکی در «
ابله» داستان روسیهای را نوشت که از ساختاری تبعیضآمیز به ساختاری خشن گذار میکرد. فصل اول رمانش را در 1968 تمام کرد. یک سال قبلتر، تزار همه قوانین خرید و فروش رعیت را ملغی اعلام کرده بود. داستایوسکی که خود از مخالفان و منتقدان نظام خرید و فروش رعیت بود، حالا پیروزی آرمان دیرینهاش را در صحنه واقعی جامعه تماشا میکرد. او را دقیقا به همین دلیل به چهارحبس با اعمال شاقه محکوم کرده بودند. از 1850 تا 1854 که در حال گذران مدت محکومیت خود بود با همه چیز کنار آمد جز نظام سیاسی کشوری که آدمها را به بردگی یکدیگر وامیداشت. با مرگ نیکلای اول و جانشینی الکساندر دوم ظاهرا اوضاع رو به بهبود میرفت. الکساندر درصدد اصلاح برآمد و در 1861 طرح آغازین الغای نظام خریدوفروش رعیت را مطرح کرد. آنچه 10سال قبلتر داستایوسکی را به زندان کشاند، حالا به قانون رسمی مملکت بود. نظام اجتماعی ارباب و رعیتی تغییر کرد، اما چه چیز جای آن را پر کرد؟ این همان پرسشی است که «ابله» حول محور آن شکل گرفته است. در چشمانداز راوی «ابله» نیمی از جامعه دلخوش به «امید و رستگاری» فقط «تهدید و تحقیر» را تاب میآورند و فرادستان ورد زبانشان «روبل» است و یک مشت نصایح اخلاقی. کار به همینجا ختم نشد، غول بزرگ هنوز از چراغ در نیامده است: نهیلیسم.
در 1863
نیکلای چرنیشفسکی رسالهای موسوم به «
چه باید کرد؟» منتشر کرد که از قرار معلوم داستایوسکی با خواندن آن سخت به خشم آمد. به یک معنی «
ابله» پاسخی است به این رساله. چرنیشفسکی در این کتاب فایدهمحوری و منفعت شخصی را شرط عقل قلمداد میکرد و با مبنا شدن منافع فردی اوضاع کل جامعه را بهتر از قبل تحلیل میکرد. او معتقد بود که روسها باید همه رفتار و سکناتشان را به خود-رایی و فایدهمندی تجهیز کنند. بهزعم او خود-رایی معادل صداقت و راستکرداری است. داستایوسکی در نقد چنین نگرهای عقلانیت چرنیشفسکی را مترادف با صدور جواز به شرارت و خشونت میدید. «ابله» در واقع شامل مجموعهای از نهیلیستهای جدیدالتاسیس است که همه رفتارهای خود را به زیور خود-رایی آراستهاند. آنها وعده هیچ پیشرفتی را محقق نمیکنند، بلکه در لوای پیشرفت به ویرانی فرمان میدهند.
در یک کلام فضای «
ابله» حاکی از آن است که شیرازه روسیه از هم پاشیده است. الغای نظام ارباب-رعیتی جای خود را به نهیلیسم هولناکی بخشید. درست در این لحظه است که «شاهزاده میشکی» به صحنه پا میگذارد. «میشکین» یا همان ابله وجه تسمیه رمان، مدل ذهنی ساده اما نافذی دارد. او مسیح را جایگزین مسیحیت میکند. ارزشهای مسیحی از تحول اجتماعی روسیه در امان نمانده است. این ارزشها نیز گذار از حکومتی سرکوبگر به نظامی فاسد و فرسوده را بازنمایی میکنند. اما میشکین منادی ارزشهای مسیحی نیست. او میخواهد عینا مثل مسیح عمل کند. بازخوانی و اقبال عمومی به «ابله» بر نقد ادبیات معاصر روسیه نیز تاثیر گذاشت. مساله بر سر جذابیت بصری یا روایی سریالی تلویزیونی نبود. حال سوال تازهای مطرح بود. در بافت تاریخی روسیه پس از شوروی خوانش ادبیات چه تغییری میکند؟ تغییر موقعیت تاریخی، نحوه خوانش و ارزیابی ادبیات کلاسیک را نیز دگرگون کرده است. یک نمونهاش، تلقی
ناباکف از آثار
داستایوسکی است که «آن هروسکا» در مقاله مفصل خود به بازنگری آن میپردازد. در کتاب «درسهایی از ادبیات روس»، ضمن آنکه
ناباکف،
داستایوسکی را به باد انتقاد میگیرد، مدعی آن است که داستایوسکی نویسندهای بازاری یا باسمهنویسی بود که غرضش از نوشتن صرفا سرگرم ساختن مخاطبانش بوده است. ناباکف مخالفتی با این رویکرد داستایوسکی ندارد، بلکه انتقاد اصلی خود را ذیل «بیاطلاعی داستایوسکی از هنر داستان» طرح میکند. ایراد اصلی ناباکف به داستایوسکی، ضعف در شخصیتپردازی است. داستانهای رازآلود داستایوسکی فاقد شخصیتهایی است که در طول روایت به تحول یا دگرگونی ذهنی یا روانی دچار شوند. رفتار شخصیتها در آثار داستایوسکی یکدست و بدون تغییر باقی میماند. ناباکف، شخصیتهای داستایوسکی را به شطرنجبازی تشبیه میکند که با قواعدی مشخص و ثابت و حرکت مشابه مهرهها، هیچ پیچوتابی در روایت را تاب نمیآورند. خلاصهاش اینکه آثار داستایوسکی را فقط یکبار میتوان خواند و تعلیقهای کشدار و فاقد جاذبه آنها ما را از بازخوانی این آثار باز میدارد.
«آن هروسکا»، در مقام مخالفت با ناباکف، رمان «
ابله» را ناقض همه این ادعاها میداند. «ابله» نه رمان کارآگاهی است نه رمانسی احساساتی. اتفاقا برعکس، در این رمان با تخطی از قوانین حاکم بر ژانرهای رایج، میان شخصیتها و خلقیات شاکله هر شخصیت نوعی دینامیسم ذهنی شکل میگیرد. ناباکف خواهان رمانی است که با «تحرک طرح» یا «دستکاری طرح روایی» نوشته از حدود انتظارات مخاطب فرضیاش فراتر برود و در برابر رویدادها یا روحیات شخصیت داستانی رفتار متفاوتی پیش بگیرد. به بیان سادهتر، ناباکف در مقام یکی از سردمداران روایت پستمدرن انگیزه یا واکنش مخاطب را مبنا قرار میدهد. حال آنکه داستایوسکی در «ابله» به تلقی دیگری از هنر داستان صحه میگذارد. بهزعم «هروسکا»، او رمان را مابالتفاوت شخصیتها و ایدههای روایت قلمداد میکند. مساله بر سر افشای شخصیت نیست؛ بلکه وضعیت یا روحیهای که شخصیت را امکانپذیر میکند بهمراتب از سیر روایت مهمتر است. طرح داستانی از این بابت چیزی نیست مگر شکاف میان شخصیت و ایده شکلدهنده به آن شخصیت.
اهمیت رمان در ادبیات فعلی جهان نه ایجاد روایتهای بدیع یا طرحهای روایی پیچیده، بلکه افشای ایدههایی است که شخصیتها را در ساختار «جا میاندازد». «ابله» داستایوسکی از اینرو برای مخاطبان روس جذابیتی تازه پیدا کرد که آنها را به سمت کشف و شناسایی ایدههای حاکم بر روسیه پس از شوروی سوق داد. ولی جاذبه شگفتتر داستایوسکی در «ابله» آن بود که روایت درست برخلاف طرز داستاننویسی ناباکف تن به تبلیغات سیاسی نمیداد. به تعبیر «هروسکا»، داستایوسکی به مخاطبش یاد میدهد که میشود عالم و آدم را به سخره گرفت، اما نمیتوان صدای هیچکس را خفه کرد. شاهزاده میشکینِ او شتابزده و هراسان به هرجا که بخواهد برود مجبور است به حرف تکتک آدمها گوش بدهد. در بخش دوم -فصل چهارم- میشکین، رگوژین را با نام کوچکش صدا میزند، این اتفاق در سرتاسر کتاب، فقط یکبار پیش میآید. همه امید میشکین این است که بالاخره با کسی صمیمانه و بهدور از رعایت آداب معاشرت حرف دلش را بزند. او تا آخر به همه امید بسته است و در پایان خودش این وظیفه را به عهده میگیرد. وظیفهای که چندان به شکل وظیفه نیست. میشکین قهرمانی است که میشود او را با اسم کوچکش صدا زد.