روایت است که حضرت هاشم فرزند حسن فرزند یحیا از نوادهگان حسن مثنا و اولاد امام حسن مجتبا ع جهت تشرف محضر امام علی بن موسی الرضا ع در راه بود که در قریهی مشا جراحتی برداشت و حین گریز در بالاترین ارتفاع مسیر از دنیا رفت و در همان گردنه به خاک سپرده شد...
آنچنان که در سفرنامههای قرن هجدهم آمده است مزار در ارتفاع سه هزار متر بنایی داشت سنگی اما به سبب صعوبت مسیر، زوار فراوان نداشت. اما از ۱۳۴۲ که جادهی هراز به راه افتاد، مزار این امامزاده نیز مانند بسیاری مزارات و مراقد دیگر پناهگاه زوار شد و این مزار البته اختصاصا به دلیل بالابلندی آن در طوفان و بوران پناهگاهی حقیقیتر شد برای زوار...
از آن سو این مزار بالابلند تمایز دیگری نیز داشت؛ این امامزاده چونان بسیاری بقاع متبرک دیگر، حرمش کبوتر و کبوترخانه نداشت... اگر در ۱۳۴۲ جاده سبب شد تا موضوع زوار حل شود از دههی پنجاه به بعد نیز ارتفاع سبب شد تا مشکل پرندهگان حل شود... پیش از انقلاب اولین هنگگلایدر ایران (کایت) را در در جوار مرقد این امامزاده به پرواز در آوردند و بعدتر پس از انقلاب با پیشرفت دانش فنی پاراگلایدر نیز به کبوتران حرم امامزاده اضافه گشت...

قدیمیترین سایت پروازی ایران منتسب است به نام امامزاده هاشم... پرندهگان همهی فصول از امامزاده به پرواز در میآیند و به صورت طبیعی در مشاء به زمین مینشینند...
بگذریم که پرندهگان تیزپروازتری بودهاند که در سالهای دورتر از قلهی امامزاده هاشم تا دامنهی امامزاده داوود مسیر زدهاند و از این سو تا امامزاده اشرف سمنان نیز گروهی دیگر راه گشودهاند. شگفتتر این که در همین سالی که گذشت آسمانراه امامزاده تا دریا نیز پیدا شد و باد سلیمانی قالیچههای رنگارنگ را تا آب برد...
اینها خردهروایتهایی است از قدیمیترین سایت پروازی ایران که هر هفته صدها پرنده را به سوی خود میکشاند...
پیشتر برای رفقام در جریدهی سروشپرواز نوشته بودم که «آن که از یوزِ ایرانی حمایت میکند، در حقیقت با جادهسازی بیرویه و استخراج نادرست از معادن در بیابان مبارزه میکند، او حامی خاک است. دیگری که عمر در صیانت از تمساح پوزهکوتاه بلوچستان میگذراند، در حقیقت دسترسی به آبِ سالم را تضمین میکند، او حامی آب است. اجزای طبیعت پیوسته و وابستهاند.
و پرندهگانِ پاراگلایدر حامیِ عنصری دیگر از چارعنصرند. ایشان از زمرهی حامیان بادند...
هر جا که یوزی میدود یعنی کیلومترها خاک سالم در طبیعت اطراف هست. هر جا که گاندو میخزد، یعنی در مسیر رود آب سالم است و هر جا که پرندهی پاراگلایدری میپرد یعنی دست کم در محل نشست و برخاست طبیعت آرام است و باد راهی برای وزیدن دارد...
یوز خطر نیست، نشانهی سلامتی است. گاندو وحشتزا نیست، نشانهی پاکی است. پرندهی پاراگلایدر نیز نشانهی تنفس طبیعت است.
حیات بسیاری از سایتهای پاراگلایدر ایران امروز بسته است به نیش کلنگ و ناخن لودر. باشد که این ورزش طبیعتگرا و دماسنج طبیعت سالم باقی بماند؛ آنچنان که یوز ایرانی و گاندوی ایرانی باید بمانند...»
و حالا کم از نیمسال از نوشتن این متن نگذشته است که دست تخریب طبیعت به سایت زیبای امامزاده هاشم نزدیک میشود...
زمین دشت مشا آرام آرام از مرتعی عمومی به قطعهبندیهای خصوصی تغییر شکل داد و در کل دشت، فقط پهنهای ماند که در اختیار ارتش بود. همین پهنه، محل فرود پرندهگان بود و سایت را زنده نگاه میداشت. این پهنه را نیز خطوط انتقال برق چند کیلوولتی به محلی برای کنتاکی کردن پرندهگان تغییر داد. از آن سو ساختمانهای ویلایی چند طبقه با سیخهای محافظ انگار میخواست جوج درست کند از این پرندهگان بیآزار. هر سال فرود تخصصیتر میشد و زمین کوچکتر... تنها پناه، همان پهنهی ارتش بود.
حسن کار این بود که در این ورزش تیمسار بیژن پارسا عهدهدار انجمن ورزشهای هوایی بود و پانزده سال تا سال ۱۳۹۰ پدری میکرد برای پاراگلایدر و هنگگلایدر ایران. خود پرنده بود و به همراه پرندهگان دیگر میپرید و مرغی بود که سیمرغوار کنام قاف امامزاده هاشم را حفظ میکرد. انتصابش پربیراه نیز نبود. هم پرنده بود و هم در این پرواز از ابتدا ارتش نقشی داشت... او مهمترین حامی این پهنهی پروازی مشاء بود.
گذشت و زمان رسید به جایی که حالا که ارتش چرا سپاه نه... پس چو بشنید بیژن فرود برد سر و زمین را ببوسید و آمد به در و در بر پاشنه چند باری چرخید و نچرخید و سرداری از سپاه شد رییس انجمن ورزشهای هوایی. حالا از آذر ۱۳۹۴ این سردار شده است رییس پاراگلایدر و کایت کشور. ایشان سالها در ستاد مبارزه با مواد مخدر زحمت کشیده بود و بعدتر نیز همزمان با همین سمت در ورزشهای هوایی در ستاد مبارزه با قاچاق کالا و ارز.
این امر در انتصابات نظامی سپاه مسبوق به سابقه بود و مثلا کسی فرمانده نیروی هوایی شد و حین فرماندهی خلبانی شخصی را آزمود و تا ای.تی.پی.ال. هم بالا رفت. پس میشد امیدوار بود که این سردار هم همین راه را بپیماید. سردار قاعدتا با پاراگلایدر و کایت و ورزشهای هوایی بعد از انتصاب آشنا شد و خوب هم آشنا شد. اینقدر که اندکی پس از گرفتن مسوولیت توانست یک قاچاقچی مواد مخدر را که با پاراموتور از خارج از مرز ایران به داخل مرز، قاچاق میآورد، دستگیر کند... پاراگلایدر از یک ورزش طبیعتگرا بدل شد به یک موضوع امنیتی. سایت پرطرفدار داخل تهران تعطیل شد و مثلا به مناسبت هفتهی بسیج عدهای میتوانستند در آن سایت پرواز کنند... مهمترین جلسهی بریفینگ قبل از پرواز البته تغییر در تصاویر پروفایلها بود!!
پیشتر به گمانم در نیمدانگ نوشتهام که وقتی سفیرمان در افغانستان با مسوولیت مبارزه با مواد مخدر سفارت میگیرد، در این آوردگاه تمدنی چه میکند و فیالمثل در افتتاحیهی بزرگداشت شاعر برجستهی زبان پارسی سخن میراند که اگر امثال این شاعر امروز زنده بودند، مسالهی مواد مخدر اینجور نبود... حکیم فرمود کل یعمل علی شاکلته...
حالا به پهنهی ارتش در قریهی مشاء جراحتی رسیده است... آیا کک کسی را میگزد؟
روشن است که جواب تاریک است.
پرنده میداند که وقتی اتوبوس سرخرنگ و خستهی فلان تعاونی از تونل بیرون میآید و برای او چراغ میزند و او روی هوا برایش بال تکان میدهد، روشنی یعنی چه... پرنده میداند که آن راننده خستهگی مسیر را با همین تک چراغ و گاهی بوق شیپوری از روح و روان میزداید... پرنده میداند که اگر با کولهی بال خود را به کفی پیست آبعلی برساند، همان اتوبوس سرخرنگ که میخواهد دنده چاق کند برای سربالایی میایستد و او را سوار میکند و میگوید همینجا کنار شاگرد بنشین... بعد دو تومانی قدیم و ده تومانی جدید را از تو نمیگیرد و روی قلهی امامزاده هاشم در را باز میکند و همانجور در حال حرکت هلت میدهد پایین و میگوید بیاندازش تو صندوق امامزاده برای خودم و خودت! این روایتها است که با آن جراحت از بین میرود...
پرنده هر بار وقتی به زمین مینشست میدانست که پنجاه گوسفند ارتش را سربازان در آن مرتع میچرانند. رسمش این بود که دو تومانی قدیم و ده تومانی جدید را در میآورد و میرفت و مینشست کنار چای آتشی چوپان و با او گرم میگرفت و اسکناس را میگذاشت زیر قندان... سگهای گله که سایهي پاراگلایدر را از روی زمین دنبال میکردند تا اسکناس را میدیدند آرام میگرفتند و میرفتند سراغ گله...
پرنده وقتی بهار بر فراز پهنهی ارتش پرواز میکرد میدانست که باید به پیرزنهای محل که چادر به کمر بسته بودند گزارش دهد که از بالا کدام قسمت علفها پرپشتتر است و ترهی کوهی بیشتری دارد...
این روایتها است که با آن جراحت از بین میرود...
امروز یکی از جاذبههای گردشگری هراز را همین پرندهگان امامزاده هاشم ثبت کردهاند... این صد پرنده حال خوب جامعهاند برای هزاران نفری که از کنار جاده برایشان دست تکان میدهند و حالا ارتش میخواهد به خاطر یک مشت پول، پهنهی مشا را بدهد به دهتا آدم که فقط دهبار در سال بیایند و بوی کبابشان نیز به اهل محل نرسد... ارتش اگر این پول را میخواست از همسایههای کشور میآموخت که یک سایت پاراگلایدر میتوانست بارها برابر از پول چای چوپان و حتا فروش زمین درآمد جاری داشته باشد...
بگذریم... توسعهی یک کشور، توسعهی روایتهای آن است... و مرگ روایتها یعنی مرگ توسعه...
سروشپرواز
................ تجربهی زندگی دوباره ...............