فنلاند امروز زنده است بخاطر آن وسط‌باز. من مخلص کسی هستم که جام زهر [پذیرش قطعنامه برای پایان جنگ 8ساله] را به امام نوشاند. من به همه وسط‌بازها ارادت دارم. از مرحوم قوام تا مرحوم هاشمی. این موضوع روشنی است که در یک جایی از قدرت حتما باید چنین چیزهایی وجود داشته باشد و اصلا نمی‌توان بدون آنها کشور را اداره کرد... قدرت حرف زدن من امروز از همان معترض است و اگر الان داریم حرف می‌زنیم به خاطر آن آدم است که به خیابان آمده است

رضا امیرخانی در نشستی که برای گفت‌وگو درباره اعتراضات اخیر در کافه گراف تشکیل شده بود، به سئوالات حاضرین پاسخ داد.

رضا امیرخانی

به گزارش کتاب نیوز در این نشست به موضوعاتی از قبیل: «لزوم تغییر در حکمرانی»، «تفاوت‌های اعتراضات فعلی با اعتراضات 88»، «رابطه طولی مردم با قدرت و دلایل نرسیدن حرف‌ها به بالای هرم قدرت»، «خطر انقطاع مردم از حکومت»، «دیپلماسی مردم و نحوه ارتباط با اسرائیل و آمریکا»، «شبکه‌های قدرت در جمهوری اسلامی»، احمدی نژاد، مصباح یزدی و... پرداخته شد.

امیرخانی در بخشی صحبت‌هایش درباره اصطلاح «وسط‌بازی» گفت: «در جنگ فنلاند با شوروی [1939] ارتش فنلاند یک‌پنجاهم ارتش شوروی بود. ولی توانستند در جنگ چنان فداکاری کنند که نسبت کشته‌ هایشان بشود 9 برابر. اما وسط همین جنگ نخست‌وزیر فنلاند با استالین مذاکره کرد و باعث شد جنگ تمام شود. من مخلص این وسط‌بازها هستم چرا که امروز فتلاند مرکز نوکیاست و نماد توسعه در بسیاری از حوزه‌ها، و فنلاند به همین دلیل کمونیست نشد، با وجود اینکه حزب کمونیسم داشت و درواقع فنلاند امروز زنده است بخاطر آن وسط‌باز. من مخلص کسی هستم که جام زهر [پذیرش قطعنامه برای پایان جنگ 8ساله] را به امام نوشاند. من به همه وسط‌بازها ارادت دارم. از مرحوم قوام تا مرحوم هاشمی. این موضوع روشنی است که در یک جایی از قدرت حتما باید چنین چیزهایی وجود داشته باشد و اصلا نمی‌توان بدون آنها کشور را اداره کرد. البته منظورم این نیست که حالا همه بیایید و وسط‌باز شوید، وسط‌باز هم یک قدرتی می‌خواهد و قدرتش از این اختلاف به وجود می‌آید. اگر این اختلافات تمام شود کشور با همین دست‌فرمان به پرتگاه می‌رود. معترضان الان یک درد را آوردند در چشم من و می‌گویند ببین. قدرت حرف زدن من امروز از همان معترض است و اگر الان داریم حرف می‌زنیم به خاطر آن آدم است که به خیابان آمده است و اگر نمی‌آمدند همه نشسته بودیم و می‌گفتیم الحمدلله آقای رئیسی هم ناهار می‌دهد و همه‌چیز هم خوب است.»

مشروح این نشست در این نشانی قابل دسترس است.

................ هر روز با کتاب ...............

بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...
صدای من یک خیشِ کج بود، معوج، که به درون خاک فرومی‌رفت فقط تا آن را عقیم، ویران، و نابود کند... هرگاه پدرم با مشکلی در زمین روبه‌رو می‌شد، روی زمین دراز می‌کشید و گوشش را به آنچه در عمق خاک بود می‌سپرد... مثل پزشکی که به ضربان قلب گوش می‌دهد... دو خواهر در دل سرزمین‌های دورافتاده باهیا، آنها دنیایی از قحطی و استثمار، قدرت و خشونت‌های وحشتناک را تجربه می‌کنند ...
احمد کسروی به‌عنوان روشنفکری مدافع مشروطه و منتقد سرسخت باورهای سنتی ازجمله مخالفان رمان و نشر و ترجمه آن در ایران بود. او رمان را باعث انحطاط اخلاقی و اعتیاد جامعه به سرگرمی و مایه سوق به آزادی‌های مذموم می‌پنداشت... فاطمه سیاح در همان زمان در یادداشتی با عنوان «کیفیت رمان» به نقد او پرداخت: ... آثار کسانی چون چارلز دیکنز، ویکتور هوگو و آناتول فرانس از ارزش‌های والای اخلاقی دفاع می‌کنند و در بروز اصلاحات اجتماعی نیز موثر بوده‌اند ...
داستان در زاگرب آغاز می‌شود؛ جایی که وکیل قهرمان داستان، در یک مهمانی شام که در خانه یک سرمایه‌دار برجسته و بانفوذ، یعنی «مدیرکل»، برگزار شده است... مدیرکل از کشتن چهار مرد که به زمینش تجاوز کرده بودند، صحبت می‌کند... دیگر مهمانان سکوت می‌کنند، اما وکیل که دیگر قادر به تحمل بی‌اخلاقی و جنایت نیست، این اقدام را «جنایت» و «جنون اخلاقی» می‌نامد؛ مدیرکل که از این انتقاد خشمگین شده، تهدید می‌کند که وکیل باید مانند همان چهار مرد «مثل یک سگ» کشته شود ...
معلمی بازنشسته که سال‌های‌سال از مرگ همسرش جانکارلو می‌گذرد. او در غیاب دو فرزندش، ماسیمیلیانو و جولیا، روزگارش را به تنهایی می‌گذراند... این روزگار خاکستری و ملا‌ل‌آور اما با تلألو نور یک الماس در هم شکسته می‌شود، الماسی که آنسلما آن را در میان زباله‌ها پیدا می‌کند؛ یک طوطی از نژاد آمازون... نامی که آنسلما بر طوطی خود می‌گذارد، نام بهترین دوست و همرازش در دوران معلمی است. دوستی درگذشته که خاطره‌اش نه محو می‌شود، نه با چیزی جایگزین... ...