رضا امیرخانی گفت: کشور برای رسیدن به علم بومی باید سؤال بومی داشته باشد.

این داستان‌نویس در جلسه‌ای که با موضوع نقد سیستم آموزشی کشور در آمفی ‌تئاتر دانشکده‌ی پزشکی دانشگاه فردوسی برگزار شد، افزود: «اگر دیگران انشای خود را می‌نوشتند، ما انشای دیگران را نمی‌نوشتیم و کتاب "نشت نشا" تنها حرف‌های من نبوده؛ بلکه حرف‌های کسانی است که در فضای دانشگاهی هستند. هنگامی که کتاب "نشت نشا" نوشته شد، بحث خروج مغزها یک بحث جدی بود و استقبال خوبی هم از آن شد.»

او با بیان این‌که کتاب‌هایی که مانند مقاله در ایران منتشر شده، همگی موفق بوده‌اند، گفت: «"غرب‌زدگی" اثر جلال آل احمد و نوشته‌های دکتر علی شریعتی بسیار خوب در ایران درخشیدند؛ اما متأسفانه افراد آکادمیک دانشگاه‌های کشور درباره‌ی تعقلات خود چیزی نمی‌نویسند و آن‌چه من در کتاب "نشت نشا" آورده‌ام، بدیهیات است و آدمی موقع گفتن بدیهیات است که فریاد می‌زند و "نشت نشا" نیز از جنس بدیهیات فراموش ‌شده است.»

امیرخانی تصریح کرد: «آفتی که "نشت نشا" بعد از چاپ گرفت، این بود که جنبش نرم‌افزاری خیلی آشنا و با ظاهر محکمی پدیدار شد؛ اما باطنی توخالی پیدا کرد و این باعث شد در عمل، جنبش نرم‌افزاری به یک حرف پرشمارگان تبدیل شود و این بدترین توطئه برای یک حرف خوب است.»

امیرخانی با بیان این‌که اگر قرار باشد "نشت نشا"ی 2 نوشته شود، مسلما "نشت نشا"ی تخصصی است، گفت: «اگر بخواهم چیزی در رابطه با رمان بومی بنوسیم، می‌توانم اظهار نظر کنم؛ چون درباره‌ی رمان 15 سال وقت گذاشتم و هر کسی می‌تواند در زمینه‌ای صحبت کند که خودش را وقف آن کار کرده است.»

امیرخانی همچنین عنوان کرد: «تا وقتی دانشگاه‌های ما نتوانند از بیرون سؤال بگیرند و برای حل سؤال اسپانسر پیدا کنند، بحث‌هایی این‌چنینی به جایی نمی‌رسد. باید افق تحول را سازنده نگه داریم. او با بیان این‌که افق تحول با تحول متفاوت است، گفت: کسی که افق تحول ندارد، قطعاً به تحول نمی‌رسد. باید افق تحول را زنده نگه داریم و چاره‌ای نداریم جز این‌که کار واقعی انجام دهیم و کار واقعی یعنی دور شدن از نفت.»

این نویسنده سپس یادآور شد: «گرفتاری این است که نان از عمل خویش نمی‌خوریم و حامل دردی هستیم که خودمان حملش می‌کنیم؛ ولی متوجه نیستیم. او با بیان این‌که تغییرات در سیستم آموزشی باید کند باشد؛ چون تجربه‌ی تغییرات سریع را داریم، افزود: در این جلسات دانشجویی باید متوجه باشیم که چه کاری از دست دانشجو برمی‌آید و به گفته امام (ره)، نقطه‌ی هر اصلاحی خود انسان است و این خیلی بهتر از این است که بخواهیم همه‌ی جامعه را اصلاح کنیم. در وهله‌ی اول خود را اصلاح کنیم. این‌که انتظارها این باشد که دولت کاری انجام دهد، انتظار غلطی است و نگوییم استاد چرا این کار را کرد؟ اگر قرار باشد خارج از نفت به موضوع نگاه کنیم، ما همان‌قدر امکانات داریم که استادان دارند.»

امیرخانی در پایان خطاب به دانشجویان حاضر در جلسه گفت: «مثل مملکت ما مانند پدر بی‌کاری است که طلای مادر خانه را می‌فروشد و برای بچه‌هایش غذا می‌آورد. فرزند این خانه که شما هستید، راهی پیدا کنید که طلای مادر را نفروشند و امیدوارم به آن‌جا برسیم.»

مشاوران رسانه‌ای با شعار «محصول ما شک است» می‌کوشند ابهام بسازند تا واقعیت‌هایی چون تغییرات اقلیمی یا زیان دخانیات را زیر سؤال ببرند. ویلیامسن در اینجا فلسفه را درگیر با اخلاق و سیاست می‌بیند: «شک، اگر از تعهد به حقیقت جدا شود، نه ابزار آزادی بلکه وسیله گمراهی است»...تفاوت فلسفه با گفت‌وگوی عادی در این است که فیلسوف، همان پرسش‌ها را با نظام‌مندی، دقت و منطق پی می‌گیرد ...
عوامل روان‌شناختی مانند اطمینان بیش‌ازحد، ترس از شکست، حس عدالت‌طلبی، توهم پولی و تاثیر داستان‌ها، نقشی کلیدی در شکل‌گیری تحولات اقتصادی ایفا می‌کنند. این عوامل، که اغلب در مدل‌های سنتی اقتصاد نادیده گرفته می‌شوند، می‌توانند توضیح دهند که چرا اقتصادها دچار رونق‌های غیرمنتظره یا رکودهای عمیق می‌شوند ...
جامعیت علمی همایی در بخش‌های مختلف مشخص است؛ حتی در شرح داستان‌های مثنوی، او معانی لغات را باز می‌کند و به اصطلاحات فلسفی و عرفانی می‌پردازد... نخستین ضعف کتاب، شیفتگی بیش از اندازه همایی به مولانا است که گاه به گزاره‌های غیر قابل اثبات انجامیده است... بر اساس تقسیم‌بندی سه‌گانه «خام، پخته و سوخته» زندگی او را در سه دوره بررسی می‌کند ...
مهم نیست تا چه حد دور و برِ کسی شلوغ است و با آدم‌ها –و در بعضی موارد حیوان‌ها- در تماس است، بلکه مهم احساسی است که آن شخص از روابطش با دیگران تجربه می‌کند... طرفِ شما قبل از اینکه با هم آشنا شوید زندگی خودش را داشته، که نمی‌شود انتظار داشت در زندگی‌اش با شما چنان مستحیل شود که هیچ رد و اثر و خاطره‌ای از آن گذشته باقی نماند ...
از فروپاشی خانواده‌ای می‌گوید که مجبور شد او را در مکزیک بگذارد... عبور از مرز یک کشور تازه، تنها آغاز داستان است... حتی هنگام بازگشت به زادگاهش نیز دیگر نمی‌تواند حس تعلق کامل داشته باشد... شاید اگر زادگاهشان کشوری دموکرات و آزاد بود که در آن می‌شد بدون سانسور نوشت، نویسنده مهاجر و آواره‌ای هم نبود ...