در این هیاهویِ پرتنشِ اقتصادی و تعاملات اجتماعی و نیز دگرگونیِ اسلوبِ تربیتیِ در درونِ خانواده‌ها به‌عنوان یک نظامِ اجتماعی کوچک، مسئله و پرسش این است که چگونه رختِ کهنه‌ی آموزشِ انتقالیِ صرف و موقت را به یادگیریِ تفکر انتقادی و مداوم تغییر دهیم تا بتوان پاسخگویِ تحولاتِ پرسرعت و رقابت‌برانگیزِ فضایِ امروزی و به‌نوعی نیازهایِ جامعه شد. در این فرآیند (فرایند) نخستین و کلیدی‌ترین نقش‌ها را هر یک از کارگزاران و عاملانِ عرصه‌ی علوم تربیتی و پرورشی برعهده دارند. در واقع این افراد باید با بسترسازیِ متناسب و درخور با توجه به وضعیت، موقعیت و شرایطِ فضایی و زمانی هر مقطعی، زمینه را برای ایجادِ تحولاتِ فکری، پرسش‌گریِ آزادانه و بدون سانسور، بیان و اشتراک‌گذاری ایده‌ها، مشارکت‌هایِ گروهی و بسیاری از فعالیت‌هایِ معناساز و کاوشی، فراهم نمایند.

قضیه‌ی مارگاریت

برایِ روشن‌تر شدن این مطلب به‌ویژه در جهانِ بی‌مرزی و اینتزنتیِ امروز، نیاز است گاهی بدونِ هر گونه تعصبی و با تکیه بر یادگیریِ مستمر به درون فرهنگ‌های دیگر سفر کرد و آدابِ متمایز و کاربردیِ آنها را در این مورد مد نظر قرار داد. یکی از راه‌هایِ آشنایی با این اسلوب‌ها در این عصرِ ویدیویی و لایک‌پسند، تماشایِ فیلم‌هایِ مرتبط با حوزه‌ی آموزش و پرورش است که مانند آیینه (آینه)، عملکردها و پیام‌ها را بازتاب می‌دهند. زیرا رخشاره‌ها و فیلم‌ها با این حجم از اطلاعاتِ لحظه‌ای، از ناب‌ترین میابنرهایِ تحصیل و کسب اطلاعات و دانش‌ها در زمینه‌هایِ متعدد علمی، تاریخی، فرهنگی، هنری و غیره محسوب می‌شوند.

با توجه به مطالب مزبور، یکی از جذابیت‌هایِ فیلم‌هایِ اخیر در هر ژانری، انتخابِ موضوعی به‌ظاهر ساده و تکراری‌ست. از منظرِ نخست همه‌چیز دانسته و ابتدایی به نظر می‌رسد، اما با لختی دقت در تماشا متوجه می‌شویم تنها صورتِ مسئله یا کالبدِ لغاتی رو به سویِ گذشته دارد، در حالی که کانونِ مطلب و مضمونِ آن به دنبالِ راه‌حلی برای مسائل پیشِ‌رو و یا آینده است. به عبارتی، نویسنده و کارگردانِ فیلم به شباهت‌هایِ رویدادیِ در جهان آگاه شده‌اند و می‌‌خواهند از این دریچه دوباره موضوعاتِ نخستین را به میدانِ نمایش کشانده تا معناها و محتواهایِ نوین و نمادها ساخته و منتقل شوند.

یکی از این فیلم‌ها در حولِ محورِ شیوه‌ی تربیت و تدریس، هم‌راهی و کنار هم قرارگیریِ اساتید و شاگردان و نقشِ نهادِ سازنده‌ی دانش، «قضیه‌ی مارگاریت» به کارگردانیِ Anna Novion در ژانر درام و محصول کشور فرانسه در سال 2023 است. قضیه‌ی مارگاریت، مبحثِ تصاعدِ فهمِ زندگانی و استعمالِ آن در هستیِ بازی‌گونه‌ی امروزی‌ست. به عبارتی چگونگیِ پیوندِ میان دانشِ کهن و قواعدِ بازی‎‌هایِ نوین در راستایِ تحولاتِ فکری. از بارزترین ویژگی‌هایِ این فیلم تمرکز بر رویکرد سیستمی و مرحله به مرحله است. یعنی آغاز و ورود به مسئله‌ی اساسی از سویِ مارگاریت، پردازشِ هویتیِ او و میدانِ کنش‌ها و تأثیرها و در نهایت دستاوردِ علمی و دگرگونیِ شخصیتی اوست. بر همین اساس واجب و لازم می‌دانم که این فیلم را دستِ‌کم از چندین جنبه‌ی متفاوت و مفهومی مورد تجزیه و تحلیل قرار دهم:

نکته‌ی نخست چراییِ انتخابِ موضوعی در مطالعاتِ و علمِ «ریاضی» ا‌ست؛ کانونِ جوششِ ریاضی در تفکر و تدقیق و شمارش، الگوسازی، فضاسازی، بازی با اعداد، انواعِ جنبش‌ها تحول‌ها و عملکردهاست و به همین دلیل است که علمِ حساب نام گرفته و بسیاری از فلاسفه و اندیشمندانِ مشهور در هر جایِ این هستی، از دورانِ باستان تا به امروز تفکر انتقادی و دستیابیِ خویش به راه‌حل‌ها را مدیونِ غور در فصول متعدد ریاضی می‌دانند. به‌عنوان یک کارشناس ارشد مدیریت می‌توانم باور و تحلیلِ خود را نسبت به این امر این‌گونه بیان کنم که ریاضی در حقیقت «هسته‌ی تقویمِ گیتی‌ست» و مسئله‌ی اعداد، «شمارشِ کمی و کیفیِ حالاتِ زندگانی‌ست».

در این مبحث اعداد روی یک محورِ جهت‌دار حرکت می‌کنند که این پاره‌خط به دو سویِ مثبتِ بی‌نهایت و منفیِ بی‌نهایت گرایش دارد. با تأمل در این مسیر درمی‌یابیم روندِ زیستن و پرسش‌هایِ حول آن نیز در بابِ همین تمایلات و کششِ آدمی در طریقتِ تاریخ است که به مرور زمان و با ایجاد تحولاتِ گونه‌گون همان‌طور که به سویِ جلو حرکت می‌کند، به زمانِ گذشته می‌اندیشد تا بتواند برایِ آینده‌ی خود راه‌حلی بیابد. در این میان گاهی رویِ نقطه‌ی صفر توقف می‌کند تا دوباره چیزها و پدیده‌ها و رویدادها را بشکافد و از نو بسازد و در جهتِ ویژه‌ای رفتار و عمل کند. زیرا مرکزِ عطفِ تحصیلِ «پاسخ‌ها»، ژرف‌اندیشی در «بازخوردها» و «ارزیابی و برآورد» هر لحظه از زیستن در ابعاد وُ از زوایایِ متفاوت است.

نکته‌ی دوم چراییِ گزینشِ «حدسِ گلدباخ» است (Goldbach's conjectur)؛ جدا از تعریف این قضیه که با جست‌و‌جویی ساده در اینترنت می‌توان درباره‌ی آن مطالعه نمود، محورِ نهادی بی‌نهایتی و حل‌نشدنِ آن است که در قالبِ یک حدس باقی می‌ماند. قضیه‌هایی که در ریاضی همواره در زمان‌ها و دوران‌ها مورد بحث و مناقشه قرار گرفته‌اند و تا به امروز برای آنها استثناهایِ بسیاری بیان می‌شود. نکته‌ی درخور توجه همین است که هر اندازه نسبت به صورتِ مسئله یقین داریم، در جواب‌دهیِ به آن معلقیم. معضلات و مسئله‌هایِ هستی هم از همین جنس‌اند؛ به وجود می‌آوریم و در عینِ بی‌ثباتی، ناپایداری، شک، تغییرپذیریِ بسیار و بی‌انتهایی به روالِ خود ادامه می‌دهند.

نکته‌ی سوم توجه به حضور و کنشِ ذهنیِ و سماجتِ تحسین‌برانگیزِ یک جنسِ مؤنث است؛ حتی در فیلم به این شکافِ جنسیتی اشاره می‌شود که مردی در سمتِ استادی با نگاهی از بالا به پایین به فعالیتِ دختری نابغه یا همان مارگاریتِ در فیلم غبطه می‌خورد و هضم این مسئله برایش آسان نیست. اما به باورِ من یکی از جذاب‌ترین بخش‌ِ این فیلم در راستایِ این موضوع بهره‌گیری از معنایِ اصیلِ «زوجِ» در قضیه‌ی گلدباخ است، که نظریه‌ی وی بر اعداد زوجِ صحیح تمرکز دارد. از این‌رو، نویسنده و کارگردان به‌خوبی توانسته‌اند از طریقِ نقشِ فعالِ دانشجویِ پسری این فضایِ منفی و تبعیضی را کم‌رنگ و احساسات و عواطف را چاشنیِ ارزشمندِ محورهایِ علمی و دانشی کنند. به بیان دیگر، آنها به رفع‌شدنِ هر چیزی توسطِ جنس‌ها و زوج‌ها و ترکیب‌ها معتقد هستند؛ نه مذکرِ تنها و نه مؤنث تنها.

نکته‌ی چهارم ایجادِ یک فضایِ بازی‌گونه‌ی قرن بیست‌ویکمی در جوارِ قضیه‌ای قدیمی ا‌ست؛ ناله وفغانِ بزرگانِ امروزی چه در محیطِ خانه و چه در فضایِ سازندگیِ مدرسه و یا هر نهادِ آموزشی، کم‌توجهیِ محصلان به تکالیف و موضوعات و ذوقِ بسیار آنها به انواع سیستم‌ها و بازی‌هاست. همان‌طور که در فیلم مشاهده می‌کنیم مارگاریت پس از دلسردی از روندِ دفاع از پایان‌نامه‌اش و ناسازگاریِ استادش با او، فاصله‌ای را میان خویش و مکانِ دانشگاه ایجاد می‌کند، اما نکته‌ی حیاتی این است که او به تفکر درباره‌ی مسئله و یافتنِ پاسخی برای آن در هر شرایطی ادامه می‌دهد. تا جایی که با نداشتنِ پشتوانه‌ی مالی برایِ تهیه‌ی مکانی به جهتِ استقرار، حاضر به بازیِ قمارگونه‌‍ای می‌شود که الگویِ آن به مسئله‌ی ذهنی‌اش مرتبط است. در واقع همین وضعیت و شرایط توانست انگیزه‌ای چند برابر در او برایِ حلِ معمایش به وجود آورد. شاید بحث اصلی همین قسمت باشد که چگونه یک جوانِ ناامید و آشفته‌حال و خسته از گذشته و سخت‌گیری‌های خانواده وَ نداشتنِ استقلال به سمتِ چیزهایِ مخرب امروزی کشیده نمی‌شود!؟ یا از همه مهم‌تر، چرا با قرارگیری در موقعیتِ بازی‌گونه هنوز پاسخ به پرسش‌هایِ علمی‌اش برایش اهمیت دارد!؟

این همان اساسِ کاویدنِ روانِ آدمی‌ست که به دورانِ کودکی آن شخص توجه شود تا مراحل تربیت از سوی پدر و مادر را در نظر گرفت. در این داستان، مادر مارگاریت به‌عنوان یک فعالِ فرهنگی و دبیر از همان عنفوانِ خردسالی مارگاریت را مانند یک دستیارِ آموزشی پرورش داد و در تمامی کارهایِ مرتبط با کلاس و کتاب و مدرسه او را شریک می‌کرد؛ در واقع مادر او باعث شد تا مسئله‌ها و پرسش‌ها و وفاداری به حوزه‌ی دانش و فنون از همان ابتدا در ذهن او شکل بگیرند. بنابراین ماده‌ی مخدار و تسکین‌دهنده‌ی مارگاریت همان قلم وکاغذ بوده است و بر همین اساس در بدترین شرایط نیازی به تغییر در صورت، پوشش، رفتار و هر آنچه که او را به دختری مدرن تبدیل کند، نداشت. او توانست معنا و زاویه‌ای دیگر از یک بازی را برای ما روشن سازد که استفاده از آن به خودِ فرد و ریشه‌ی تربیتی او بستگی دارد.

نکته‌ی پنجم که عاملِ استحکام و دوامِ هر امری‌ست، روندِ آموزشِ صحیح و تربیت و پرورش استعدادهاست که به همین دلیل در بسیاری از کشورها سیستمِ آموزشی از بارزترین نهادها قلمداد می‌گردد. زیرا روحِ بشر در محدوده‌ی آموزش‌ها ساخته و معنادار می‌شود. این امر از درونِ خانه‌ها و منازل گرفته تا حیطه‌ی خارج از آنها، نقش افراد را دستخوش تغییرات قرار می‌دهد تا هر فردی بتواند مسئولیتِ خویش را به‌درستی ایفا کند. در فیلم مورد بحث، مارگاریت به‌عنوان شخص مرکزی در یک سیستمِ دانشگاهی از همان ابتدا تعهدِ خود به امر تحصیل و دانش را نشان می‌دهد. این حسِ درونی در یک نقطه و یک‌باره به وجود نمی‌آید، بلکه فرد در طولِ زندگی و با قرارگیری در موقعیت‍‌ها و شرایطِ گوناگون به امنیتی برایِ بیانِ اندیشه‌ها و گفتارها و به‌نوعی استقلال فکری دست می‌یابد.

از این‌رو، دانشگاه و به‌طور کل ساختارهایِ تحصیلی و آموزشی باید فضایی برای تصاعد و اشتراک ایده‌ها خلق کنند و از هرگونه تعصب، جزم‌اندیشی، می‌دانم‌های وافر، تخصص‌گراییِ افراطی و غیره بپرهیزند. همان‌طور که در فیلم مشاهده می‌کنیم استاد راهنما با تجربه‌های بسیار تحت تأثیرِ تلاش و اهتمامِ مارگاریت قرار می‌گیرد و به اشتباهات خود پی می‌برد تا جایی که بدون امضایِ او حق انتشار یک مقاله هم ندارد. اما نکته‌ی حائز اهمیت استمرار مارگاریت به این پروژه حتی پس از انصراف از تحصیل است. این نشان می‌دهد که هدف از دستیابی به راه‌حل‌ها برای او تنها اخذ مدرک و افتخارِ ظاهری نیست، بلکه او در این پروسه به معنایِ حقیقی و به لحاظِ ذهنی رشد کرده و به دنبالِ پاسخی برای گم‌شده‌هایِ درونی و زندگی‌اش می‌گردد. به عبارتی او از ریاضی، ریاضت‌کشیدنِ پرثمری را تجربه کرده است که کیفیاتی از جمله ایجاد تعادل و هارمونی در زندگی، لذت‌بردن از احساسات در زمانِ خودش و پرهیز از افراط‌گرایی در مسائلِ گوناگون نتایج آن بوده است.

نتیجه
اتصال‌ها و پیوندها در هر زمینه و عرصه‌ای می‌توانند بستری برایِ رویش‌ها و حل معماها باشند. در جهانِ دانش کنونی هم هر چه زمان می‌گذرد بر این امر واقف می‌شویم که رشته‌ها به یکدیگر گره خورده‌اند و موضوعاتِ پژوهشی وارد عرصه‌ی میان‌رشته‌ای و حتی چندرشته‌ای شده‌اند. در حقیقت همین امر بیانگرِ پیچیدگیِ بافتاری و ساختاریِ زندگانی‌ست که باید در ابعاد و از جهاتِ متفاوت مورد تفحص قرار بگیرند تا بتوان از ریشه‌ی بسیاری از معضلات و مشکلات آگاه شد. فیلم مارگاریت با گزینشِ یک قضیه‌ی قدیمی به ما یادآوری می‌کند که باید به گذشته و تاریخِ مسائل رجوع کرد اما نباید در آن توقف نمود، بلکه باید موارد و عوامل و مؤلفه‌ها را بیرون کشید و دوباره و از درزی دیگر به آنها نگاه کرد. در واقع این چرخه همیشه در تجدید است تا فرد به بی‌نهایتیِ موضوعات پی ببرد و بداند که این مسائل در برهه‌هایِ متعدد، ولی درکسوت، هیئت، هیبت و با رنگِ دیگری تکرار می‌شوند.

از طرفی، بستر آموزش، درهم تنیدگیِ سوادهاست. عبارتِ معروفِ «مدرسه خانه‌ی دوم ماست»، پرواضح همین درآمیختگی بنیادین را در قالبِ پیام با خود حمل می‌کند که میانِ نهادِ آموزشی و خانه مرزی وجود ندارد و هر دو دیگر تنها یک جایگاهِ فیزیکی نیستند، بلکه فضایی با ساختارِ زمانی برایِ بالندگیِ معنوی از جمله افزایشِ احساس مسئولیت، احساس تعلق و تعهد و نیز بروز خلاقیت و تکوین قلمداد می‌شوند. بنابراین، علم بدونِ احساس، منزوی می‌شود وُ احساس بدونِ علم ممکن است به گمراهی کشیده و ناپایدار گردد. در حقیقت، این بازیِ «مطلب و مطلوب»، مکمل یکدیگرند.

به‌طور کلی این فیلم با استعمالِ فرمول و زبان ریاضی به ما یادآوری می‌کند که جهانِ پیشِ‌رو، زبانی دیگر را می‌طلبد؛ زبانی که از درزِ تصاویرِ انتزاعی بتوان به موضوعات در ابعادِ متفاوت نگریست و اندیشید، بیانی مملو از تمثیل‌ها و اشاره‌هایِ بازی‌گونه که حقیقت در بی‌نهایتیِ آنها نهان گشته است. زبانی که می‌گوید نسل‌هایِ مختلف، نیازمندی‌هایِ مختلف دارند و دیگر به صف و در یک خط نشاندن چاره‌ی کار نیست، باید آنها را به صورتِ یک حلقه کنارِ یکدیگر نشاند. بنابراین، «در مقابلِ آنها باید منطقی، علمی، هوشمندانه و ابداعی بازی نمود تا بازی‌مان ندهند». به عبارتی؛ تحول‌سازی= اتحاد افکار و احساسات در یک بازیِ منطقی در حقیقت این فیلم به ما می‌آموزد که هر قضیه‌ای تکرار نیست، بلکه شریعتی نوین است؛ رسمِ پرهیز از سطحی‌نگری، بازاندیشی و نوسازی از طریق تکرارها، افزایش انعطاف‌پذیریِ ذهنی، امتناع از لقب‌شیفتگی و تبعیضِ جنسیتی در هر حیطه‌ای، توجهِ وافر به روحیات و کیفیات، پذیرشِ دگرگونی‌هایِ زمانه و تشکیل میدانی از کنش‌ها، تغییرات فضایی، همدلی در ساختارها و درک متقابل است.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...
صدای من یک خیشِ کج بود، معوج، که به درون خاک فرومی‌رفت فقط تا آن را عقیم، ویران، و نابود کند... هرگاه پدرم با مشکلی در زمین روبه‌رو می‌شد، روی زمین دراز می‌کشید و گوشش را به آنچه در عمق خاک بود می‌سپرد... مثل پزشکی که به ضربان قلب گوش می‌دهد... دو خواهر در دل سرزمین‌های دورافتاده باهیا، آنها دنیایی از قحطی و استثمار، قدرت و خشونت‌های وحشتناک را تجربه می‌کنند ...
احمد کسروی به‌عنوان روشنفکری مدافع مشروطه و منتقد سرسخت باورهای سنتی ازجمله مخالفان رمان و نشر و ترجمه آن در ایران بود. او رمان را باعث انحطاط اخلاقی و اعتیاد جامعه به سرگرمی و مایه سوق به آزادی‌های مذموم می‌پنداشت... فاطمه سیاح در همان زمان در یادداشتی با عنوان «کیفیت رمان» به نقد او پرداخت: ... آثار کسانی چون چارلز دیکنز، ویکتور هوگو و آناتول فرانس از ارزش‌های والای اخلاقی دفاع می‌کنند و در بروز اصلاحات اجتماعی نیز موثر بوده‌اند ...
داستان در زاگرب آغاز می‌شود؛ جایی که وکیل قهرمان داستان، در یک مهمانی شام که در خانه یک سرمایه‌دار برجسته و بانفوذ، یعنی «مدیرکل»، برگزار شده است... مدیرکل از کشتن چهار مرد که به زمینش تجاوز کرده بودند، صحبت می‌کند... دیگر مهمانان سکوت می‌کنند، اما وکیل که دیگر قادر به تحمل بی‌اخلاقی و جنایت نیست، این اقدام را «جنایت» و «جنون اخلاقی» می‌نامد؛ مدیرکل که از این انتقاد خشمگین شده، تهدید می‌کند که وکیل باید مانند همان چهار مرد «مثل یک سگ» کشته شود ...
معلمی بازنشسته که سال‌های‌سال از مرگ همسرش جانکارلو می‌گذرد. او در غیاب دو فرزندش، ماسیمیلیانو و جولیا، روزگارش را به تنهایی می‌گذراند... این روزگار خاکستری و ملا‌ل‌آور اما با تلألو نور یک الماس در هم شکسته می‌شود، الماسی که آنسلما آن را در میان زباله‌ها پیدا می‌کند؛ یک طوطی از نژاد آمازون... نامی که آنسلما بر طوطی خود می‌گذارد، نام بهترین دوست و همرازش در دوران معلمی است. دوستی درگذشته که خاطره‌اش نه محو می‌شود، نه با چیزی جایگزین... ...