سرگردانی و پریشانیِ افراد در خانواده‌های امروزی و ناادارکیِ صحیح از حال یکدیگر در کاغذ نوشته نمی‌شود، چون به دست هم تحت فشاریم؛ در یک جمع‌ هستیم اما دور از هم. زیرا هر فردی با رایحه و صدایِ درونیِ منحصر به خویش، به هر سویی رود آنها را به همان نقطه حمل می‌کند تا از خود خاطره‌ای باقی بگذارد. گاهی این تداعی‌هایِ معنوی به اندازه‌ای ارزشمند هستند که برخی با وسوسه‌های مادی به آنها می‌نگرند. برایِ دریافت بهترِ این مفهوم می‌توان به درس پیانو (به انگلیسی: The Piano Lesson) که یک فیلم درام آمریکایی، محصول سال ۲۰۲۴ و به کارگردانی Malcolm Washington و با اقتباس از نمایشنامه‌ی August Wilson در سال 1987 است، اشاره نمود.

The Piano Lesson

داستان «درس پیانو» مرتبط با موقعیتِ جامعه‌ی Pittsburgh در سال 1936 و در دوران رکود بزرگ است که ریشه و بنیادِ خانواده‌ای رنگین‌پوست (سیاه‌پوست آمریکایی_آفریقایی) را از طریقِ طرح‌هایِ مجلل و حک‌شده بر پیکره‌ی یک پیانویِ ویژه و کهن دنبال می‌کند.

هر زمان سخن از ثبت است، قلم و کاغذ نمایندگانِ نخستین در تفکر می‎شوند. گاهی صفحه‌هایِ دیگری برایِ نگارش وُ آرایش وُ حکاکی خوش‌ترند، مانندِ تنه‌ی تنومندِ آلاتِ موسیقی. بدنه‌ای که انسان را به ایده‌پردازی و نت‌نگاری وا می‌دارد تا بانگِ آن را به گوش همه برساند؛ اصواتی که زمانی فریادَند وُ زمانی ستایش. افزارِ موسیقی مانند پیانو با بدنه‌ای سنگین و محکم می‌توانند ورقی برای به تصویر کشیدنِ تارو پودِ چیزها باشند؛ برگه‌ای متفاوت که هم می‌توان بر آن کوبید و هم آن را نواخت. آواهایی که روحِ آدمِ حال حاضر و حتی اسلاف را بیدار می‌کنند.

همان‌طور که در فیلم مشاهده می‌شود، پیوند خونیِ عده‌ای آنها را از گذشته به زمانِ خودشان گره ‌می‌زند، ولی افکار و عقاید و باورهای آنها را نه. خانواده‌ای که در زمان سخت و پررنجِ برده‌داری بر جانِ یک پیانو چهره‌هایِ ظالم و مظلوم را حک کردند تا نسل بعد ازخودشان سیاهی و سپیدیِ روزگار و چهره‌های ماندگار را از یاد نبرند. برادر و خواهری که به‌واسطه‌ی رقابت در نواختن از بزرگان اسلوب زیستن و فرهنگ آموختند. اما به همان اندازه که تاریخ سپری شد رنگِ خواستن و نوعِ نگاهِ هر یک از آنها به پیانو تغییر کرد؛ خواهری که ساز را جلا می‌داد تا روحِ اسلاف آسوده گردد و بیدار بماند، و برادری که از برقِ و درخشندگی آن تنها کسبِ ثروتِ مادی را تمنا می‌کرد. به عبارتی، بانویِ معنوی‌خواه و مذکرِ مادی‌خواه. در نهایت این قدرتِ ساز است که در میان این دو ثروت صدایش بلندتر می‌شود، تا آنجا که با کلمات کتاب مقدس برای شفا و تقدیس قامت و روانِ خانه همراه می‌گردد. به بیان دیگر، تلفیقِ صوتِ موسیقی و مذهب.

با توجه به نامِ فیلم، باید با تمرکز برشماری از دیالوگ‌های آن به‌عنوان درس در زندگانی بهره برد:

• می‌دونی این حکاکی‌ها از کجا آمده‌اند!؟ حس می‌کنی؟ "این ردِ خانواده و هم‌خونِ خود توست".
• تنها دلیلِ زندگی‌ام همین است؛ حضورِ یک "زنِ پاسدار".
• می‌دونی این چیه؟ خاک... نه، این زمینِ. فرقشون چیه؟ خاک با وزیدن یک باد همراهش می‌ره، اما زمین تا ابد برات می‌مونه.
• نگاه که می‌کنم همه مثل هم هستید؛ این همه دزدی و کشتار، آخر چه شد؟ کشتار و دزدی بیشتر ندیدم به جایی برسه. مردم سوزانده می‌شن، تیر می‌خورن، از چاه سقوط می‌کنن. هیچ زمانی تموم نمی‎شه!
• با قدرت خدا می‌تونی گذشته را فراموش کنی وُ هر کاری انجام بدی. خدا نمی‌پرسه چه کاری کردی، خدا می‌پرسه می‌خوای چه کاری انجام بدی؟
• بادها دیده نمی‌شن، اما در تغییر جهت نقش مهمی دارند.
• کل روز با غریبه‌ها بودم، مثل خانواده با من برخورد کردند، این زمان پیش خانواده‌ام هستم و مانندِ غریبه‌ها با من رفتار می‌کنند. به نوشیدنی نیاز ندارم، خودم می‌توانم بخرم... من به "معاشرت" شما نیاز دارم، نه نوشیدنی.

نتیجه
ثبتِ احوالات و نام و امور آدمی تنها به چکیدن وخشکیدنِ جوهر بر یک کاغذِ لطیف و رنگی نیست، گاهی تنه‌هایِ دیگری از جنسِ زمخت و پخته‌تر مأمن بهتری برایِ نمایش شخصیت‌ها، نمادها و هویت‌ها هستند، مانندِ سازها که هم "صفحه دارند وّ هم صدا". آنها تنها یک افزار برایِ تولید صدا نیستند، بلکه یک "عالم کامل" هستند. عالمِ تجلیِ رقصِ انگشت‌هایِ دست و بانگِ انواعِ زخم‌ها و دردها، خشم‌ها، شادی‌ها‌، خیانت، غرور، زورگویی،تزویر و هر گونه خاطره‌ای که از گذشته تا زمان حال همراه انسان قد می‎کشند، به عبارتی جهان پرسش‌ها و معماها محسوب می‌شوند. پیانویِ داستان، میراث و تبار و همه‌چیزِ یک خانواده و کالبدی مقدس است که آسیب‌ها و انعطاف‌پذیری‌هایِ این جمعِ را نشان می‌دهد، اما هم‌خون هم که باشند، زمانی از راه می‌رسد که برای برخی از آنها طمع و تمایل به چیزهایِ دنیوی بر معنا و هستیِ پیوندها قدرت می‌گیرد؛ مانندِ پول و زمین و خانه، و برایِ تعدادی دیگر، این ساز همان «آینده‌ی پایدار و امید به حیات» است.

حال از خود بپرسیم که در هستیِ خویش، "وجدان" و "حمیت" کدام شخص است که از تاریخ و اصالت و حیثیتِ خانواده حراست می‌کند!؟

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

هدف اولیه آموزش عمومی هرگز آموزش «مهارت‌ها» نبود... سیستم آموزشی دولت‌های مرکزی تمام تلاش خود را به کار گرفتند تا توده‌ها را در مدارس ابتدایی زیر کنترل خود قرار دهند، زیرا نگران این بودند که توده‌های «سرکش»، «وحشی» و «از لحاظ اخلاقی معیوب» خطری جدی برای نظم اجتماعی و به‌علاوه برای نخبگان حاکم به شمار روند... اما هدف آنها همان است که همیشه بوده است: اطمینان از اینکه شهروندان از حاکمان خود اطاعت می‌کنند ...
کتاب جدید کانمن به مقایسه موارد زیادی در تجارت، پزشکی و دادرسی جنایی می‌پردازد که در آنها قضاوت‌ها بدون هیچ دلیل خاصی بسیار متفاوت از هم بوده است... عواملی نظیر احساسات شخص، خستگی، محیط فیزیکی و حتی فعالیت‌های قبل از فرآیند تصمیم‌گیری حتی اگر کاملاً بی‌ربط باشند، می‌توانند در صحت تصمیمات بسیار تاثیر‌گذار باشند... یکی از راه‌حل‌های اصلی مقابله با نویز جایگزین کردن قضاوت‌های انسانی با قوانین یا همان الگوریتم‌هاست ...
لمپن نقشی در تولید ندارد، در حاشیه اجتماع و به شیوه‌های مشکوکی همچون زورگیری، دلالی، پادویی، چماق‌کشی و کلاهبرداری امرار معاش می‌کند... لمپن امروزی می‌تواند فرزند یک سرمایه‌دار یا یک مقام سیاسی و نظامی و حتی یک زن! باشد، با ظاهری مدرن... لنین و استالین تا جایی که توانستند از این قشر استفاده کردند... مائو تسه تونگ تا آنجا پیش رفت که «لمپن‌ها را ذخایر انقلاب» نامید ...
نقدی است بی‌پرده در ایدئولوژیکی شدن اسلامِ شیعی و قربانی شدن علم در پای ایدئولوژی... یکسره بر فارسی ندانی و بی‌معنا نویسی، علم نمایی و توهّم نویسنده‌ی کتاب می‌تازد و او را کاملاً بی‌اطلاع از تاریخ اندیشه در ایران توصیف می‌کند... او در این کتاب بی‌اعتنا به روایت‌های رقیب، خود را درجایگاه دانایِ کل قرار داده و با زبانی آکنده از نیش و کنایه قلم زده است ...
به‌عنوان پیشخدمت، خدمتکار هتل، نظافتچی خانه، دستیار خانه سالمندان و فروشنده وال‌مارت کار کرد. او به‌زودی متوجه شد که حتی «پست‌ترین» مشاغل نیز نیازمند تلاش‌های ذهنی و جسمی طاقت‌فرسا هستند و اگر قصد دارید در داخل یک خانه زندگی کنید، حداقل به دو شغل نیاز دارید... آنها از فرزندان خود غافل می‌شوند تا از فرزندان دیگران مراقبت کنند. آنها در خانه‌های نامرغوب زندگی می‌کنند تا خانه‌های دیگران بی‌نظیر باشند ...