گاهی نگارش‌ها بی‌مقدمه خوش‌تر آغاز می‌گردند، نظیرِ "مرگی" که بی‌خبر کالبد ما را نوازش می‌کند و چشمانمان را برای همیشه به دیدنِ واقعیت‌ها می‌بندد. طوری درِ منزلمان را می‌کوبد که گویی مدت‌هاست کمین کرده تا به سراغ ما بیاید وُ جانِ عزیز و شریف ما را از چنگ خودمان رها سازد. آری...، از چنگال آدمِ عصر مدرن "نجاتش" دهد.

آخرین نفس

روزگارِ پرمشغله‌ی ما تا جایی روحمان را آلوده ساخته که هر نوع عاطفه‌ای از خودِ انسان هراس دارد و قهرش گرفته است. این حال و اوضاع تا جایی پیش رفته که با فرا رسیدنِ سپیدی‌ِ تارهای مو وُ چین و چروک‌های صورت وُ هر نوع خستگی و شکستگیِ تَنی، مهر (عهدِ خانوادگی) و محبت‌ها چهره‌ی غربت گرفته‌اند وُ آنها را شاید بتوان گاهی و زمانِ خاصی در "سرایِ سالمندان" یافت. همان کانونی که غریبه‌هایی به نام پرستار طور دیگری دست بر سر می‌کشند تا جای خالیِ نزدیکان حس نشود‌. این چند خط دردِدل یک تحلیل‌گرِ جوان نیست، بلکه سوزِ نام‌آشنایی‌ست که علاج دارد، لکن نمی‌خواهیم درمان شود. چرا؟ چون کار داریم، وقت نداریم، سرمان شلوغ است و ...یادمان رفته در این میان خودمان بدون آنکه متوجه باشیم تکه‌ای از وجودمان شروع به فرسودگی می‌کند و تا آنجا سرعت می‌گیرد که تمامِ انداممان با او هم‌ساز می‌شوند. آن زمان است که تمام لحظه‌هایِ خوب و بدِ پیشین در زندگی مثل باد از پیش چشمانمان گذر می‌کنند و می‌گوییم؛ کاش، کاش، کاش ...

تمام این فرازها به بهانه‌ی معرفی یک فیلم درامِ بسیار نواندیش و قابل تأمل به نام ِ "آخرین نفس" در وصفِ "فلسفه‌ی مرگ" یا واضح بگویم، در بابِ رویاروییِ هر یک از افرادِ دمِ مرگ با این مسئله است. بیمارانی که می‌دانند به آخر مقصدِ زیستن نزدیک شده‌اند وُ دیگر زمانی برای مشاهده، بوییدن، چشیدن، لمس‌کردن و هر آنچه که جان نیاز دارد، نیست (نمانده). اینکه چه واکنشی از خود نشان می‌دهند؟ به چه چیزی می‌اندیشند؟ حسشان نسبت به این احوال و شرایط چیست؟ چگونه با خانواده برخورد می‌کنند؟ به کدام مکان حس تعلق بیشتری دارند؟ آیا به راحتی مرگِ وجود خویش را می‌پذیرند؟ آیا به معنای واقعی زندگی کرده‌اند؟ آیا حسرتی روحشان را خراش می‌دهد؟ وَ بی‌نهایت کنجکاوی‌های دیگر که می‌تواند اذهان را به خود مشغول سازد. این فیلمِ خوش‌ساخت به کارگردانیِ گوستاو گاوراس Costa Govras ، محصول کشور فرانسه (۲۰۲۴) توانسته است در بطنِ فلسفه‌اندیشی مسائل نوین پزشکی و روان‌کا‌وانه‌ی فرهنگ جامعه‌ی دیگر را به مخاطب نمایش دهد و او را از جریانِ نه یک مرگ، بلکه مرگ‌ها آگاه سازد. این انتقالِ مطالب در قالب گفت‌وگویِ دوستانه‌ای میان یک نویسنده/ فیلسوف و پزشک تسکینی شکل می‌گیرد که به‌طور تصادفی با یکدیگر آشنا می‌شوند.

در واقع فیلسوفِ داستان خودش به مرضی دچار گشته که اکنون جدا از خانواده‌ی خویش به یک تیمار و تسکین‌گر روح محتاج است (فردی که همواره خودش پیامدهای خوش‌بینانه را به گوش می‌رساند). این دو عامل (پیوند تفکر و تجربه) در فضایی به‌ظاهر آرام (آشوب‌ها در دل) به سراغ افرادِ بیماری می‌روند که به دور از جنس و جنسیت و حواشی‌ها با انواع دردها دست و پنجه نرم می‌کنند و این شرایط فرصتی به آنها بخشیده که به زندگی از زاویه‌ی "نبودن" بنگرند. زمان‌هایی که قرار است نباشند و اینکه سایر افراد چه می‌کنند. آیا توانسته‌اند تأثیری بر دیگران بگذارند؟ آیا عدم دسترسی به آنها خدشه‌ای بر دل کسی وارد می‌کند؟ آیا فرزندانشان دلتنگ آنها می‌شوند؟ و هزاران پرسش دیگر که در یک لحظه نظیر بمب در افکارشان می‌ترکد و دودش تمام روح و نفسشان را درگیر می‌کند. انگار تا آن لحظه "قدر زندگی را ندانسته‌اند".

چند نکته‌:
الف) بدون ایجاد خستگی در تماشاگر و با مشغول نگه‌داشتنِ ذهنشان، آنها را وارد دنیایِ مذهب‌ها و اعتقادها و باورهای بیمارانِ در صحنه می‌کند؛ زنی مدرس با ذهنی یهودی و فلسفه‌محور، مردی نگران از آینده‌ی همسرش و اولادش، زنی مکزیکی‌طور با روحیه‌ای متافیزیکی و لطیف که از نبود دارو واهمه دارد و مجبور می‌شود به آدم‌هایِ اطرافش رجوع کند. هر یک از این افراد به سوژه‌ی پرستش، خدا، دنیایِ دیگر، تناسخ و سایر مطالب مربوطه نگاه خاصی دارند و بی‌ریا و صادقانه بیان می‌کنند.

ب) از طرفی و پیش از هر گفتاری، تمام این رویدادهایِ هم‌نشینی به بهانه‌ی تسکینِ فعال اصلی فیلم و یا نقش نهادی یعنی نویسنده‌ است که پذیرش بیماری تا حدودی برایش دشوار است و استرس و رعب و ترس خاصی بر او چیره گشته است. این مراحل باعث می‌شود که حلقه‌‌‌ی هم‌فکری از اندیشمندانِ در عرصه‌‌ی نویسندگی شکل بگیرد تا در زمینه‌ی مرگ و اتفاق‌هایِ نزدیک به آن بنویسند، البته از طریق پژوهش میدانی و با مشاهده و مصاحبه با پزشک تسکین‌گر و سایر بیماران‌.

ج) یکی دیگر از تلنگرهای جدی و قابل درنگ در فیلم بیان انواعِ رشته‌های پزشکی‌ست که به سه نوع آن یعنی پیشگیری، درمانی (فاتح) و تسکین‌گری اشاره می‌کند. در حقیقت بخش اصلی و جوهره و محتوایِ بنیادینِ این گردهم‌آیی‌ها همین است که به امرِ "مراقبتِ روانی" توجه ویژه دارد. فرایندِ پیچیده‌ی جسمانی_ روانی‌ای (بدنمندی) که هر فردی از پس آن برنمی‌آید و باید صبور و باحوصله و مهربان بود. باید دیگران را در نهایتِ غریبگی دوست داشت و به آنها بی‌توقع عشق ورزید. با تمرکز بر دیالوگ‌هایِ افراد دریافت می‌شود که چگونه انسانِ معاصر از پیشگیری فاصله گرفته و با اشتیاق به دارو و درمان وابسته گشته است. وَ حال آنکه توقع تسکین را هم دارد!...

د) همانطور که در فیلم مشاهده می‌شود بیش از خودِ بیمار و مرضِ او، شرایط افراد و فرزندان و آشنایان او مورد بررسی قرار گرفته است.‌ به عبارتی، روندِ انتقال آرامش و پذیرش را ابتدا از خودِ خانواده خواستار هستند، اما از آنجایی که دوره‌ی سرمایه‌داری زهرِ خود را ریخته، بیشتر عزیزانِ آنها وقت ندارند و حاضر هستند پولِ تیمارگری را پرداخت کنند. البته باید به این نکته اشاره نمود که شرایط با شرایط فرق دارد و این طلاق عاطفی شامل حال همه نمی‌شود. حتی می‌بینیم که همسرانِ سخت‌کوشی در تلاش هستند تا هر چه بهتر گرمای خانواده را در این وضعیت و از نو بیشتر کنند.

فلاسفه و متفکران بسیاری درباره‌ی سوژه‌ی مردن نظر داده‌اند، اما هر یک از ما با تماشایِ فیلم قرار است خودمان در فضای آن سفر کنیم تا به "مفهومی" برسیم. زندگی هر آدمی یک نمایش اصیل از تجربه‌ها و فرازها و فرودهاست. تلاطم‌هایی که هر فردی خودش با آنها مواجه می‌شود و باید در حل آن اهتمام ورزد. سختی‌هایی که تنها جان او را شکافته تا دوباره بروید. در این میان تنها دغدغه‌ی اصلی "زمان" است؛ چگونه آن را سپری نموده، وَ یا فقط گذرانده است!... بیماری ‌و ناعلاجی بهانه‌هایِ ناخوشی هستند که در مدت کوتاه از فردِ مخاطب یک انسان متفکر می‌سازند. به زعمِ پزشک تسکین‌گر در فیلم، شیطان همیشه در جزئیات است، اما در این مکان ( بیمارستان) جزئیات شیطانی نداریم. یعنی چه بخواهیم و چه نخواهیم باید بپذیریم که چنین بر سر ما آمده است.

انسان همواره میان دو ابهام می‌زیَد؛ ماهیت زندگی چیست و نوبتِ مرگ چه زمانی به ما می‌رسد. مستأصل از چیزهایی که نمی‌تواند تغییرشان دهد و باید تنها آنها را در آغوش بکشد و از مدتِ مانده نهایت بهره را ببرد و از همه مهمتر، "زنجیره‌ی محبت‌ها" را پررنگ‌تر نماید. که گاهی این چرخه نیازمند فردِ حاذق و صبوری به‌عنوانِ پزشک تسکین‌گر است تا در پوششی غریبانه، گرمایِ از دست رفته را به ما بازگرداند تا خوابِ عمیقِ راحتی داشته باشیم.

شاید بتوان برای پایانِ این فرازها به چنین نتیجه‌ای دست یافت که تسکین‌گری؛ تنها لباسِ خاص و سپید منظور نیست، بی‌ریاییِ در گفتارها و کردارها و یادبودن ملاک است. اینکه اگر زور و توانِ تیمارگر حتی به دارو نرسد، دستِ او دست بیمار را در همه‌ی شرایط و با تمام حضور و وجود و بی‌منت لمس می‌کند. تنها محفلی که پرسش‌ها و معاشرت‌ها بویِ نقد و قضاوت نمی‌دهند وُ پاسخ، تزریقِ مورفینِ کلامی وُ روحی‌ست.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

می‌خواستم این امکان را از خواننده سلب کنم؛ اینکه نتواند نقطه‌ای بیابد و بگوید‌ «اینجا پایانی خوش برای خودم می‌سازم». مقصودم این بود که خواننده، ترس را در تمامی عمق واقعی‌اش تجربه کند... مفهوم «شرف» درحقیقت نام و عنوانی تقلیل‌یافته برای مجموعه‌ای از مسائل بنیادین است که در هم تنیده‌اند؛ مسائلی همچون رابطه‌ فرد و جامعه، تجدد، سیاست و تبعیض جنسیتی. به بیان دیگر، شرف، نقطه‌ تلاقی ده‌ها مسئله‌ ژرف و تأثیرگذار است ...
در شوخی، خود اثر مایه خنده قرار می‌گیرد، اما در بازآفرینی طنز -با احترام به اثر- محتوای آن را با زبان تازه ای، یا حتی با وجوه تازه ای، ارائه می‌دهی... روان شناسی رشد به ما کمک می‌کند بفهمیم کودک در چه سطحی از استدلال است، چه زمانی به تفکر عینی می‌رسد، چه زمانی به تفکر انتزاعی می‌رسد... انسان ایرانی با انسان اروپایی تفاوت دارد. همین طور انسان ایرانیِ امروز تفاوت بارزی با انسان هم عصر «شاهنامه» دارد ...
مشاوران رسانه‌ای با شعار «محصول ما شک است» می‌کوشند ابهام بسازند تا واقعیت‌هایی چون تغییرات اقلیمی یا زیان دخانیات را زیر سؤال ببرند. ویلیامسن در اینجا فلسفه را درگیر با اخلاق و سیاست می‌بیند: «شک، اگر از تعهد به حقیقت جدا شود، نه ابزار آزادی بلکه وسیله گمراهی است»...تفاوت فلسفه با گفت‌وگوی عادی در این است که فیلسوف، همان پرسش‌ها را با نظام‌مندی، دقت و منطق پی می‌گیرد ...
عوامل روان‌شناختی مانند اطمینان بیش‌ازحد، ترس از شکست، حس عدالت‌طلبی، توهم پولی و تاثیر داستان‌ها، نقشی کلیدی در شکل‌گیری تحولات اقتصادی ایفا می‌کنند. این عوامل، که اغلب در مدل‌های سنتی اقتصاد نادیده گرفته می‌شوند، می‌توانند توضیح دهند که چرا اقتصادها دچار رونق‌های غیرمنتظره یا رکودهای عمیق می‌شوند ...
جامعیت علمی همایی در بخش‌های مختلف مشخص است؛ حتی در شرح داستان‌های مثنوی، او معانی لغات را باز می‌کند و به اصطلاحات فلسفی و عرفانی می‌پردازد... نخستین ضعف کتاب، شیفتگی بیش از اندازه همایی به مولانا است که گاه به گزاره‌های غیر قابل اثبات انجامیده است... بر اساس تقسیم‌بندی سه‌گانه «خام، پخته و سوخته» زندگی او را در سه دوره بررسی می‌کند ...