او این‌بار کل داستان را از زاویه دید یک زن به‌نام سوزان بارتون روایت می‌کند و به او این امکان را می‌دهد که با کلماتی که می‌نویسد، سرنوشت خود را بسازد... خدمه کشتی شورش می‌کنند، کاپیتان را می‌کشند و معشوقه‌اش را در قایقی کوچک انداخته در اقیانوس رها می‌کنند. سوزان پس از چندهفته سرگردانی در دریا سرانجام به جزیره‌ای می‌رسد که همان جزیره رابینسون کروزو است


بوطیقای بی‌زبانی | شرق


کتاب «زندگی و سرگذشت عجیب رابینسون کروزوئه دریانورد اهل یورک» بیست‌وپنجم آوریل سال1719 منتشر شد. مولف کتاب دنیل دفو یا آنگونه که بعدها خود را به اختصار معرفی می‌کرد، دنیل فو بود. تصویری که از انسان در این کتاب ترسیم شد، تصویر موجودی مقاوم، خستگی‌ناپذیر و فراموش‌نشدنی اما محدود به موقعیت بود. ضمنا در این کتاب فقط دنیایی مردانه به تصویر کشیده شده و زن به‌عنوان موجودی گمنام، ترس‌خورده و زیردست تلقی شده که در خفا به زندگی سایه‌وار خود ادامه می‌دهد و حداکثر در قالب بیوه‌ای امانتدار و مغموم توصیف می‌شود که پول‌های رابینسون را در لندن برایش نگه می‌دارد. کروزوئه در طول 28سال‌ و دوماه‌ و19روزی که در جزیره به‌سر می‌برد، بدون نیاز به هیچ زنی زندگی خود را اداره می‌کند و فقط در اشاره‌ای در اواخر داستان متوجه می‌شویم او قبلا ازدواج کرده و دو پسر و یک دختر دارد و همسر او سال‌ها پیش مرده است. همه این اطلاعات هم فقط در یک جمله بیان می‌شود. کروزوئه پس از نجات از جزیره، قایقی خریداری می‌کند و به‌وسیله آن افرادی را به جزیره‌اش می‌فرستد. او می‌گوید: «در قایق علاوه بر سایر اشیا و تجهیزات، هفت‌زن هم فرستادم که به‌عنوان خدمتکار به کار می‌آمدند...»

جی.‌ام. کوئتسی [j m coetzee] رمان آقای فو [Foe]

جی.‌ام. کوئتسی [j m coetzee] اما در رمان «فو» [Foe] با ایجاد پیچش‌های بدیعی در روایت اصلی و به‌کارگیری نقیضه‌پردازی عمیق و تلفیق داستان با نظریه ادبی، زندگی و سرگذشت رابینسون کروزو را از منظری متفاوت دستمایه کار خود قرار داده و به شکلی خلاقانه در برابر خشونت پنهان در بطن کتاب دنیل فو موضع گرفته است. کوتاه‌کردن نام‌های دفو و کروزوئه نشانگر تغییرات بنیادینی است که کوئتسی بر متن اصلی اعمال کرده است. او این‌بار کل داستان را از زاویه دید یک زن به‌نام سوزان بارتون روایت می‌کند و به او این امکان را می‌دهد که با کلماتی که می‌نویسد، سرنوشت خود را بسازد. سوزان دختری به همین نام دارد که توسط تبهکاران ربوده شده و به قاره جدید برده شده است. مادر در جست‌وجوی دخترش تا برزیل می‌رود اما در سواحل باهیا رد او را گم می‌کند، پس مجبور می‌شود که دو سال آنجا بماند، سپس سوار کشتی به مقصد لیسبون و آنجا با کاپیتان آشنا می‌شود اما در این سفر دریایی، خدمه کشتی شورش می‌کنند، کاپیتان را می‌کشند و معشوقه‌اش را در قایقی کوچک انداخته در اقیانوس رها می‌کنند. سوزان پس از چندهفته سرگردانی در دریا سرانجام به جزیره‌ای می‌رسد که همان جزیره کروزو است. کروزو فردی مغرور و تندمزاج است و مدت‌هاست که علاقه خود را نسبت به نجات از جزیره و حتی تعریف‌کردن سرگذشت خود و ماجراهایی که از سر گذرانده، از دست داده است. در ادامه متوجه می‌شویم که برده‌فروشان زبان فرایدی را بریده‌اند و او را لال کرده‌اند و این امر عامل شکل‌گیری تمثیلی موثر در کل داستان است: فرایدی همواره در وادی سکوت به سر می‌برد و نمی‌تواند سرگذشت خود را بیان کند. این سکوت و خاموشی به نقطه‌ای مرکزی در روایت بدل می‌شود و از نظر خود کوتسی نیروی تعیین‌کننده و پیش‌برنده کل داستان است.

بعد از یک‌سال زندگی سه‌نفره در جزیره عاقبت یک‌کشتی انگلیسی عبوری، آنها را پیدا می‌کند و نجات می‌دهد اما کروزو در مسیر بازگشت به انگلستان می‌میرد. مابقی کتاب به شرح حال سوزان و فرایدی در انگلستان و تلاش سوزان برای متقاعدکردن نویسنده‌ای به‌نام دنیل فو به نوشتن سرگذشت زندگی او در جزیره در قالب یک داستان ماجرایی واقعی اختصاص دارد. اما فو علاقه چندانی به ماجراهای زندگی کروزو و فرایدی ندارد و بی‌حوصله‌تر از آن است که کتاب را شروع کند. سوزان می‌کوشد خودش داستانی با عنوان «زن رانده‌شده» بنویسد اما احساس می‌کند نیاز به راهنمایی و بهره‌گیری از فو دارد تا بتواند داستان موفقی بنویسد. درواقع قدرت بیان سوزان از لحاظ شور و حرارت و رسایی در مقایسه با فو چیزی کم ندارد اما آنچه کم دارد، تخیل دراماتیک است. رمان فو به‌لحاظ لحن و طرز بیان با رمان‌های قبلی کوئتسی تفاوت دارد. سرخوشی نثر او در ارایه تصویری زنده و امروزی از رابینسون کروزوئه و مجموعه احساسات و عواطفی که با انرژی بسیار درهم‌تنیده و ترکیب شده‌اند به داستان او درخشندگی و قدرت خاصی بخشیده‌اند، به ویژه در بخش‌هایی که از زبان سوزان بحث‌هایی نظری برای متقاعدکردن فو به نوشتن داستان زندگی او مطرح می‌شود و از نوشتن به‌مثابه عملی یاد می‌شود که کمک می‌کند تا او هستی گم‌شده‌اش را دوباره پیدا کند.

کوئتسی اگرچه در رمان «فو» سبک و طرز بیان تازه‌ای را به نمایش می‌گذارد اما هنوز هم پیوستگی‌های مفهومی را با آثار قبلی خود حفظ کرده است. برای مثال کوئتسی از مدت‌ها قبل درگیر دغدغه‌های سیاسی در مورد سیستم‌های مختلف حکومتی و وضعیت زندگی مردمان محروم و رانده‌شدگان و تمامی کسانی که به نحوی به حساب آورده نشده‌اند، بوده است. شکل حیات قهرمانان کوئتسی در جامعه اغلب به صورتی است که گویا آنها فقط کنایه‌هایی در متن زندگی هستند و از این نظر مشخصه‌هایی شبیه به شخصیتی چون بارتلبی هرمان ملویل از خود به نمایش می‌گذارند. به تعبیر خود کوئتسی، آنها در حکم معناهایی (Meanings) هستند که از تبدیل‌شدن به یک مفهوم (Term) تثبیت‌شده به‌مثابه جزوی از سیستم سر باز می‌زنند. از این جهت شخصیت‌های کوئتسی تمام عمر یک ضدزندگی را می‌زیند؛ زندگی‌ای که در حکم خوارداشت زندگی مرسوم دیگران است. تنها آلترناتیوی که آنان پیش‌روی خود دارند این است: «یا سیستمی تحول‌یافته یا هیچ‌چیز»

مگدا، شخصیت رمان «در قلب سرزمین» در تک‌گویی بلند و تاثیرگذار خود می‌گوید: «ما راندگان خداوندیم همان‌طور که راندگان تاریخ هستیم، منشا تک‌افتادگی و تنهایی ما این است. من شخصا آرزو ندارم که مرکز جهان باشم. در این دنیا فقط می‌خواهم که در خانه باشم، همچون جانوری محض در خانه خودش. این خیلی، خیلی کمتر از آن چیزی است که مرا راضی می‌کند، تا بتوانم زندگی‌ای را آغاز کنم که با کلمات قابل وصف نیست. این سنگ‌ها، این شاخ‌وبرگ درخت‌ها، این آسمان، بی‌هیچ سوالی تجربه می‌شوند و به شناخت درمی‌آیند و سرانجام هم بازگشت همه به خاک، به غبار. مطمئنا اینها خواسته گزافی نیست.»اما افسوس که در قاموس داستان‌های کوئتسی همین‌ها هم خواسته گزافی محسوب می‌شود چراکه این نه گفتار خود سوژه بلکه کلام دیگران است که انسان را انسان می‌کند. بیان چنین احساساتی در آثار کوئتسی از جمله رمان «فو» نوعی هماهنگی پاستورال آرمانی میان انسان و طبیعت را وعده می‌دهند که از محدوده تنگ سیستم‌ها و ساختارهای مسلط فرهنگی و سیاسی فراتر می‌رود و سر از وعده بهشتی زمینی در جایی خارج از جغرافیای موجود درمی‌آورد.

این شیوه رمان‌نویسی که در کتاب «فو» به اوج خود می‌رسد، در نهایت استعاره‌ای را پیشنهاد می‌کند: به نظر کوئتسی جوامع استعماری هرکدام مابین گذشته‌ای ظاهرا ماندگار و بی‌نقص که همچون امری فراسوی زمان و تاریخ پذیرفته شده است از یک‌سو و زمان حالی که تماما در چنبره قدرت امپراتوری، تاریخ و سیستم‌های بسته افتاده است از سوی دیگر، سرگردان هستند. بنابراین گذشته به استعاره‌ای برای یک زندگی پاک و بی‌آلایش و پرهیزکارانه بدل می‌شود. افراد دلبسته زندگی در گذشته دلپذیری هستند که مابین آنها و ستاره‌ها فاصله‌ای نبود، گذشته فصل‌های زیبا و رنگارنگ، دروکردن محصولات با دلخوشی و برکت، مهاجرت مرغان دریایی و... اما در رمان فو این استعاره به واسطه مجاورت با تمثیل سیاسی-ادبی قدرتمندی درباره زبان‌بریدگی و سکوت جاودانه فرایدی به چالش کشیده می‌شود. در اینجا سوزان با مساله مسوولیت مواجه است. او اعتقاد دارد مسوولیتش دو جنبه دارد: ابتدا باید آن جوهر مشترکی را که گم کرده‌اند دوباره بیابد و سپس به هر نحوی که شده باید دوباره به فرایدی صدا ببخشد و امکان سخن گفتن او را فراهم کند: «فرایدی فرزند سکوت خویش است، همچون کودکی نازاده که می‌خواهد به دنیا بیاید اما نمی‌تواند.»سوزان نهایتا با جلب علاقه فو، او را در جدلی هرمنوتیکی درگیر می‌کند که طی آن سوزان از کلام قابل شنیدن دفاع می‌کند و فو از نوشتار قابل مشاهده. سوزان می‌گوید: «بر عهده ماست که زبان فرایدی را بگشاییم و بشنویم که چه می‌گوید. سکوت یا شاید فریاد، همچون صدای فریاد صدفی که کنار گوشمان می‌گذاریم.»

فو گویی به‌تازگی کتاب «درباره گراماتولوژی» ژاک دریدا را خوانده باشد در این رابطه می‌گوید: «نوشتار محکوم به این نیست که سایه گفتار باشد. گفتار فقط ابزاری است که با آن کلمه می‌تواند گفته شود اما خود کلمه نیست. اعراب می‌گویند حشره‌ای هست که روی آب برکه‌ها نام خداوند را ترسیم می‌کند. هیچ‌کس آنقدر محروم نیست که نتواند بنویسد.» در اواخر داستان این تمثیل پوسته خود را می‌شکافد و با همسان‌سازی موقعیت زن و برده زبان‌بریده، به حقیقت آزادی و امیال بشری اشاره می‌کند. فو به سوزان می‌گوید: «ما بربریت کسی را که باعث زبان‌بریدگی فرایدی شد محکوم می‌کنیم اما آیا ما اربابان جدیدش نباید ته دلمان از آن انسان‌های ظالم سپاسگزار باشیم؟ زیرا تا وقتی فرایدی لال است می‌توانیم به خود القا کنیم که نمی‌دانیم خواسته‌هایش چیست و به استفاده از او آنطور که دوست داریم ادامه بدهیم» اما سوزان پاسخ می‌دهد که: «خواسته‌های فرایدی بر من پوشیده نیست. او دلش می‌خواهد آزاد باشد همانطور که من می‌خواهم. اما فرایدی چطور می‌خواهد آزادی‌اش را به دست آورد وقتی تمام عمر برده بوده است؟ حتی در سرزمین خودش آفریقا، بی‌دوست و بی‌زبان آیا آزادی را خواهد شناخت؟» بخش پایانی رمان دارای ابهامی عمیق و رازآلود است. در صفحات آخر کتاب چه کسی دارد روایت می‌کند؟ می‌توان این روایت بی‌نام و فرا انسانی را صدای تخیل شاعرانه متن دانست چراکه حس همدلی فراگیر آن فراسوی همه سیستم‌ها و ساختارها بسط می‌یابد و همه شکست‌خوردگان، محذوفان و بی‌صدایان را با طرز بیانی استعلایی و شاعرانه مشابه با صدای تخیل جویس در صحنه پایانی داستان «مردگان» دربرمی‌گیرد: آنجا که گابریل از پنجره اتاق خواب هتل به بیرون نگاه می‌کند و ناگهان به شنیدن صدای برف که به آرامی بر جهان فرومی‌بارد و مانند آخرین هبوط همگان بر سر زندگان و مردگان می‌نشیند، از حال می‌رود.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

هنرمندی خوش‌تیپ به‌نام جد مارتین به موفقیت‌های حرفه‌ای غیرمعمولی دست می‌یابد. عشقِ اُلگا، روزنامه‌نگاری روسی را به دست می‌آورد که «کاملا با تصویر زیبایی اسلاوی که به‌دست آژانس‌های مدلینگ از زمان سقوط اتحاد جماهیر شوروی رایج شده است، مطابقت دارد» و به جمع نخبگان جهانی هنر می‌پیوندد... هنرمندی ناامید است که قبلا به‌عنوان یک دانشجوی جوان معماری، کمال‌گرایی پرشور بوده است... آگاهیِ بیشتر از بدترشدنِ زندگی روزمره و چشم‌انداز آن ...
آیا مواجهه ما با مفهوم عدالت مثل مواجهه با مشروطه بوده است؟... «عدالت به مثابه انصاف» یا «عدالت به عنوان توازن و تناسب» هر دو از تعاریف عدالت هستند، اما عدالت و زمینه‌های اجتماعی از تعاریف عدالت نیستند... تولیدات فکری در حوزه سیاست و مسائل اجتماعی در دوره مشروطه قوی‌تر و بیشتر بوده یا بعد از انقلاب؟... مشروطه تبریز و گیلان و تاحدی مشهد تاحدی متفاوت بود و به سمت اندیشه‌ای که از قفقاز می‌آمد، گرایش داشت... اصرارمان بر بی‌نیازی به مشروطه و اینکه نسبتی با آن نداریم، بخشی از مشکلات است ...
وقتی با یک مستبد بی‌رحم که دشمنانش را شکنجه کرده است، صبحانه می‌خورید، شگفت‌آور است که چقدر به ندرت احساس می‌کنید روبه‌روی یک شیطان نشسته یا ایستاده‌اید. آنها اغلب جذاب هستند، شوخی می‌کنند و لبخند می‌زنند... در شرایط مناسب، هر کسی می‌تواند تبدیل به یک هیولا شود... سیستم‌های خوب رهبران بهتر را جذب می‌کنند و سیستم‌های بد رهبران فاسد را جذب می‌کنند... به جای نتیجه، روی تصمیم‌گیری‌ها تمرکز کنیم ...
دی ماهی که گذشت، عمر وبلاگ نویسی من ۲۰ سال تمام شد... مهر سال ۸۸ وبلاگم برای اولین بار فیلتر شد... دی ماه سال ۹۱ دو یا سه هفته مانده به امتحانات پایان ترم اول مقطع کارشناسی ارشد از دانشگاه اخراج شدم... نه عضو دسته و گروهی بودم و هستم، نه بیانیه‌ای امضا کرده بودم، نه در تجمعی بودم. تنها آزارم! وبلاگ نویسی و فعالیت مدنی با اسم خودم و نه اسم مستعار بود... به اعتبار حافظه کوتاه مدتی که جامعه‌ی ایرانی از عوارض آن در طول تاریخ رنج برده است، باید همیشه خود را در معرض مرور گذشته قرار دهیم ...
هنگام خواندن، با نویسنده‌ای روبه رو می‌شوید که به آنچه می‌گوید عمل می‌کند و مصداق «عالِمِ عامل» است نه زنبور بی‌عسل... پس از ارائه تعریفی جذاب از نویسنده، به عنوان «کسی که نوشتن برای او آسان است (ص17)»، پنج پایه نویسندگی، به زعم نویسنده کتاب، این گونه تعریف و تشریح می‌شوند: 1. ذوق و استعداد درونی 2. تجربه 3. مطالعات روزآمد و پراکنده 4. دانش و تخصص و 5. مخاطب شناسی. ...