بدرود آلمان، بدرود | شرق


چرا فرانسه شکست خورد؟ چرا مقاومت نکرد؟ چرا به‌‌راحتی دروازه‌هایش را گشود تا دشمن قدرتمندش، آلمان، بی‌هیچ زحمتی در جنگ پیروز شود؟ چرا به‌راحتی دست‌ها را به نشانه تسلیم بالا برد تا دشمن پا روی خاکش بگذارد؟ چرا به‌راحتی سقوط کرد؟ یا شاید پیش از تمام این سؤال‌ها باید بپرسیم اصلا فرانسه سقوط کرد؟
طبق آمار مردمی، تلفات فرانسه در جنگ جهانی 1.3 درصد جمعیتش بود که با توجه به تاریخچه جنگ در این کشور و اینکه یکی از معروف‌ترین کشورهای درگیر جنگ بود، در مقابل آمار شش‌درصدی یوگسلاوی، 16 درصدی لهستان و 2.5 درصدی هلند، آمار عجیبی است. انگار کم است. انتظار تلفات بیشتری داریم. ضربه تاریخی واردشده به کشورهایی مثل لهستان و یوگسلاوی در جنگ جهانی چنان بود که هنوز پس از گذشت 70 سال آثارش را می‌بینیم. اما فرانسه؛ به نظر می‌رسد رابطه مستقیمی بین میزان مقاومت یک کشور در جنگ و میزان تلفاتش وجود دارد؛ که انگار فرانسه شانس آورده و هوشمندانه از تلفات زیاد جلوگیری کرده. اما آیا واقعا این کار عمدی بود؟

سکوت دریا ورکور

رمان میهن‌پرستانه «سکوت دریا» یک مانیفست مبارزه‌طلبی به شیوه فرانسوی است. مبارزه‌ای که در آن نه باید تفنگ را آماده کرد و نه شمشیر را ؛ نه باید فداکاری کرد و نه خشونت، نه شعار، نه خیانت و نه شورش. تنها باید سکوت کرد و اجازه داد دشمن قوی، در مسیر ویران کردن همه چیز، خودش خودش را نابود کند. در واقع «سکوت دریا» فراخوانی است برای سکوت. دعوت می‌کند تمام اقشار فرانسه را، نویسنده‌ها و شاعران را، سینماگران و روزنامه‌نگاران را، زنان و کودکان، پیرها، جوان‌ها، دختران و پسران را، همه را دعوت می‌کند به سکوتی طولانی در برابر قدرت شکننده آلمان نازی. فرانسه را دعوت می‌کند تا تنها به وجوه انسانی و زیبای آلمان، تاریخ آلمان، نگاهی کند و تصور کند کسی که به زور همخانه او شده موسیقی‌دانی است از مکتب بتهوون و باخ. تصور کند واگنر و شومان همخانه‌اش شده‌اند. تصور کند که این دشمن یا همخانه ناخوانده، هرچند استوار و بلندقامت و قوی، اما پایش لنگ است و قدم‌هایش تزلزل دارد و دیری نخواهد پایید. این رمان، فرانسه را دعوت می‌کند تا با این همخانه جدید هیچ حرفی نزند، اجازه بدهد او مدام از خودش بگوید، تمام مکنوناتش را برملا کند، هر چه دارد رو کند، اما نتواند در مقابل دشمنی که هرگز چیزی نمی‌گوید جز «بدرود» و چیزی نخواهد گفت جز «بدرود» کاری از پیش ببرد، چون کدام دشمنِ هر چقدر قوی است که بتواند کسی را، نشناخته نابود کند؟ و کدام شناخت است که در سکوت محقق شود؟

نگاهی کوتاه به تاریخ فرهنگی فرانسه در دوره اشغال، با توجه به مقدمه کتاب، نشان می‌دهد که این رویه در فضای فرهنگی فرانسه -که اتفاقا هدف اصلی و مهم آلمان‌ها برای نابودی هم بوده- وجود داشته است: سکوت اجباری و عظیم فرهنگ فرانسه که اجازه چاپ به کتاب‌هایی همچون «مسافران سلطنتی» لویی آراگون، «خلبان جنگ» سنت اگزوپری و همین «سکوت دریا» نداد و همه اینها باعث شد آلمان، کمتر و کمتر فرهنگ فرانسه را شناسایی کند و کمتر در نابودی آن موفق باشد.
به‌نظر می‌رسد جز تلفات انسانی محدود، فرانسه در جنگ جهانی دوم هیچ ضرر دیگری ندیده است. مقایسه تاریخ و فرهنگ این کشور با کشورهایی مانند روسیه و لهستان، نشان می‌دهد که ضربه جنگ به این کشورها بسیار مهلک بوده، اما فرانسه جان سالم به‌در برده است.

رمان «سکوت دریا» که در بحبوحه جنگ در انگلیس منتشر شد، تلاش دارد فضای خانه‌ای را تصویر کند -به‌مثابه فرانسه- که افسری آلمانی به اجبار وارد آن شده است و مدتی در آن سکونت می‌کند (اشاره به اشغال فرانسه توسط آلمان‌ها)، افسر آلمانی موسیقی‌دان است و می‌خواهد به این شکل، با لایه‌های زیرین فرهنگ فرانسه دمخور شده و موسیقی غنی‎ای از این به قول خودش «ازدواج فرهنگی» بسازد. اما در میانه راه، خود به پوچ بودن تصورات انسانی و هنردوستانه خود واقف می‌شود و همه چیز تمام می‌شود. نکته جالب که در نام کتاب و در محتوای آن بسیار‌بسیار پررنگ است، سکوت منحصر‌به‌فرد اعضای خانه - به‌مثابه سکوت مردم فرانسه- در مقابل افسر است. در تمام چند ماه سکونت افسر در خانه، تنها خود اوست که سخن می‌گوید. از آلمان، از کودکی‌هایش، از موسیقی، از فرهنگ آلمان، از دختران آلمان و در نگاهی کلی، آلمان را با نقدهای منحصر‌به‌فرد خود به اعضای خانواده - یک عموی پیر و خواهرزاده جوانش- معرفی می‌کند.

ساختار خطی قصه در رمان، به راوی کاملا فرانسوی اجازه بروز نوآوری جالب نویسنده در محتوا را داده است. محتوایی به‌شدت میهن‌پرستانه اما درعین‌حال تلخ و واقعی، ترکیب محتوا و چند شعار کوتاه، رمان را تبدیل به فراخوان سکوت برای ملتی کرده که خود را مهد هنر و دریای فرهنگ می‌داند. ازاین‌رو عنوان «سکوت دریا» عنوانی شعارگونه و ارزشی است. شاید قصه رمان کمی دور از باور باشد اما در شرایط جنگ‌زده و خاص تاریخی که رمان نوشته شده، چنین رویکردی طبیعی به نظر می‌رسد. آنچه بیش از همه رمان را به شاهکار تبدیل کرده اثرگذاری واکنش ملت شکست‌خورده در مقابل مهاجم پیروز بوده که برخلاف تمام افسانه‌ها و داستان‌های معمول، تنها سکوت است. سکوتی که در نهایت مهاجم را به ورطه جهل و نابودی می‌کشد و باعث می‌شود آنجا را ترک بگوید. شاید حالا به پاسخ رسیده باشیم. فرانسه سقوط نکرد. سکوت کرد. سکوت، سکوت، سکوت. او تنها یک کلمه به آلمان گفت: «بدرود».

....
* رمان «سکوت دریا» اثر ژان مارسل بروله، با نام مستعار ورکور، نویسنده چپ‌گرای فرانسوی معروف‌ترین و ماندگارترین اثر او است که بار نخست در فرانسه اشغالی منتشر شد. این نخستین اثری بود که در انتشارات زیرزمینی «نیمه‌شب» چاپ شده بود، انتشاراتی که ورکور و دوست نویسنده‌اش، پیر دولِسکو در سال 1941 برپا کرده بودند. این رمان که پس از انتشار آن در 1942 به نماد مقاومت فرانسه در برابر اشغال نازی‌ها بدل شد، اولین‌بار در ایران در سال 1323 با ترجمه حسن شهیدنورایی با عنوان «خاموشی دریا» و در انتشارات شرکت سهامی منتشر شده است.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

که واقعا هدفش نویسندگی باشد، امروز و فردا نمی‌کند... تازه‌کارها می‌خواهند همه حرف‌شان را در یک کتاب بزنند... روی مضمون متمرکز باشید... اگر در داستان‌تان به تفنگی آویزان به دیوار اشاره می‌کنید، تا پایان داستان، نباید بدون استفاده باقی بماند... بگذارید خواننده خود کشف کند... فکر نکنید داستان دروغ است... لزومی ندارد همه مخاطب اثر شما باشند... گول افسانه «یک‌‌شبه ثروتمند‌ شدن» را نخورید ...
ایده اولیه عموم آثارش در همین دوران پرآشوب جوانی به ذهنش خطور کرده است... در این دوران علم چنان جایگاهی دارد که ایدئولوژی‌های سیاسی چون مارکسیسم نیز می‌کوشند بیش از هر چیز خود را «علمی» نشان بدهند... نظریه‌پردازان مارکسیست به ما نمی‌گویند که اگرچه اتفاقی رخ دهد، می‌پذیرند که نظریه‌شان اشتباه بوده است... آنچه علم را از غیرعلم متمایز می‌کند، ابطال‌پذیری علم و ابطال‌ناپذیری غیرعلم است... جامعه‌ای نیز که در آن نقدپذیری رواج پیدا نکند، به‌معنای دقیق کلمه، نمی‌تواند سیاسی و آزاد قلمداد شود ...
جنگیدن با فرهنگ کار عبثی است... این برادران آریایی ما و برادران وایکینگ، مثل اینکه سحرخیزتر از ما بوده‌اند و رفته‌اند جاهای خوب دنیا مسکن کرده‌اند... ما همین چیزها را نداریم. کسی نداریم از ما انتقاد بکند... استالین با وجود اینکه خودش گرجی بود، می‌خواست در گرجستان نیز همه روسی حرف بزنند...من میرم رو میندازم پیش آقای خامنه‌ای، من برای خودم رو نینداخته‌ام برای تو و امثال تو میرم رو میندازم... به شرطی که شماها برگردید در مملکت خودتان خدمت کنید ...
رویدادهای سیاسی برای من از آن جهت جالبند که همچون سونامی قهرمان را با تمام ایده‌های شخصی و احساسات و غیره‌اش زیرورو می‌کنند... تاریخ اولا هدف ندارد، ثانیا پیشرفت ندارد. در تاریخ آن‌قدر بُردارها و جهت‌های گونه‌گون وجود دارد که همپوشانی دارند؛ برآیندِ این بُردارها به قدری از آنچه می‌خواستید دور است که تنها کار درست این است: سعی کنید از خود محافظت کنید... صلح را نخست در روح خود بپروران... همه آنچه به‌نظر من خارجی آمده بود، کاملا داخلی از آب درآمد ...
می‌دانم که این گردهمایی نویسندگان است برای سازماندهی مقاومت در برابر فاشیسم، اما من فقط یک حرف دارم که بزنم: سازماندهی نکنید. سازماندهی یعنی مرگ هنر. تنها چیزی که مهم است استقلال شخصی است... در دریافت رسمی روس‌ها، امنیت نظام اهمیت درجه‌ی اول دارد. منظور از امنیت هم صرفاً امنیت مرز‌ها نیست، بلکه چیزی است بسیار بغرنج‌تر که به آسانی نمی‌توان آن را توضیح داد... شهروندان خود را بیشتر شبیه شاگرد مدرسه می‌بینند ...