دستور زبان عشق | ایران


به تازگی کتاب «بوطیقای عشق رمانتیک در ویس و رامین و منظومه‌های عاشقانه» [The poetics of romantic love in Vis and Ramin] نوشته کمرون کراس [Cameron Cross]، استاد برجسته دانشگاه میشیگان، با ترجمه نیما ظاهری و به همت انتشارات خوارزمی در ۶۴۰ صفحه منتشر شده است. این کتاب، با بررسی عمیقی از سیر عشق در فرهنگ یونانی و عرب و ایرانی و تحلیل روانشناختی و اجتماعی منظومه عاشقانه به شیوه‌ای بسیار بدیع و علمی پرداخته است.

بوطیقای عشق رمانتیک در ویس و رامین و منظومه‌های عاشقانه» [The poetics of romantic love in Vis and Ramin] نوشته کمرون کراس [Cameron Cross]،

داستان «ویس و رامین» اواسط قرن پنجم هجری در اصفهان سروده شد؛ یعنی زمانی که «رمانس» یا «منظومه عاشقانه» به منزله ژانری شاخص در ادبیات فارسی در حال ظهور بود. داستان مورد بحث ما نیز در این پیشرفت تأثیر بسیار داشت. علاوه بر این، این داستان بر اساس روایتی شفاهی نوشته شده است که احتمالاً به قرن اول پس از میلاد برمی‌گردد و می‌توان آن را یکی از کهن‌ترین آثار ادبیات غیردینی فارسی دانست که امروزه در دست داریم. بنابراین، منظومه «ویس و رامین» درست در مرکز برخی از تحولات اساسی در تاریخ ادبیات فارسی قرار دارد. «ویس و رامین» متن جالبی ا‌ست؛ به این دلیل که این منظومه و شخصیت‌هایش، قوانین بسیاری را، صریحاً یا تلویحاً، زیر پا می‌گذارند؛ اما برای پی‌بردن به این قوانین، در وهله اول باید آن را با سایر آثاری که به افق مشابهی از انتظارات متوسل شده‌اند، بسنجیم؛ بنابراین، باید با دیدی مقایسه‌ای به آن نگاه کنیم، باید دوباره ارزیابی کنیم که ژانر «رمانس» در سنت فارسی چیست و رابطه آن با نوع خود در ادبیات زبان‌های دیگر چگونه است. سپس ببینیم که این اثرِ به‌خصوص، چگونه قواعد خود را مورد تردید قرار می‌دهد، به‌هم می‌ریزد و بازسازی می‌کند. از این رو، این کتاب، «بوطیقای عشق رمانتیک در ویس و رامین» نامگذاری شده است.

چیستی عشق رمانیک
در این پژوهش پرسشی بدیهی در مورد انتخاب اصطلاح «عشق رمانتیک» شکل می‌گیرد: چگونه می‌توان یا باید این عشق را از انبوهی از عشق‌های دیگر - عشق شهوانی، عشق عرفانی، دوستی، ترّحم، مهربانی، احترام، ایثار- تشخیص داد؟ در این رساله شیوه‌ای استقرایی پیش گرفته شده است. «عشق رمانتیک» عشقی ا‌ست که ما در رمانس‌ها می‌یابیم. به عبارت دیگر، درست است که «ویس و رامین» از مجموعه‌ای خیره‌کننده از منابع، شیوه‌ها و ژانرها بهره می‌گیرد، اما قواعد متمایز خود را دارد و آن را بسط می‌دهد و از طریق آن با این پرسش اساسی درگیر است که معنای عشق چیست. اولین‌بار نبود که این دستور زبان عشق اختراع می‌شد و در واقع بخشی از سنت شفاهی و نوشتاری چندصدساله‌ای بود که ویژگی‌های متمایز آن در میان بسیاری از متن‌های همانند وجود داشت. در واقع لازم نیست که «رمانس» از لحاظ شیوه عمل و روایت، به ژانری خاص محدود شود؛ کلیشه‌های تکرارشونده و فنون آن را می‌توان تقریباً در هر نوع نوشته‌ای که موضوع عشق را در برمی‌گیرد، پیدا کرد: داستان‌های پادشاهان و قهرمانان، اشعار غنایی، رساله‌های فلسفی و گفتارهای مربوط به اشتیاق و ارادت عرفانی. در عین حال که همه این ژانرها می‌توانند گاهی بازتاب‌دهنده شیوه‌های محبت‌ورزیدن یا قواعدی در روایت باشند که شاید بتوانیم آنها را «رمانتیک» بدانیم، متن‌هایی نیز وجود دارند، مانند «ویس و رامین» که این هنجارها را به مثابه اصل نظام‌دهنده خود پذیرفته‌اند.

نخستین گام، آشنایی با منظومه مورد نظرمان است که متأسفانه حتی در حوزه پژوهش‌های فارسی نیز چندان شناخته‌شده نیست. فصل اول، «داستانِ داستان» سعی در جبران این موضوع دارد. این فصل با خلاصه‌ای از همه مطالبی که درباره نویسنده «ویس و رامین»، اوضاع زندگی و منابع احتمالی شعرش می‌دانیم یا می‌توانیم حدس بزنیم، آغاز می‌شود. پس از آن به بحث درباره استقبال شاعران دیگر از منظومه فخرالدین اسعد گرگانی از زمان نگارش آن تا امروز یا به تعبیر دیگر، «زندگی پس از زندگی» شاعر پرداخته شده است. این موضوع در نوع خود جالب است و به ردیابی تغییرات ذائقه ادبی و عرف در گذر زمان کمک می‌کند. خواهیم دید که «ویس و رامین» در قرن‌های اول حیات خود بسیار موفق بود، و اگرچه این منظومه در قرن هفتم هجری رو به فراموشی رفته است، اما هنوز هم می‌توان ردپا و اثر آن را یافت. برای مثال، در دوره ایلخانی، قطعه معروف «ده‌نامه» بدل به ژانر فرعی محبوبی شد. با این حال این منظومه پس از قرن نهم هجری در هاله‌ای از ابهام فرو رفت و تنها به‌خاطر شهرتش و شماری از بیت‌های معروفش فراموش نشد. در قرن نوزدهم میلادی، پژوهشگران اروپایی که به ارزش تاریخی و فلسفی این اثر پی بردند، خیلی زود به آن توجه نشان دادند، اما صرفاً به منزله نمونه‌ای ادبی. در دهه‌های اخیر، تلاش‌هایی برای توجه مجدد به «ویس و رامین» به مثابه اثر ادبی‌ای ارزشمند صورت گرفته است؛ اما این تلاش‌ها کمابیش پراکنده بوده و چندان ارتباطی با هم نداشته است. این فصل در تحلیل و سازماندهی وضعیت این حوزه، زمینه و فرصتی برای ایجاد علاقه بیشتر و شروع گفت‌وگو فراهم می‌کند.

پس از شناخت متن، باید مضمون‌ها، نگرش‌ها، سنّت‌های ادبی، کهن‌الگوها و خطوط داستانی شکل‌دهنده «ویس و رامین» با دقت بیشتری ترسیم شود. اولین گام، طرح سؤال است: ما چه می‌خوانیم؟ این چه نوع ژانر، نوع، دسته یا شیوه‌ای از نوشتن است؟ رو آوردن به نقد ادبی بومی، هم مفید و هم بی‌فایده است. درمی‌یابیم که برای مخاطبان معاصر گرگانی، «ویس و رامین» داستانی بود در مورد عاشقان، نه بیشتر، نه کمتر. بنابراین، این محتوا و زمینه است که ژانر را ایجاد می‌کند، نه نظریه بلاغی؛ وقتی گفته شود قرار است داستانی در مورد عشق برایتان تعریف شود، از قبل می‌دانید داستان باید دست‌کم دو شخصیت داشته باشد که عاشق یکدیگر می‌شوند و به احتمال زیاد شخص ثالثی نیز سر راه آنها قرار خواهد گرفت. و اگر تعدادی داستان عاشقانه برایتان تعریف شود که تغییراتی در این ساختار اساسی ارائه داده‌اند، مجموعه‌ای از انتظارات در مورد چگونگی پیش‌رفتن هر داستانی در مورد عاشقان در ذهن شما شکل خواهد گرفت. هانس روبرت یاوس در نظریه‌اش در مورد ژانر، این فرآیند را زیرِ عنوان «افق انتظارات» مورد بحث قرار داده است؛ افق انتظاراتی که در طول زمان به واسطه فرآیند خواندن آثار جدید و مقایسه آنها با آثاری که قبلاً نوشته شده‌اند، شکل گرفته‌اند. ژانر «رمانس» به راحتی می‌توانست در میان سنّت‌های مختلف حرکت کند:

برای نشان‌دادن این موضوع، در کتاب «بوطیقای عشق رمانتیک» مسیر دو اثر از اولین داستان‌های عاشقانه دنبال شده است؛ داستان‌هایی که در اوایل قرن پنجم هجری از طریق منابع یونانی و عربی در زبان فارسی جدید ظهور کردند. در منظومه «ورقه» و «گلشاه»، خواننده این امکان را دارد که متن‌های عربی مختلف داستان را که ترجمه شده و در ضمیمه این کتاب درج شده است، بررسی کند و ببیند این داستان چگونه با هر تکرار، عناصر بیشتر و بیشتری را برمی‌گزیند تا آن را به مدار چیزی که شاید بتوان آن را ژانر «رمانس» نامید، نزدیک‌تر کند. این کار خواننده را به سمت آخرین نکته مهم فصل «در جست‌وجوی رمانس» هدایت می‌کند: ادبیات رمانتیک هرگز «نمایان» یا «ناپدید» نمی‌شود - به عبارت دیگر، اگر به دنبال منشأ چنین ژانری برویم، اصطلاحاً به جست‌وجوی کیمیا رفته‌ایم- و صرفاً می‌توانیم بگوییم این نوع ادبیات از رواج افتاده و عناصر تعیین‌کننده آن دائماً در حال انطباق و تغییرند تا بتوانند با نسل جدید خوانندگان و شنوندگان ارتباط برقرار کنند. از این نظر، می‌توان به اوایل قرن پنجم هجری به منزله نقطه‌عطفی در پذیرش این ژانر به مثابه شکلی از ادبیات «فاخر» اشاره کرد.

روایت متفاوتی از شخصیت ویس و رامین
یکی از ویژگی‌های رمانس این است که حاوی چیزهایی ا‌ست که باختین آن را جهان‌های چندصدایی و هتروگلوسیا (دگرآوایی) می‌نامد؛ صدایی ناهنجار، متشکل از صداهای منفرد و گاه ناساز. در سه فصل پایانی، داستانِ سه شخصیت اصلی این منظومه، یعنی ویس، موبد و رامین بررسی شده است و با رعایت توالی زمانی داستان، روشن شده که ماجرای هرکدام از آنها چگونه روایت متفاوتی از ویس و رامین را ارائه می‌کند؛ روایتی که مملو از نگرانی‌ها، اضطراب‌ها و مشکلاتی ا‌ست که منحصر به جهان آن شخصیت‌هاست. فصل سوم، «قضیه وجدان» با ویس آغاز شده است. با توجه به قراردادهای داستان یونانی و باورهای یونانی-عربی در مورد پاکدامنی، وفاداری و رفتار دوسویه، در این فصل، داستان ازدواج، ازدواج دوم و فریفتن ویس دنبال می‌شود. این تحلیل، بسیاری از انتقادها را مورد تردید قرار خواهد داد؛ انتقادهایی که ویس را یا زنی با اخلاقیات سست می‌دانند، یا برعکس، او را زنی می‌دانند که به شیوه فمنیست‌های اولیه، اخلاق مرسومِ مردسالارانه را زیر پا می‌گذارد. و این واقعیت که او به رابطه‌ای تن می‌دهد که آن را ظالمانه می‌داند، احساس گناه، شرم و نفرتی عمیق را در درون او به وجود می‌آورد. با این همه، حتی هنگامی که از این کار ابراز ناراحتی می‌کند، گناه خود را همچون انتخابی خودخواسته به تصویر می‌کشد و عواقب آن را می‌پذیرد.

این واقعیت که تعهد ویس به وفاداری می‌تواند به نوعی او را در مسیری قرار دهد تا به رابطه‌ای تن دهد، بیانگر نکته‌ای عمیق درباره لغزش‌های درونی و مقابله با فشارهای نهفته در هنجارها و انتظارات عشق رمانتیک است. عشق ویس به رامین که از دلِ این بی‌ثباتی‌زاده شده، از همان ابتدا مسموم است و پیامدهای بدی برای پایان داستان خواهد داشت. با این حال، کامیابی ویس نیز درست در همین‌‌جا نهفته است؛ زیرا اگرچه او در دنیایی که تمام راه‌های عدالت به بن‌بست رسیده است رنج می‌کشد، می‌آموزد که باید راه خود را بیابد و خود را براساس وضعیت و موقعیتش اثبات کند و از خود فاعلیتی نشان دهد. ویس، نویسنده داستان خودش می‌شود و در ادامه داستان، آماده است تا با چنگ و دندان مبارزه کند و اطمینان حاصل کند که روایتش و فردیتش در آن، آشکار و مشهود باقی می‌ماند؛ مبارزه‌ای برای برقراری تعادل و اعلام نارضایتی در برابر گرایش متداولی که او را به‌خاطر اعمالش تحقیر می‌کند.

در فصل بعد (فصل چهارم) به پادشاه (موبد) پرداخته شده است. برای نشان‌دادن پیچیدگی‌های این شرورِ شگفت‌انگیز که گاه به نظر می‌رسد آدم خوبی ا‌ست، کار بسیار کمی انجام گرفته است؛ همچنان‌که در مورد ویس نیز چنین بود. عنوان این فصل با الهام از شخصیت موبد که در مکان و زمان نامناسب گرفتار شده است، «ناتوانی» گذاشته شده است. زیرا او نه تنها از نظر جنسی با جادو ناتوان می‌شود، بلکه به طور متناقض، همان سلطنتی که او را قدرتِ برتر کرده است، باعث محدود شدنش می‌شود. همچنان‌که در مورد ویس نیز، پادشاه در موقعیتی قرار می‌گیرد که تنها کاری که می‌تواند انجام دهد این است که سمّ مورد علاقه‌اش را انتخاب کند؛ اگر ویس را بکشد، خانواده‌اش او را سرنگون خواهند کرد و اگر رامین را بکشد به سلسله خود پایان می‌دهد؛ حتی اگر به عاشقان اجازه زنده‌ ماندن دهد، آنان همچنان اقتدار او را نادیده می‌گیرند و قدرتِ پادشاهی او را -که حق دستور دادن و اجرا کردن آن را دارد- متزلزل خواهند کرد. کوتاه سخن، او از نظر ساختار داستان، هرکاری بکند، محکوم به از دست دادن قدرت است، و آگاهی او از این واقعیت، شخصیت او را لابه‌لای حسی عمیق از ناامیدی پوشانده است؛ او درمانده است، رو به سقوط دارد و به قول شاعر «چو زندان بود گفتی بر تنش پوست». همچنین در این فصل، به واسطه بدن شاه به بررسی رابطه سلطنت و مردانگی، که موضوعی محوری در داستان موبد است، پرداخته شده است. جملاتی مانند «هرآنک او نیست عاشق، نیست مردم» به نوبه خود سلسله ‌سؤالاتی را ایجاد می‌کند که آیا و چگونه موبد می‌تواند عشق خود به ویس را به گونه‌ای بیان کند که واقعاً مردانه باشد. کمرون کراس نتیجه می‌گیرد که ناتوانی موبد، به طور همزمان در چندین عامل درهم‌تنیده جسم او ریشه دارد. موبد که می‌کوشد همزمان نقش‌های آرمانی مرد، عاشق، و پادشاه را ایفا کند، در نهایت زیر بار سنگین این دیدگاه‌های متضاد و متناقضِ مردانگی له می‌شود.

در فصل پنجم کتاب با عنوان «خنیاگری در رمانس»، نویسنده به دنبال راه‌هایی می‌گردد که در آن منظومه‌ها می‌توانند بدون تکیه بر ویژگی‌های مربوط به فرم یا نشانه‌های فرامتنی، به اصطلاح، از صدایی حماسی یا روایی، به شیوه‌ای غنایی تغییر حالت دهند. یکی از اصلی‌ترین راه‌هایی که می‌توان این تغییر حالت را ایجاد کرد، از طریق شخصیت است؛ رامینِ خنیاگر، با به‌کارگیری مجموعه‌ای از ترانه‌ها و شیوه‌های بلاغی که برای مخاطبانش یادآورِ جهانِ غزل است، آواز می‌خواند و سخن می‌گوید و مخاطبانش را فرا می‌خواند تا تک‌گویی‌های او را در این حالت تجربه کنند. بنابراین، غزل از ویژگی‌های معمول خود جدا می‌شود و به شیوه‌ای کلی‌تر از تفکر و گفتار و اجرای آن تبدیل می‌شود و از طریق شخصیت رامین، نماینده این شیوه بیان، به نمایش گذاشته می‌شود. با این حال وقتی او به دنیای پر سر و صدا و چندصدایی رمانس وارد می‌شود، خنیاگر ما -که به دلیل حرفه‌اش نقش راوی داخلی را نیز بر عهده گرفته است- حیرت‌زده می‌شود. رامین که حوادث دیگر داستان، صدای اصیل او را مورد تردید قرار می‌دهند (به ویژه در نامه‌ها و مویه‌های ویس)، ناچار با بن‌بستی که خودش ساخته است روبه‌رو می‌شود. زمانی که ماجرای عاشقانه رامین به طور فزاینده‌ای بی‌رحم و آشفته می‌شود، بهای ناگزیری که برای حفظ عنان داستانش باید بپردازد، به خوبی مشهود است، و در چنین لحظاتی از گسست، بین داستانی که او می‌خواهد تعریف کند و داستان‌های دیگری که روایتِ او سرکوب‌شان می‌کند، ما با جهان‌بینی ناپسند رامین روبه‌رو می‌شویم که با آن، ویس را در مقامِ شخصیتی مستقل نادیده گرفته و تصویری همیشه‌راضی را جایگزین او کرده که طبق آن همیشه و هر وقتی که رامین بخواهد، ویس نیز در کنار او خواهد ماند.

ما دو عاشق داریم که نگاهشان نسبت به یکدیگر آنقدر متفاوت است که به رسمیت شناختنِ دیگری شاید برایشان ناممکن به نظر برسد. پیامدهای این بن‌بست در فصل کوچکی به نام «مرگی عاشقانه» مورد بحث قرار می‌گیرد. آرمانِ عشق رمانتیک در «ویس و رامین» آنقدر تحت فشار قرار گرفته است که در نهایت باید از هم بپاشد. فروپاشی اجتناب‌ناپذیر در آخرین دیدار عاشقان رخ می‌دهد که در پس‌زمینه‌ای جهنمی غرق در تصاویر مرگ، زوال و کشتار اتفاق می‌افتد. ویس و رامین پس از تمام دردها و سختی‌هایی که پشت سر گذاشته‌اند، سرانجام دست رد به سینه یکدیگر می‌زنند و جفت خود را رها می‌کنند تا در بیابان بمیرد؛ این لحظه‌ای ا‌ست که در آن قاعده‌های بسیار اساسی مورد انتظار ژانر رمانس، یعنی به‌هم‌پیوستن و فرجامِ خوش، به‌هم می‌ریزد و به جای آن ما با سیمای دو عاشق که به این درک رسیده‌اند که هرگز واقعاً خود را در دیگری پیدا نخواهند کرد، تنها می‌مانیم؛ آن دو به هر کاری متوسل شوند، شکاف جبران‌ناپذیری از غریبگی و ناآشنایی بین آنها وجود خواهد داشت. با این حال، در این جدایی احساس جدیدی پدید می‌آید: تنها در این لحظه است که ویس و رامین سرانجام می‌توانند از آن چرخه خودویرانگری که گرفتارش شده‌اند، رهایی یابند. با این حال، آزادی تنها در صورتی ممکن است که این ویرانی حتمی به طرف دیگری جابه‌جا شود، و برادران رامین، موبد و زرد (برادر ناتنی رامین)، باید در زمان درست کشته شوند؛ پیروزی تلخ و شیرینی که قهرمانان داستان را به دوگانگی اخلاقی بیشتری فرو می‌برد.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

تقبیح رابطه تنانه از جانب تالستوی و تلاش برای پی بردن به انگیره‌های روانی این منع... تالستوی را روی کاناپه روانکاوی می‌نشاند و ذهنیت و عینیت او و آثارش را تحلیل می‌کند... ساده‌ترین توضیح سرراست برای نیاز مازوخیستی تالستوی در تحمل رنج، احساس گناه است، زیرا رنج، درد گناه را تسکین می‌دهد... قهرمانان داستانی او بازتابی از دغدغه‌های شخصی‌اش درباره عشق، خلوص و میل بودند ...
من از یک تجربه در داستان‌نویسی به اینجا رسیدم... هنگامی که یک اثر ادبی به دور از بده‌بستان، حسابگری و چشمداشت مادی معرفی شود، می‌تواند فضای به هم ریخته‌ ادبیات را دلپذیرتر و به ارتقا و ارتفاع داستان‌نویسی کمک کند... وقتی از زبان نسل امروز صحبت می‌کنیم مقصود تنها زبانی که با آن می‌نویسیم یا حرف می‌زنیم، نیست. مجموعه‌ای است از رفتار، کردار، کنش‌ها و واکنش‌ها ...
می‌خواستم این امکان را از خواننده سلب کنم؛ اینکه نتواند نقطه‌ای بیابد و بگوید‌ «اینجا پایانی خوش برای خودم می‌سازم». مقصودم این بود که خواننده، ترس را در تمامی عمق واقعی‌اش تجربه کند... مفهوم «شرف» درحقیقت نام و عنوانی تقلیل‌یافته برای مجموعه‌ای از مسائل بنیادین است که در هم تنیده‌اند؛ مسائلی همچون رابطه‌ فرد و جامعه، تجدد، سیاست و تبعیض جنسیتی. به بیان دیگر، شرف، نقطه‌ تلاقی ده‌ها مسئله‌ ژرف و تأثیرگذار است ...
در شوخی، خود اثر مایه خنده قرار می‌گیرد، اما در بازآفرینی طنز -با احترام به اثر- محتوای آن را با زبان تازه ای، یا حتی با وجوه تازه ای، ارائه می‌دهی... روان شناسی رشد به ما کمک می‌کند بفهمیم کودک در چه سطحی از استدلال است، چه زمانی به تفکر عینی می‌رسد، چه زمانی به تفکر انتزاعی می‌رسد... انسان ایرانی با انسان اروپایی تفاوت دارد. همین طور انسان ایرانیِ امروز تفاوت بارزی با انسان هم عصر «شاهنامه» دارد ...
مشاوران رسانه‌ای با شعار «محصول ما شک است» می‌کوشند ابهام بسازند تا واقعیت‌هایی چون تغییرات اقلیمی یا زیان دخانیات را زیر سؤال ببرند. ویلیامسن در اینجا فلسفه را درگیر با اخلاق و سیاست می‌بیند: «شک، اگر از تعهد به حقیقت جدا شود، نه ابزار آزادی بلکه وسیله گمراهی است»...تفاوت فلسفه با گفت‌وگوی عادی در این است که فیلسوف، همان پرسش‌ها را با نظام‌مندی، دقت و منطق پی می‌گیرد ...