حسن توفیق درگذشت

12 خرداد 1399

حسن توفیق، کاریکاتوریست و مدیرمسوول نشریه «توفیق» بعد از ظهر روز یکشنبه (۱۱ خردادماه) بر اثر ایست قلبی درگذشت.

حسن توفیق درگذشت

هادی حیدری، هنرمند کارتونیست در گفت‌وگو با ایسنا ضمن اعلام این خبر، گفت: آقای توفیق از چند روز گذشته به دلیل کم اشتهایی در بیمارستان بستری شدند و متاسفانه ساعت ۳ بعد از ظهر بر اثر ایست قلبی در بیمارستان آسیا تهران فوت کردند.

به گفته حیدری مراسم تشییع پیکر زنده‌یاد حسن توفیق هنوز مشخص نیست و اطلاعات دقیق این مراسم متعاقبا اعلام می‌شود.

حسن توفیق از مدیران مسوول نشریه طنز «توفیق» و برادر ارشد حسین و عباس (از نوه‌های خواهری حسین‌خان توفیق، بنیان‌گذار روزنامه توفیق در سال ١٣٠١)، متولد ١١ اسفندماه ١٣٠۴، در دبستان دارالفنون تا اخذ دیپلم متوسطه تحصیل کرد. سپس به دانشگاه تهران راه یافت و در رشته حقوق قضایی فارغ‌التحصیل شد. کارمند وزارت دارایی بود و مدتی در دانشگاه ملی (شهید بهشتی فعلی) درس می‌داد.

حسن توفیق، از دوران محمدعلی توفیق (١٣٢٢)، رسما به جمع طنزپردازان توفیق پیوست. از همان ابتدا نیز قدرت مدیریت خودش را نشان داد و پس از برکناری سردبیران چپ‌گرا و متمایل به حزب توده، سردبیری توفیق را با همراهی برادرانش برعهده گرفت، اغلب کاریکاتورهای روی جلد توفیق در دوره دوم و سوم، کار اوست.

او در ابتدا با راهنمایی و همکاری روح‌الله داوری، از کاریکاتوریست‌های متأخر توفیق، و سپس به‌صورت مستقل شروع به خلق آثار ماندگارش در هفته‌نامه می‌کند.

برگزاری اولین دوره کلاس‌های آموزشی کاریکاتور در ایران و سازمان‌دهی کردن تیم کاریکاتور توفیق، از نوآوری‌های حسن توفیق است. از ابتکارات متعدد حسن توفیق، تغییر امضای کنایه‌آمیز روی جلدش از حسن توفیق به اسداله توفیق در شوخی با جدال‌های هرروزه کاشانی و مصدق درخصوص ملی شدن نفت بود که بازخورد بسیار زیادی در محافل سیاسی داشت و سبب واکنش‌های مصدق شد.

پس از توقیف توفیق (تیرماه ١٣۵٠)، حسن و برادرانش بسیار کوشیدند تا راه گریزی برای انتشار مجدد بیابند، اما تلاش‌شان در عین حقانیت‌شان اثربخش نبود و توفیق، قربانی سیاست‌های تلخ حاکمیتی شد. او مدتی در ایران بود و سپس همراه خانواده راهی امریکا شد و پس از چندی مجددا به ایران بازگشت.

................ هر روز با کتاب ...............

بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...
صدای من یک خیشِ کج بود، معوج، که به درون خاک فرومی‌رفت فقط تا آن را عقیم، ویران، و نابود کند... هرگاه پدرم با مشکلی در زمین روبه‌رو می‌شد، روی زمین دراز می‌کشید و گوشش را به آنچه در عمق خاک بود می‌سپرد... مثل پزشکی که به ضربان قلب گوش می‌دهد... دو خواهر در دل سرزمین‌های دورافتاده باهیا، آنها دنیایی از قحطی و استثمار، قدرت و خشونت‌های وحشتناک را تجربه می‌کنند ...
احمد کسروی به‌عنوان روشنفکری مدافع مشروطه و منتقد سرسخت باورهای سنتی ازجمله مخالفان رمان و نشر و ترجمه آن در ایران بود. او رمان را باعث انحطاط اخلاقی و اعتیاد جامعه به سرگرمی و مایه سوق به آزادی‌های مذموم می‌پنداشت... فاطمه سیاح در همان زمان در یادداشتی با عنوان «کیفیت رمان» به نقد او پرداخت: ... آثار کسانی چون چارلز دیکنز، ویکتور هوگو و آناتول فرانس از ارزش‌های والای اخلاقی دفاع می‌کنند و در بروز اصلاحات اجتماعی نیز موثر بوده‌اند ...
داستان در زاگرب آغاز می‌شود؛ جایی که وکیل قهرمان داستان، در یک مهمانی شام که در خانه یک سرمایه‌دار برجسته و بانفوذ، یعنی «مدیرکل»، برگزار شده است... مدیرکل از کشتن چهار مرد که به زمینش تجاوز کرده بودند، صحبت می‌کند... دیگر مهمانان سکوت می‌کنند، اما وکیل که دیگر قادر به تحمل بی‌اخلاقی و جنایت نیست، این اقدام را «جنایت» و «جنون اخلاقی» می‌نامد؛ مدیرکل که از این انتقاد خشمگین شده، تهدید می‌کند که وکیل باید مانند همان چهار مرد «مثل یک سگ» کشته شود ...
معلمی بازنشسته که سال‌های‌سال از مرگ همسرش جانکارلو می‌گذرد. او در غیاب دو فرزندش، ماسیمیلیانو و جولیا، روزگارش را به تنهایی می‌گذراند... این روزگار خاکستری و ملا‌ل‌آور اما با تلألو نور یک الماس در هم شکسته می‌شود، الماسی که آنسلما آن را در میان زباله‌ها پیدا می‌کند؛ یک طوطی از نژاد آمازون... نامی که آنسلما بر طوطی خود می‌گذارد، نام بهترین دوست و همرازش در دوران معلمی است. دوستی درگذشته که خاطره‌اش نه محو می‌شود، نه با چیزی جایگزین... ...