کتاب «داستان‌های دیکنز» [Dickens Stories] نوشته والری ویلدینگ [Valerie Wilding] با ترجمه محمود مزینانی توسط نشر پیدایش منتشر و راهی بازار نشر شد.

داستان‌های دیکنز از مجموعه ادبیات خفن Dickens Stories

به گزارش خبرنگار مهر این‌کتاب یکی از عناوین مجموعه «ادبیات خفن» است که این‌ناشر چاپ می‌کند.

نویسنده کتاب درباره آن می‌گوید چارلز دیکنز بیش از ۲ هزار شخصیت داستانی خلق کرده و در دنیای او می‌توان قاتلان، جانیان، خل و چل‌ها، حقه‌بازها، دختران جوان زیبا و عجوزه‌های شرور، مهربان و سنگدل، بی‌گناه و گناهکاران زیادی پیدا کرد. والری ویلدینگ می‌گوید داستان‌های دیکنز، هرکدام کتاب‌های قطوری هستند که نمی‌شود در حالی که منتظر اتوبوس مدرسه هستیم، آن‌ها را تندتند ورق زد و خواند. اما مردم دوران ملکه ویکتوریا تا دلتان بخواهد وقت داشتند و راستش بهترین دلیل برای خواندن رمان‌های دیکنز هم، همان بیکار بودن است.

با این‌رویکرد و بیان طنز، نویسنده کتاب پیش‌رو، ۱۰ داستان از چارلز دیکنز را انتخاب کرده که کوتاه‌تر و همچنین، بسیار متفاوت‌تر از آن‌چه مردم دوران ویکتوریا عادت داشتند، بازنویسی شده‌اند. به‌این‌ترتیب، کتاب «داستان‌های دیکنز» این‌گونه به مخاطب معرفی می‌شود: داستان‌های دیکنز به شکلی که پیش از این، ندیده‌اید!

داستان‌های کتاب که از ۱۰ تا ۱ مرتب شده‌اند، به این‌ترتیب‌اند:

«داستان ۱۰: سرود کریسمس/ پرونده ۱۰: دیکنز _‌ آقای آقاها این مرد خفن»، «داستان ۹: یادداشت‌ها _ وقایع‌نگاری پیکویک/ پرونده ۹: خدمتکاران دوران ویکتوریا»، «داستان ۸: دامبی و پسر/ پرونده ۸: به حرکت درآمدن»، «داستان ۷: دوران مشقت/ پرونده ۷: جرم»، «داستان ۶: مغازه عتیقه‌فروشی/ پرونده ۶: به این می‌گویند سرگرمی!»، «داستان ۵:‌ آرزوهای بزرگ/ پرونده ۵: لندن زشت و کثیف»، «داستان ۴: الیور توییست/ پرونده ۴: نوانخانه»، «داستان ۳: داستان دو شهر/ پرونده ۳: مجازات»، «داستان ۲: نیکولاس نیکلبی/ پرونده ۲: داستان مدرسه» و «داستان ۱: دیوید کاپرفیلد/ پرونده ۱: کودکان کار»

در قسمتی از این‌کتاب می‌خوانیم:

۳. وحشت مقدس

زندان‌های بریتانیا را بدترین زندان‌های اروپا می‌دانستند. مکان‌های ترسناک و کثیفی که هدف از ساخت آنها این بود تا کسانی را که جرمی مرتکب می‌شدند، در آنها نگهداری کنند، ولی همیشه تعداد زندانیان آنها بیش از ظرفیتشان بود. به‌خصوص زندان نیوگیت جایی بسیار وحشتناک، با سلول‌های تاریک و سرد بود. زندانیان قوی‌تر پتوی ضعیف‌ترها را می‌دزدیدند و آنها هم مجبور بودند سرمای عذاب‌آور زندان را تحمل کنند. یک بار در نمازخانه زندان نیوگیت چشم دیکنز به نیمکت خاصی افتاد؛ نیمکتی سیاه و میخ‌کوبی شده که جای مخصوص زندانیان محکوم به مرگ بود. دیکنز می‌گوید کسانی را که قرار بود بمیرند، در آخرین یک‌شنبه قبل از مرگ‌شان روی این‌نیمکت می‌نشاندند و مجبورشان می‌کردند به دعاهایی که برای آمرزش روح گناهکارشان خوانده می‌شد گوش کنند و «به دعاهای مراسم تدفین خودشان پاسخ دهند.» هدف از این کار این بود که به زندانیان دیگر هشدار داده شود حواسشان به طرز رفتارشان باشد. نمازخانه زندان وندزورث سیستم متفاوتی برای خودش داشت. تمام زندانیان در اتاقک‌هایی باریک شبیه تابوت‌هایی ایستاده می‌ایستادند. آنها غیر از کشیش هیچ‌کس دیگری را نمی‌توانستند ببینند، حتی همدیگر را نه می‌توانستند ببیند و نه با هم حرف بزنند.

وقتی زندان‌ها بیش از حد شلوغ می‌شد، کشتی‌های کهنه‌ای که دیگر به درد دریانوردی نمی‌خوردند، در نزدیکی مصب رود تیمز لنگر می‌انداختند تا مجرمان را سوار آن کنند. مگ‌ویچ در «آرزوهای بزرگ»، تازه از یکی از همین کشتی‌های اسقاطی فرار کرده که برای بار اول با پیپ روبه‌رو می‌شود.

این‌کتاب با ۲۵۶ صفحه مصور، شمارگان هزار و ۵۰۰ نسخه و قیمت ۴۴ هزار تومان منتشر شده است.

................ هر روز با کتاب ...............

ایده مدارس خصوصی اولین بار در سال 1980 توسط رونالد ریگان مطرح شد... یکی از مهم‌ترین عوامل ضعف تحصیلی و سیستم آموزشی فقر است... میلیاردرها وارد فضای آموزشی شدند... از طریق ارزشیابی دانش‌آموزان را جدا می‌کردند و مدارس را رتبه‌بندی... مدارس و معلمان باکیفیت پایین، حذف می‌شدند... از طریق برخط کردن بسیاری از آموزش‌ها و استفاده بیشتر از رایانه تعداد معلمان کاهش پیدا کرد... مدرسه به‌مثابه یک بنگاه اقتصادی زیر نقاب نیکوکاری... اما کیفیت آموزش همچنان پایین ...
محبوب اوباش محلی و گنگسترها بود. در دو چیز مهارت داشت: باز کردن گاوصندوق و دلالی محبت... بعدها گفت علاوه بر خبرچین‌ها، قربانی سیستم قضایی فرانسه هم شده است که می‌خواسته سریع سروته پرونده را هم بیاورد... او به جهنم می‌رفت، هر چند هنوز نمرده بود... ما دو نگهبان داریم: جنگل و دریا. اگر کوسه‌ها شما را نخورند یا مورچه‌ها استخوان‌هایتان را تمیز نکنند، به زودی التماس خواهید کرد که برگردید... فراری‌ها در طول تاریخ به سبب شجاعت، ماجراجویی، تسلیم‌ناپذیری و عصیان علیه سیستم، همیشه مورد احترام بوده‌اند ...
نوشتن از دنیا، در عین حال نوعی تلاش است برای فهمیدن دنیا... برخی نویسنده‌ها به خود گوش می‌سپارند؛ اما وقتی مردم از رنج سر به طغیان برآورده‌اند، بدبختیِ شخصیِ نویسنده ناشایست و مبتذل می‌نماید... کسانی که شک به دل راه نمی‌دهند برای سلامت جامعه خطرناک‌اند. برای ادبیات هم... هرچند حقیقت، که تنها بر زبان کودکان و شاعران جاری می‌شود، تسلایمان می‌دهد، اما به هیچ وجه مانع تجارت، دزدی و انحطاط نمی‌شود... نوشتن برای ما بی‌کیفر نیست... این اوج سیه‌روزی‌ست که برخی رهبران با تحقیرکردنِ مردم‌شان حکومت کنند ...
کسی حق خروج از شهر را ندارد و پاسخ کنجکاوی افراد هم با این جمله که «آن بیرون هیچ چیز نیست» داده می‌شود... اشتیاق او برای تولید و ثروتمند شدن، سیری ناپذیر است و طولی نمی‌کشد که همه درختان جنگل قطع می‌شوند... وجود این گیاه، منافع کارخانه را به خطر می‌اندازد... در این شهر، هیچ عنصر طبیعی وجود ندارد و تمامی درختان و گل‌ها، بادکنک‌هایی پلاستیکی هستند... مهمترین مشکل لاس وگاس کمبود شدید منابع آب است ...
در پانزده سالگی به ازدواج حسین فاطمی درمی‌آید و کمتر از دو سال در میانه‌ی اوج بحران‌ ملی شدن نفت و کودتا با دکتر زندگی می‌کند... می‌خواستند با ایستادن کنار خانم سطوتی، با یک عکس یادگاری؛ خود را در نقش مرحوم فاطمی تصور کرده و راهی و میراث‌دار او بنمایانند... حتی خاطره چندانی هم در میان نیست؛ او حتی دقیق و درست نمی‌دانسته دعوی شویش با شاه بر سر چه بوده... بچه‌ی بازارچه‌ی آب منگل از پا نمی‌نشیند و رسم جوانمردی را از یاد نمی‌برد... نهایتا خانم سطوتی آزاد شده و به لندن باز می‌گردد ...