[داستان کوتاه]

دست‌ همو گرفتیم و پریدیم توی عمیق. زود و سریع رسیدیم به عمق 4متری و تو خیلی نرم چهارزانو نشستی کف استخر. و من با فشار دست تو.
من شبیه حباب‌هایی که هر چند ثانیه یک ‌بار رها می‌شدند، به سرعت می‌خواستم به سطح برگردم؛ ولی تو آرام مثل نگاهت، تازه داشتی به عمق می‌رسیدی.

یادت هست؟! آن ‌روز این من بودم که اکسیژن کم آوردم؛ هنوز یک دقیقه تمام نشده بود و من از ترس چند متر آبِ بالای سرم، شروع کردم به دست و پا زدن. و تو به شوخی، محکم دستم را گرفته بودی تا در عمق نگهم داری؛ ولی ظرفیت سینه‌ی من تمام شده بود. و طاقتم کم بود.

یادت هست؟! آن‌قدر ترسیده بودم که پایم موقع بالا رفتن توی پهلویت خورده بود. خیلی ترسیده بودم؛ از خفگی. از اینکه شوخی شوخی "جوان ناکام" بشوم.
مرگ را مثل چند قلپ آب خوردن جلوی چشم‌هایم می‌دیدم. آخرین حباب‌های اکسیژنم که تمام شد، همان زیر آب فریاد زدم: "ولم کن مسخره..." و آب هجوم آورده بود به حمایت از تو.

تا رهایم کنی و دوباره برسم به سطح؛ چند قلپ آب خورده بودم و تا دروازه‌ی مرگ پیش رفته بودم.
اما امروز این تو بودی که اکسیژن کم آورده بودی؛ امروز نه، تمام این 4 سال که زخم سینه‌هایت سر باز کرده بودند؛ تمام این 4سال که از تاول گاز خردل زخم بر می‌داشتی. تمام این 4سال که حتی تحمل عطر گل‌ محمدی را هم نداشتی.

یادت هست؟! در تمام این 4سال هر روز اکسیژن کم‌ می‌آوردی و هر روز تا دروازه‌ی مرگ پیش می‌رفتی؛ تا امروز که باز رهایم کردی و رفتی.
رهایم کردی، مثل حباب‌هایی که هر چند ثانیه یک‌بار از جداره‌ی دستگاه اکسیژن، رها می‌شدند؛ به سطح می‌رسیدند و آرام می‌ترکیدند.

و تو مثل نگاهت، تازه داشتی به عمق می‌رسیدی.

زمانی که برندا و معشوق جدیدش توطئه می‌کنند تا در فرآیند طلاق، همه‌چیز، حتی خانه و ارثیه‌ خانوادگی تونی را از او بگیرند، تونی که درک می‌کند دنیایی که در آن متولد و بزرگ شده، اکنون در آستانه‌ سقوط به دست این نوکیسه‌های سطحی، بی‌ریشه و بی‌اخلاق است، تصمیم می‌گیرد که به دنبال راهی دیگر بگردد؛ او باید دست به کاری بزند، چراکه همانطور که وُ خود می‌گوید: «تک‌شاخ‌های خال‌خالی پرواز کرده بودند.» ...
پیوند هایدگر با نازیسم، یک خطای شخصی زودگذر نبود، بلکه به‌منزله‌ یک خیانت عمیق فکری و اخلاقی بود که میراث او را تا به امروز در هاله‌ای از تردید فرو برده است... پس از شکست آلمان، هایدگر سکوت اختیار کرد و هرگز برای جنایت‌های نازیسم عذرخواهی نکرد. او سال‌ها بعد، عضویتش در نازیسم را نه به‌دلیل جنایت‌ها، بلکه به این دلیل که لو رفته بود، «بزرگ‌ترین اشتباه» خود خواند ...
دوران قحطی و خشکسالی در زمان ورود متفقین به ایران... در چنین فضایی، بازگشت به خانه مادری، بازگشتی به ریشه‌های آباواجدادی نیست، مواجهه با ریشه‌ای پوسیده‌ است که زمانی در جایی مانده... حتی کفن استخوان‌های مادر عباسعلی و حسینعلی، در گونی آرد کمپانی انگلیسی گذاشته می‌شود تا دفن شود. آرد که نماد زندگی و بقاست، در اینجا تبدیل به نشان مرگ می‌شود ...
تقبیح رابطه تنانه از جانب تالستوی و تلاش برای پی بردن به انگیره‌های روانی این منع... تالستوی را روی کاناپه روانکاوی می‌نشاند و ذهنیت و عینیت او و آثارش را تحلیل می‌کند... ساده‌ترین توضیح سرراست برای نیاز مازوخیستی تالستوی در تحمل رنج، احساس گناه است، زیرا رنج، درد گناه را تسکین می‌دهد... قهرمانان داستانی او بازتابی از دغدغه‌های شخصی‌اش درباره عشق، خلوص و میل بودند ...
من از یک تجربه در داستان‌نویسی به اینجا رسیدم... هنگامی که یک اثر ادبی به دور از بده‌بستان، حسابگری و چشمداشت مادی معرفی شود، می‌تواند فضای به هم ریخته‌ ادبیات را دلپذیرتر و به ارتقا و ارتفاع داستان‌نویسی کمک کند... وقتی از زبان نسل امروز صحبت می‌کنیم مقصود تنها زبانی که با آن می‌نویسیم یا حرف می‌زنیم، نیست. مجموعه‌ای است از رفتار، کردار، کنش‌ها و واکنش‌ها ...