توماس (تامس) هابز

02 خرداد 1385

توماس-تامس-هابز

آرزو داشت که می‌توانست زندگیش را در آرامش به دور از دغدغه در جایی دور از هیاهوی جامعه بگذراند تا بتواند درباره مسائل فلسفی که علاقه ژرفی به آنها داشت بیندیشید و تعقل کند. اما سالهای نخستین و میانی قرن هفدهم میلادی در بسیاری از نقاط اروپا شاهد تحولات بزرگ پیش‌بینی نشده بود... زندگی هابز نیز به موازات روند کلی این رویدادهای مهم و حیات رجال قدرتمند آن روزگار، پیش رفت. وی مدتی معلم سرخانه ولیعهد انگلستان بود که در فرانسه به سر می‌برد. مدتی نیز از این موضوع هراس داشت که اسقفها او را به خاطر عقایدش به


توماس (تامس) هابز-1588)1679  (Thomas Hobbes در 5 آوریل 1588 به طور زودرس به دنیا آمد، زیرا بنا به گفته‌ جان آبری، مادر توماس هابز از خبر نزدیک شدن ناوگان عظیم اسپانیا به بنادر بریتانیا هول کرده و زودتر از موعد معین زاییده بود. وی تا 91 سالگی زنده ماند و سلامت ذهن و عقل خود را تا چند روز پیش از مرگش حفظ کرد. هابز یکی از فیلسوفان بزرگ سده هفدهم میلادی است. وی در جستجوی بنیان استواری برای معرفت، برآمد و تحت تأثیر عمیق علوم طبیعی و ریاضیات رو به پیشرفت عصر و زمانه‌اش قرار گرفت. امروزه، بیشترین شهرتش به خاطر فلسفه سیاسی است که در اثرش به نام لویاتان (1) تجسم یافته، همان‌گونه که در قرن هفدهم میلادی نیز آوازه‌اش به همین خاطر بود.

توماس (تامس) هابز-1588)1679  (Thomas Habbes

هابز، آرزو داشت که می‌توانست زندگیش را در آرامش به دور از دغدغه در جایی دور از هیاهوی جامعه بگذراند تا بتواند درباره مسائل فلسفی که علاقه ژرفی به آنها داشت بیندیشید و تعقل کند. اما سالهای نخستین و میانی قرن هفدهم میلادی در بسیاری از نقاط اروپا شاهد تحولات بزرگ پیش‌بینی نشده بود. در انگلستان، برپایی جنگ داخلی در 1642، که مدت هفت سال طول کشید، به اعدام چارلز اول و دوره فرمانروایی ناآرام اولیور کرامول(2) انجامید. زندگی هابز نیز به موازات روند کلی این رویدادهای مهم و حیات رجال قدرتمند آن روزگار، پیش رفت. وی مدتی معلم سرخانه ولیعهد انگلستان بود که در فرانسه به سر می‌برد. مدتی نیز از این موضوع هراس داشت که اسقفها او را به خاطر عقاید [مادیگریش] به کام آتش بیفکنند. دوبار در طول زندگیش، خارج شدن از انگلستان و زندگی در فرانسه را شرط حزم و احتیاط دانست. به علت نزدیک بودن به رویدادهای بزرگ و نیز به خاطر اینکه قویاً خواستار صلح و امنیت برای هموطنانش بود، بر آن شد که تمامی توان و نیرویش را به کار گیرد تا راه‌حلی برای مشکلات حکومت بیابد. لویاتان که در 1651 به چاپ رسید، محصول عمده این تلاش به شمار می‌آید. هابز در این اثر آنچه را که «علم سیاست» می‌نامید، گنجانید: مجموعه‌ای از معارف درباره نسل بشر که در جامعه‌ای زیست می‌کند که به دولت امکان می‌دهد تا حکومتی صلح‌طلب را برای مردم آن جامعه ایجاد کرده و تداوم بخشد. رهنمود واقعی او برای تأمین صلح و آرامش، یک رهنمود عادی و معمولی به شمار می‌آمد، اما روشی را که در این راه به کار گرفت تازگی داشت. عظمت او به عنوان یک فیلسوف، اصولاً مبتنی بر روش ابداعی است که تحت تأثیر قوی فیزیک گالیله، دانشمند معاصر او، قرار دارد. وی معتقد بود که هر پژوهش در خور احترامی، باید به طریقی انجام گیرد که نتایج آن به طور صریح و روشن به عنوان معرفت و دانش شناخته شود. حدس و گمان، عقیده و اظهار نظر، قادر به چنین کاری نیست. چون استدلالهای تحلیلی از آن نوع که در هندسه و فیزیک گالیله به کار رفته موجب نتایجی است که منطقاً یقین بی‌چون و چرا به شمار می‌آید، لذا وی تصمیم گرفت که با بهره‌گیری از استدلال تحلیلی، بر یک معرفت مشابه درخصوص تشکیلات یک جامعه سیاسی و هدایت آن دست یابد.

استدلال هندسی، از یک یا چند قضیه اصلی «مفروض» آغاز شده و به تدریج به نتایجی می‌رسد که نمی‌تواند غیر از نتایج مورد نظر باشد. گالیله این روش را برای تحلیل رویدادها درجهان فیزیکی و مادی به کار برده بود. به طور مثال، با در نظر گرفتن اطلاعات درباره وزنه‌ها، فاصله‌ها و زوایا، گالیله توانست حرکات اجسام مادی را استنتاج کرده و نهایتاً پیش‌بینی کند. روش ابداعی هابز این بود که توانست روش مزبور را برای مطالعه فعالیتهای بشری به کار گیرد. وی بر آن شد که اگر بتواند برخی حقایق اساسی درباره طبیعت و سرشت بشر را –به عنوان «مفروض»- اثبات کند، در این صورت قادر خواهد بود راه و طریقی را که در آن انسانها می‌توانند در شرایط معینی رفتار نمایند، استنتاج نماید. بنابراین، او می‌تواند کشف کند که چه عللی منجر به همزیستی مسالمت‌آمیز می‌گردد و همچنین چه علتهایی سبب کشمکش می‌گردند، و در مرحله بعد قادر خواهد بود رهنمودی را درباره شکلی از حکومت ارائه دهد که به راستی وجود داشته و حافظ صلح و امنیت خواهد بود. هدف اصلی از تألیف لویاتان، در همین موضوع خلاصه می‌شد. افراد بشر فقط به عنوان جزئی از جهان فیزیکی مطالعه می‌شدند. شهوات و گرایشهای انسان تنها به لحاظ حرکات فیزیکی و هدفهایشان، تحلیل می‌شدند و بالاخره یک رهنمود قاعده‌بندی شده برای تنظیم رفتار انسانها از طریق تحمیل عللی که موجب صلح و امنیت است، ارائه می‌شد.

بنیان روش هابز همانا این اصل گالیله بود که هرچیز اساساً یک ماده در حال حرکت است. هابز در زندگینامه‌اش می‌نویسد:

تنها یک چیز واقعی است [اینکه هرچیز اساساً یک ماده در حال حرکت است]، اما همان‌چیز، اساس و بنیان چیزهایی را تشکیل می‌دهد که ما به خطا مدعی هستیم چیزی هستند، هرچند که فقط شبیه به شکلهای بی‌ثبات خیالات و تصورات یا مشابه نقشهایی هستند که من قادرم از سر اراده و با کمک آینه‌ها، آنها را متکثر سازم؛ خیالات و تصورات که مخلوقات ذهن ما هستند، و نه چیزی بیشتر، فقط در درون حرکت ماده واقعیت دارند.

بیان میزان احساسات خشم‌آلودی که افکار هابز برانگیخت، کاری دشوار است. برای بسیاری افراد، غیرقابل تصور می‌نمودکه آنان باید نظریه رایج و مرسوم ارسطویی درباره جهان را که نشأت گرفته از عقل سلیم، و در عین حال متکی بر عقل سلیم بود، رها کنند. عقل سلیم این تمایل را در ما پدید می‌آورد که درباره کتابی با جلد آبی بگوییم که "آبی" در جلد قرار دارد؛ و دیگر اینکه "بوی پنیر" همانا بوی خود پنیر است. تصویری که ارسطو از جهان ترسیم کرد، از چنین برداشتهای عقل سلیم ناشی می‌شود. در جهان‌بینی ارسطو، حرکت به عنوان یک تغییر در وضعیت جسم در حال حرکت تفسیر شد و کائنات را به مثابه یک نظام بسته و محدود تلقی کرد که به لحاظ علم ریاضی، تبیین‌پذیر نمی‌باشد، زیرا مفاهیم ریاضی قادر به درک کیفیات ادراکی متمایز از کلیات نمی‌باشد. حال اگر کسی می‌خواست این «فلسفه جدید» عجیب و غریب [هابز] را بررسی کند، می‌بایست اعتقادات سنتی خود را کنار بگذارد و این فکر را جدی بگیرد که نظریه‌ای که مبتنی بر عقل سلیم نمی‌باشد [نظریه هابز] احتمال ضعیفی دارد که به درک کامل‌تری از جهان فیزیکی بیانجامد؛ یعنی به گفته گالیله، «کتاب طبیعت با حروف هندسی نگاشته شده است» برای پذیرش این نظریه که حرکت، به همان میزان سکون، حالتی از وجود است و فرایندی هدف‌مند نیست، به تلاش فکری بزرگی نیاز داشت. اما اگر قرار بود که معرفت یقینی انکارناپذیری به دست آید، لاجرم به تمامی تلاشهای مزبور نیاز می‌بود. چون هابز به لحاظ فکری، روحی ماجراجو داشت، لذا این اندیشه‌های نو را به راحتی پذیرفت و شمول آنها را بر زمینه‌های اجتماعی و سیاسی، و نیز دولتهای طبیعی [دولت مشترک‌المنافع] پذیرا شد. قوت و اصالت تفکر او به این معنا بود که وی فردی لامذهب و دشمن دین به شمار می‌آمد و بسیار شیطان‌صفت و کافرمسلک تلقی می‌شد. هابز در سده هفدهم میلادی تفکر یک انسان امروزی [در جهان غرب] را داشت. اگر هابز در جهان امروز ما زندگی می‌کرد، من بر این باورم که وی در وطنش با آرامش و به دور از دغدغه خاطر، با اندیشه‌هایش درباره قرن بیستم میلادی زندگی می‌کرد، چرا که وی قبلاً در سده هفدهم میلادی از اندیشه‌های مزبور جانبداری کرده بود. نظریه‌پردازان معنا و تعریف زبان‌شناسی، در اواخر قرن بیستم میلادی علاقه زیادی به «نام‌گرایی» او نشان می‌دهند.

50 فیلسوف بزرگ. دایانه کالینسون. محمد رفیعی مهرآبادی. انتشارات عطایی

1-Leviathan 2-Oliver Cromwell

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...
صدای من یک خیشِ کج بود، معوج، که به درون خاک فرومی‌رفت فقط تا آن را عقیم، ویران، و نابود کند... هرگاه پدرم با مشکلی در زمین روبه‌رو می‌شد، روی زمین دراز می‌کشید و گوشش را به آنچه در عمق خاک بود می‌سپرد... مثل پزشکی که به ضربان قلب گوش می‌دهد... دو خواهر در دل سرزمین‌های دورافتاده باهیا، آنها دنیایی از قحطی و استثمار، قدرت و خشونت‌های وحشتناک را تجربه می‌کنند ...
احمد کسروی به‌عنوان روشنفکری مدافع مشروطه و منتقد سرسخت باورهای سنتی ازجمله مخالفان رمان و نشر و ترجمه آن در ایران بود. او رمان را باعث انحطاط اخلاقی و اعتیاد جامعه به سرگرمی و مایه سوق به آزادی‌های مذموم می‌پنداشت... فاطمه سیاح در همان زمان در یادداشتی با عنوان «کیفیت رمان» به نقد او پرداخت: ... آثار کسانی چون چارلز دیکنز، ویکتور هوگو و آناتول فرانس از ارزش‌های والای اخلاقی دفاع می‌کنند و در بروز اصلاحات اجتماعی نیز موثر بوده‌اند ...
داستان در زاگرب آغاز می‌شود؛ جایی که وکیل قهرمان داستان، در یک مهمانی شام که در خانه یک سرمایه‌دار برجسته و بانفوذ، یعنی «مدیرکل»، برگزار شده است... مدیرکل از کشتن چهار مرد که به زمینش تجاوز کرده بودند، صحبت می‌کند... دیگر مهمانان سکوت می‌کنند، اما وکیل که دیگر قادر به تحمل بی‌اخلاقی و جنایت نیست، این اقدام را «جنایت» و «جنون اخلاقی» می‌نامد؛ مدیرکل که از این انتقاد خشمگین شده، تهدید می‌کند که وکیل باید مانند همان چهار مرد «مثل یک سگ» کشته شود ...
معلمی بازنشسته که سال‌های‌سال از مرگ همسرش جانکارلو می‌گذرد. او در غیاب دو فرزندش، ماسیمیلیانو و جولیا، روزگارش را به تنهایی می‌گذراند... این روزگار خاکستری و ملا‌ل‌آور اما با تلألو نور یک الماس در هم شکسته می‌شود، الماسی که آنسلما آن را در میان زباله‌ها پیدا می‌کند؛ یک طوطی از نژاد آمازون... نامی که آنسلما بر طوطی خود می‌گذارد، نام بهترین دوست و همرازش در دوران معلمی است. دوستی درگذشته که خاطره‌اش نه محو می‌شود، نه با چیزی جایگزین... ...