در پی درگذشت بهرام بیضایی، نویسنده و کارگردان تئاتر و سینما، محمدحسین دانایی بخشی از یادداشت‌های جلال آل‌احمد درباره بیضایی را در اختیار ایسنا قرار داده است:

«همیشه خودتان باشید، جای بقیه قبلاً گرفته شده است. (اسکار وایلد)
جلال آل‌احمد در یادداشت‌های روزانه‌اش از حدود ۳۰۰۰ نفر نام برده، زنده و مُرده، مَرد و زن، کوچک و بزرگ. همه را هم خدمتشان رسیده، جز اندکی. بهرام بیضایی یکی از آن اندک‌هاست! چرا؟



او در یکی از یادداشت‌هایش از جوانانی می‌گوید که دور هم جمع شده‌اند و یک شماره از دوره تازه‌ مجله «آرش» را درآورده‌اند، افرادی مثل بهمن فرسی، جواد پوروکیل، سیروس طاهباز و بهرام بیضایی: «مجله درآمد، اما خیلی مطالب عوامانه، یا متظاهر به مدرنیسم تویش تپانده بودند و ترجمه‌های قلابی، جز آنچه این بهرام بیضایی نوشته بود درباره‌ی نمایشت[۱] این ولایت...» (یادداشت‌های روز یکشنبه ۲۱ آبان ۱۳۴۰)

در یادداشت دیگر ضمن شرح دیداری از گرگان و وصف خیابان‌های باز و باروح و لوله‌کشی شهر و بی‌مسجدی و بی‌حمامی، می‌گوید: «ولی تکیه‌های جالب و قشنگ دارد. دوتایش را دیدم که فردا حسین[۲] را می‌برم ازشان عکس بگیرد برای بیضایی. هر کدام با چنار کلفتی در وسط و حُجره‌ها دوروبر با شیروانی‌های لبه‌دارِ قشنگ و سفال‌پوش و عَلَم بزرگ محل... به علامت حضور ایام عزا.» (یادداشت‌های روز یکشنبه ۹ تیر ۱۳۴۲)

یادداشت بعدی گزارشی است از برگزاری یک جلسه کاری با جوانانی مانند کوروش پارسا، محمود مشرف آزاد تهرانی، سیروس طاهباز، ناصر تقوایی و بهرام بیضایی: «و حرف‌وسخنی راجع به بنگاه نشرشان و الخ که می‌خواستند به ضرب اسم «رواق»[۳] مرا بهش علاقمند کنند که گفتم همان «آرش» بهتر است و خودم و زنم را هم از توی هیأتِ نمی‌دانم چه چیزش برداشتم و همان قول ماهی ۱۰۰ تومن نفری که داده‌ام و قرار است کار اولشان «ماخ‌اولا»ی نیما باشد و بعد به ترتیب، هر کدامشان اباطیلی دارند برای چاپ‌شدن، قصه‌ها و نمایشنامه‌های ساعدی و تقوایی و تاریخ نمایش بیضایی...» (یادداشت‌های روز چهارشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۴۲)

و سرانجام گزارش یک خواب آشفته است، با حضور مجازی بیضایی و شیرِ سنگی توی نمایش «پهلوان اکبر می‌میرد»: «دیشب چنان خواب‌های آشفته‌ای دیده‌ام که نگو... یکیش را نصف‌شبی یادداشت کردم سرسری، که حالا منظم می‌کنمش: شهری بود زیارتی که گمان می‌کنم مشهد باید بوده باشد. در آن می‌گشتم، وسط مردم... و مردم زیارت‌نامه‌خوانان و نشسته و هیچ زیارت‌نامه‌خوان رسمی... و بعد نمی‌دانم چه شد که پاسبان دنبالم افتاد به راهنمایی و از خیابانی گذشتیم و به یک خیابان مشجر افتادیم که کَفَش پوشیده بود از چمن و گُل... و خواستیم از درِ خانه‌ای برویم تو که سگی حمله کرد، عین شیر سنگی توی نمایش «پهلوان اکبر می‌میرد»، یا یکی ازین شیرهای روی قبر... ولی من عین خیالم نبود و به دستم نگاه کردم که... یک کیف پر از سیب را گرفته بود و می‌خواستم اگر سگ دهن باز کرد، کیف سیب را بکنم توی دهانش، ولی کیف را درست نشانه نگرفته بودم و سگ داشت پایم را با پوزه سنگی و گِرد و مضرّس... خودش می‌گرفت که از وحشت از خواب پریدم... این یکی از خواب‌ها بود. سه- چهارتای دیگر هم بود که... فراموشم شد، اما همه آشفته.» (یادداشت‌های روز دوشنبه ۱۷ بهمن ۴۴)

این یادداشت‌ها نشان می‌دهند که بهرام بیضایی از آنانی بود که خودش بود، با صدای خودش و توانِ اثرپذیری و اثرگذاری به مثابه یک هنرمندِ خلاق.
روحش شاد و یادش به خیر.»

...

[۱]) تعبیر طنزآمیز برای واژه «نمایش».
[۲]) حسین ملک، نویسنده، پژوهشگر تاریخ و از چهره‌های برجسته سیاسی و برادر خلیل ملکی که همسفر آل‌احمد شده بود.
[۳]) رواق، نام یک بنگاه انتشاراتی است که اولین بار در سال ۱۳۳۲ توسط جلال و با مشارکت باقر کمیلی تأسیس شد، ولی فعالیت چندانی نداشت، تا اینکه شمس آل‌احمد پس از فوت جلال، یک بنگاه انتشاراتی با همین نام به راه انداخت و کتاب‌های متعددی را هم چاپ کرد.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

او «آدم‌های کوچک کوچه»ــ عروسک‌ها، سیاه‌ها، تیپ‌های عامیانه ــ را از سطح سرگرمی بیرون کشید و در قامت شخصیت‌هایی تراژیک نشاند. همان‌گونه که جلال آل‌احمد اشاره کرد، این عروسک‌ها دیگر صرفاً ابزار خنده نبودند؛ آنها حامل شکست، بی‌جایی و ناکامی انسان معاصر شدند. این رویکرد، روایتی از حاشیه‌نشینی فرهنگی را می‌سازد: جایی که سنت‌های مردمی، نه به عنوان نوستالژی، بلکه به عنوان ابزاری برای نقد اجتماعی احیا می‌شوند ...
زمانی که برندا و معشوق جدیدش توطئه می‌کنند تا در فرآیند طلاق، همه‌چیز، حتی خانه و ارثیه‌ خانوادگی تونی را از او بگیرند، تونی که درک می‌کند دنیایی که در آن متولد و بزرگ شده، اکنون در آستانه‌ سقوط به دست این نوکیسه‌های سطحی، بی‌ریشه و بی‌اخلاق است، تصمیم می‌گیرد که به دنبال راهی دیگر بگردد؛ او باید دست به کاری بزند، چراکه همانطور که وُ خود می‌گوید: «تک‌شاخ‌های خال‌خالی پرواز کرده بودند.» ...
پیوند هایدگر با نازیسم، یک خطای شخصی زودگذر نبود، بلکه به‌منزله‌ یک خیانت عمیق فکری و اخلاقی بود که میراث او را تا به امروز در هاله‌ای از تردید فرو برده است... پس از شکست آلمان، هایدگر سکوت اختیار کرد و هرگز برای جنایت‌های نازیسم عذرخواهی نکرد. او سال‌ها بعد، عضویتش در نازیسم را نه به‌دلیل جنایت‌ها، بلکه به این دلیل که لو رفته بود، «بزرگ‌ترین اشتباه» خود خواند ...
دوران قحطی و خشکسالی در زمان ورود متفقین به ایران... در چنین فضایی، بازگشت به خانه مادری، بازگشتی به ریشه‌های آباواجدادی نیست، مواجهه با ریشه‌ای پوسیده‌ است که زمانی در جایی مانده... حتی کفن استخوان‌های مادر عباسعلی و حسینعلی، در گونی آرد کمپانی انگلیسی گذاشته می‌شود تا دفن شود. آرد که نماد زندگی و بقاست، در اینجا تبدیل به نشان مرگ می‌شود ...
تقبیح رابطه تنانه از جانب تالستوی و تلاش برای پی بردن به انگیره‌های روانی این منع... تالستوی را روی کاناپه روانکاوی می‌نشاند و ذهنیت و عینیت او و آثارش را تحلیل می‌کند... ساده‌ترین توضیح سرراست برای نیاز مازوخیستی تالستوی در تحمل رنج، احساس گناه است، زیرا رنج، درد گناه را تسکین می‌دهد... قهرمانان داستانی او بازتابی از دغدغه‌های شخصی‌اش درباره عشق، خلوص و میل بودند ...