عبدالله مستوفی نیز در کتاب «شرح زندگانی من» چند حکایت جالب از دوران صدارت امیرکبیر نقل می‌کند. در یکی از این حکایات می‌نویسد: امیرکبیر علاقه زیادی به امنیت راه‌ها داشت و به‌زودی طوری امنیت حاصل شد که مسافر و کالا بدون هیچ مزاحمت در کل کشور به گردش افتاد. اگر کسی هم تهور می‌کرد و باری از قافله‌ای می‌زد، همین‌که بعد حساب عواقب کار را می‌کرد ناچار بود مال را در راه بیندازد و فرسخ‌ها از آن محل بگریزد. راهزنی که بالمره در کار نبود و منسوخ گشته بود، در پیدا شدن این قبیل دله‌دزدی‌ها هم به حدی اطمینان حاصل بود که به تناسب دوری و نزدیکی محل واقعه به مرکز برای پیدا شدن آن تاریخ تعیین و به صاحب مال گفته شد «فلان روز بیا و مالت را بگیر»، داستان ذیل را من در جوانی از چندین نفر از پیرمردهای معاصر دوره شنیده‌ام که علاقه امیرنظام را به امنیت راه‌ها و به‌خصوص تشهیر و تظاهر او را در این موضوع نشان می‌دهد.

شرح زندگانی من

او ادامه می‌دهد: یکی از غلامان امیرنظام در مراجعت از مأموریتی در گردنه قهرود یک بار شال ترمه کشمیری در گوشه‌ای می‌یابد و به تهران می‌آورد و به‌وسیله سردسته خود به امیرنظام خبر می‌رساند. امیرنظام می‌گوید بار را تحویل عبدالحسین صندوقدار بدهید ولی هیچکس نباید از این موضوع خبردار شود. بعد از دو سه روز تاجر صاحب مال آمد… (و به او گفتند فلان روز بیا)، «مالت حاضر خواهد شد!» عبدالحسین می‌گوید روز موعود که رسید، مخصوصاً جمع کثیری از رجال و شاهزادگان را امیرنظام احضار کرده بود. صاحب مال آمد، رسیدن موعد را به عرض رساند و… از روی بارنامه، محتویات بار گمشده را یکی یکی با توصیف رنگ و طرح می‌خواند و من از میان بار بیرون می‌آوردم و تحویل می‌دادم. حضار تعجب می‌کردند و کسی خبر نداشت که مال قبل از اظهار صاحب مال پیدا شده و حاضر بوده و این‌ها همه برای تشهیر و تظاهر است.

ایبنا

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

پیوند هایدگر با نازیسم، یک خطای شخصی زودگذر نبود، بلکه به‌منزله‌ یک خیانت عمیق فکری و اخلاقی بود که میراث او را تا به امروز در هاله‌ای از تردید فرو برده است... پس از شکست آلمان، هایدگر سکوت اختیار کرد و هرگز برای جنایت‌های نازیسم عذرخواهی نکرد. او سال‌ها بعد، عضویتش در نازیسم را نه به‌دلیل جنایت‌ها، بلکه به این دلیل که لو رفته بود، «بزرگ‌ترین اشتباه» خود خواند ...
دوران قحطی و خشکسالی در زمان ورود متفقین به ایران... در چنین فضایی، بازگشت به خانه مادری، بازگشتی به ریشه‌های آباواجدادی نیست، مواجهه با ریشه‌ای پوسیده‌ است که زمانی در جایی مانده... حتی کفن استخوان‌های مادر عباسعلی و حسینعلی، در گونی آرد کمپانی انگلیسی گذاشته می‌شود تا دفن شود. آرد که نماد زندگی و بقاست، در اینجا تبدیل به نشان مرگ می‌شود ...
تقبیح رابطه تنانه از جانب تالستوی و تلاش برای پی بردن به انگیره‌های روانی این منع... تالستوی را روی کاناپه روانکاوی می‌نشاند و ذهنیت و عینیت او و آثارش را تحلیل می‌کند... ساده‌ترین توضیح سرراست برای نیاز مازوخیستی تالستوی در تحمل رنج، احساس گناه است، زیرا رنج، درد گناه را تسکین می‌دهد... قهرمانان داستانی او بازتابی از دغدغه‌های شخصی‌اش درباره عشق، خلوص و میل بودند ...
من از یک تجربه در داستان‌نویسی به اینجا رسیدم... هنگامی که یک اثر ادبی به دور از بده‌بستان، حسابگری و چشمداشت مادی معرفی شود، می‌تواند فضای به هم ریخته‌ ادبیات را دلپذیرتر و به ارتقا و ارتفاع داستان‌نویسی کمک کند... وقتی از زبان نسل امروز صحبت می‌کنیم مقصود تنها زبانی که با آن می‌نویسیم یا حرف می‌زنیم، نیست. مجموعه‌ای است از رفتار، کردار، کنش‌ها و واکنش‌ها ...
می‌خواستم این امکان را از خواننده سلب کنم؛ اینکه نتواند نقطه‌ای بیابد و بگوید‌ «اینجا پایانی خوش برای خودم می‌سازم». مقصودم این بود که خواننده، ترس را در تمامی عمق واقعی‌اش تجربه کند... مفهوم «شرف» درحقیقت نام و عنوانی تقلیل‌یافته برای مجموعه‌ای از مسائل بنیادین است که در هم تنیده‌اند؛ مسائلی همچون رابطه‌ فرد و جامعه، تجدد، سیاست و تبعیض جنسیتی. به بیان دیگر، شرف، نقطه‌ تلاقی ده‌ها مسئله‌ ژرف و تأثیرگذار است ...