چاپ تازه دو کتاب گفت‌وگو با ایران درّودی، نقاش فقید معاصر منتشر شده است؛ یکی «گفت‌وگو با ایران درّودی» و دیگری «نقاشی با نور» که دیدگاه‌های او را دربارۀ نقاشی و هنر معاصر ایران، به ویژه شعر معاصر فارسی منعکس می‌کنند.

گفتگو با ایران درودی

به گزارش کتاب نیوز به نقل از ایسنا، مهدی مظفری ساوجی از انتشار چاپ‌ هفتم «گفت‌وگو با ایران درودی» از سوی انتشارات ثالث و چاپ دوم کتاب «نقاشی با نور» (گفت‌وگوی دیگر خود با ایران درودی) از سوی انتشارات دیدآور خبر داد.

این شاعر و پژوهشگر، که سال ۱۳۸۸ «شناختنامۀ ایران درودی» را به وسیلۀ انتشارات سخن منتشر کرده بود، در دو کتاب اخیر خود که به تازگی تجدید چاپ شده، با ایران درودی، نقاش برجستۀ معاصر، به گفت‌وگو نشسته و دیدگاه‌های او را دربارۀ نقاشی و هنر معاصر ایران، به ویژه شعر معاصر فارسی ثبت و ضبط کرده است.

مظفری ساوجی در مقدمۀ خود بر «نقاشی با نور» که مجموعۀ گفت‌وگوهای او را با ایران درودی دربارۀ شعر معاصر به‌­ویژه پنج شاعر نوگرا، یعنی نیما یوشیج، احمد شاملو، مهدی اخوان ثالث، فروغ فرخزاد و سهراب سپهری دربرمی‌گیرد، به این نکته اشاره کرده است که این گفت‌وگوها در فاصلۀ سال­‌های ۱۳۸۱ تا ۱۳۹۴ انجام شده و درواقع، بخش دوّم کتاب «گفت‌وگو با ایران درّودی» است که در سال ۱۳۹۷ به‌­وسیلۀ انتشارات ثالث منتشر شد و به‌تازگی چاپ هفتم آن منتشر شده است.

مرور خاطرات ایران درّودی
مظفری ساوجی، هدف از گفت‌وگوهای خود با ایران درودی را نزدیک‌شدن به ساحات مختلف زندگی و هنر درّودی، به‌عنوان یکی از مهم‌ترین نقّاشان معاصر ایران که بیش از نیم‌قرن در هنر امروز ما حضور داشته دانسته است. او گفت‌وگوهای منتشرنشدۀ دیگری هم با درّودی دارد که گویا قرار است همراه با یادداشت‌های روزانه‌اش که حاوی نکات ناگفته‌ای از زندگی این نقاش است، در ادامۀ همین کتاب‌ها منتشر کند.

مظفری در سطرهایی از مقدمۀ خود بر کتاب «نقاشی با نور» می‌نویسد: «ایران درّودی، هنرمند خوش‌مصاحبتی بود و من در همکلامی با او همواره در گذشته‌های دور و نزدیک هنرِ معاصر، سِیْر می‌کردم. گاهی در کنار رودخانۀ سن، وقتی پنجاه­‌سال جوان‌تر بود قدم می‌زدم و گاه روبه‌روی دکتر پرویز ناتل خانلری در خانۀ هوشنگ طاهری نشسته بودم. زمانی در کلاس‌های دانشکدۀ هنرهای زیبای پاریس، بوزار، حاضر بودم و یک­‌وقت با سهراب سپهری، ابوالقاسم سعیدی و منوچهر یکتایی در گالری دروان پاریس، به نمایشگاه نقّاشان سر می­‌زدیم. گویی تنها چیزی که در گفت‌­وگوهای­مان معنا نداشت و حضورش احساس نمی‌شد زمان بود.

فراموش نمی­‌کنم که وقتی در سال ۱۳۸۲ برای نخستین‌بار به خانه­‌اش در خیابان توانیرِ تهران رفتم، چنان زنده و ملموس از یادها و خاطراتش گفت و مرا با خود همراه کرد که گویی من نیز در همۀ آن لحظه­‌ها حضور داشته‌ام. جای یکایک هنرمندانی را که هرکدام به آن خانه رفت‌­وآمد داشتند خالی می‌­دیدم: شاملو در گوشه‌­ای با غلامحسین ساعدی و هوشنگ طاهری گرم صحبت بود و گذارشان گاه در گفت‌وگزارِ سخن، به طنز و مزاح می‌افتاد و سربه‌سر هم می‌گذاشتند. ساعدی تُرک بود و احمد با او زیاد شوخی می‌­کرد. حسین‌غلامی و غلام‌حسینی تکیه‌کلام احمد در برخورد با ساعدی بود. لهجۀ ترکی هم می‌گرفت و این تکیه‌کلام را همراه با جمله‌­ای که مناسب حال بود و بیشتر طنز و مطایبه می‌نمود تکرار می­‌کرد. یداللّه رؤیایی و نادر نادرپور شعرهای تازۀ خود را می‌خواندند و گفت‌وگوی‌شان بیشتر حول‌وحوشِ شعر، به‌ویژه نَقل و نقدِ معاصر می‌گذشت. خسرو گلسرخی در برابر شاملو فقط شنونده بود. می‌گفت: «نمی­‌شد این میرزا کوچک خان لحظۀ آخری که می‌­خواست به تهران حمله کند استخاره نمی‌کرد. درّودی خبر اعدام گلسرخی را که سال ۱۳۵۲ از رادیویی در فرانسه شنیده بود طوری در آن نیمه‌شب به من گفت که انگار همین چندلحظه پیش آن را شنیده است: «یک روز صبح، ساعتِ ۴، رادیوی فرانسه اعلام کرد که امروز در زندان خسرو گلسرخی را اعدام کردند. دقیقاً چهارم فوریۀ سال ۱۹۷۳ بود. دقیق در خاطرم مانده. من دوستِ نزدیکِ گلسرخی بودم و شنیدن این خبر دیوانه‌­ام کرد.»

یادها و خاطراتِ او گفت‌وگوی ما را که از ساعتِ ۲۲ آغاز شده بود، بی‌آنکه متوجّه شویم به ساعتِ ۲ نیمه‌شب کشانده و گفت‌وشنید همچنان ادامه داشت: شاملو که نبود بیژن مفید بود. باغ سنگی تحت تأثیر بیژن خلق شده بود. شهر قصّۀ او که به‌وسیلۀ منوچهر انور در سال ۱۳۴۶ ضبط تلویزیونی شد، آن‌وقت‌ها غوغایی برپا کرده بود. هرکس می‌خواست بیژن یا احمد را پیدا کند، به این خانه می‌آمد. اگرچه برای بیژن مهم نبود، امّا وقتی بیژن آنجا بود، احمد ترجیح می‌داد نمانَد. می‌گفت از بیژن خوشش نمی‌آید. پرویز کیمیاوی تازه کارِ مغول‌­ها را ساخته بود. ناتل خانلری در انتخاب دو تابلو برای فرهنگستان مردّد بود. امیرحسین آریان­پور چند تابلو را نامگذاری می­‌کرد؛ جامعه‌شناسی که نسبش به محمّدتقی سپهر، نویسندۀ ناسخ التّواریخ می‌رسید. شفیعی کدکنی آمده بود تا دیداری تازه کند و شعری را که ناتل خانلری بسیار دوست داشت و تقریظی بر آن نوشته بود، بخوانَد. درّودی، آن شب، بعد از نزدیک به چهل‌سال، طوری کوچ بنفشه‌ها را خواند که ناخودآگاه، وجودِ حاضرِ غایب شفیعی را روبه‌رویم احساس کردم. گویی خودِ شفیعی بود که در حوالی سال ۱۳۵۰ روبه‌رویم نشسته بود:

در روزهای آخر اسفند
کوچ بنفشه‌های مهاجر
زیباست.

در نیم‌روز روشن اسفند،
وقتی بنفشه‌ها را

از سایه‌های سرد
در اطلسِ شمیمِ بهاران
با خاک و ریشه
ـ میهن سیّارشان ـ
در جعبه‌های کوچک چوبی
در گوشۀ خیابان، می‌آورند:

جوی هزار زمزمه در من
می‌جوشد:
ای کاش…
ای کاش آدمی وطنش را
مثل بنفشه‌ها
(در جعبه‌های خاک)
یک روز می‌توانست
همراه خویشتن ببرد هر کجا که خواست
در روشنای باران
در آفتاب پاک...»
مرور خاطرات ایران درّودی
مهدی مظفری ساوجی، محمدرضا شفیعی کدکنی، ایران درودی و مرتضی کاخی، موزهٔ هنرهای معاصر، ۱۳۸۸.

مظفری ساوجی در خصوص نقش نقاشی در دوران معاصر ایران و مقایسۀ همین نقش در تاریخ گذشتۀ این سرزمین گفت: «نقّاشی در گذشته، نقش چندانی در تحوّلات سیاسی و اجتماعی ایران نداشته و تأثیرِ شعر نیز، بر این‌گونه تحوّلات بطیء و پنهان بوده است. شاید مهم‌ترین تفاوت شاعران و نقّاشان گذشتۀ ما این است که شاعران نمی‌توانستند از کنار تحوّلات سیاسی و اجتماعی جامعه بی‌اعتنا بگذرند، درحالی‌که نقّاشان چنین خطری را به جان نمی‌خریدند.»

به گفتۀ او: «امروز دیگر نقّاشیِ ایران از آن فرم‌ها و فضاهای فانتزی و شیرین فاصله گرفته و قدم به متن و بطن جامعه‌ای گذاشته که با مشکلات و معضلات فراوانی دست‌وپنجه نرم می‌کند. البته این هنر در غرب گاه مبدأ تحوّلات سیاسی و اجتماعی بوده، یا به این مسائل پرداخته است. مثلاً تابلوی «سوم ماه مه ۱۸۰۸» از فرانسیسکو گویا نمونه‌ای از این رهیافت است. یا تابلوی «گرنیکا» از پیکاسو که به مسئلۀ بمباران اسپانیا در جریان جنگ داخلی این کشور پرداخته، نمونۀ دیگری از این‌گونه آثار است.»

به گفتۀ مهدی مظفری ساوجی «ایران درّودی ازاین‌نظر نقّاش قابل ‌توجّهی است. مثلاً دورۀ یخبندان نقّاشی‌های او دارای چنین مفاهیمی است؛ یا تابلویی که ظهر ششم اوت ۱۹۴۵ هیروشیما را نشان می‌دهد و در سال ۱۹۷۰ کشیده شده. دربارۀ «از این‌گونه رُستن» هم خودِ او در «چشم شنوا» یادآور شده که این اثر، نحوۀ نگرش به معنای مطلق «هستی» است که «گُل»، با وجود زمین خونبار و گلدان شکسته و حتّی جنینِ لهیده، به رشد ادامه می‌دهد، تا هستی، فراسوی مرگ و زندگی با نور عجین شود و بقا یابد. تاج خار حضرت مسیح که از زمین روییده، پشتوانۀ ارزشِ حضورِ انسان و ایثارِ او در عرصۀ هستی است. تابلوهای «رقصی چنین...» و «رگ‌های زمین، رگ‌های ما» نیز تداعی‌گر گونه‌ای دیگر از تعهّد اجتماعی و نوع نگاهی است که وی به جامعه و جهان پیرامون خود دارد.»

او در ادامه به شعری که شاملو به درودی تقدیم کرده اشاره کرد و گفت: «شاملو در این شعر، آشکارا به این مسئله، یعنی تفاوت و تمایز میان نقّاشی دیروز و امروز ایران اشاره کرده است؛ اینکه نقّاشیِ قدیم، در بند ارائۀ تصاویری تغزّلی و شیرین بود و نقّاشیِ امروز نباید در برابر آنچه در جامعه اتّفاق می‌افتد و اغلب ناگوار و تلخ است، بی‌تفاوت و خنثی باشد:

پیش از تو
صورتگرانِ بسیار
از آمیزۀ برگ‌ها
آهوان برآوردند؛
یا در خطوطِ کوهپایه‌ای
رمه‌ای
که شبانش در کج‌ و کوج ابر و ستیغِ کوه
نهان است؛
یا به سیری و سادگی
در جنگلِ پُرنگارِ مه‌آلود
گوزنی را گرسنه
که ماغ می‌کشد.
تو خطوطِ شباهت را تصویر کن.
آه و آهن و آهکِ زنده
دود و دروغ و درد را.
که خاموشی
تقوای ما نیست.»

مظفری در پایان به این نکته اشاره کرد که «نقاشی با نور» که اخیراً از سوی انتشارات دیدآور به چاپ دوم رسیده، در واقع، حاصل معاشرتِ درّودی با شاعران امروز ایران و دستاوردهای شایانی است که از این طریق به وی رسیده و همین باعث شده که دریچه­‌های تازه­ای از رنگ و بو به روی این نقاش گشوده شود. دریچه‌ها و دستاوردهایی که جلوه‌هایی از آن را می‌­توان در نقّاشی­‌های او مشاهده کرد.

او افزود: «هم در «گفت‌وگو با ایران درودی» که انتشارات ثالث منتشر کرده و هم در «نقاشی با نور» که از سوی انتشارات دیدآور به چاپ رسیده، بر آن بوده­‌ام که بیشتر مُستمعی باشم که به‌قول معروف، صاحب‌سخن را بر سر ذوق آورد.»

................ هر روز با کتاب ................

نگاه تاریخی به جوامع اسلامی و تجربه زیسته آنها نشان می‌دهد که آنچه رخ داد با این احکام متفاوت بود. اهل جزیه، در عمل، توانستند پرستشگاه‌های خود را بسازند و به احکام سختگیرانه در لباس توجه چندانی نکنند. همچنین، آنان مناظره‌های بسیاری با متفکران مسلمان داشتند و کتاب‌هایی درباره حقانیت و محاسن آیین خود نوشتند که گرچه تبلیغ رسمی دین نبود، از محدودیت‌های تعیین‌شده فقها فراتر می‌رفت ...
داستان خانواده شش‌نفره اورخانی‌... اورهان، فرزند محبوب پدر است‌ چون در باورهای فردی و اخلاق بیشتر از همه‌ شبیه‌ اوست‌... او نمی‌تواند عاشق‌ شود و بچه‌ داشته‌ باشد. رابطه‌ مادر با او زیاد خوب نیست‌ و از لطف‌ و محبت‌ مادر بهره‌ای ندارد. بخش‌ عمده عشق‌ مادر، از کودکی‌ وقف‌ آیدین‌ می‌شده، باقی‌مانده آن هم‌ به‌ آیدا (تنها دختر) و یوسف‌ (بزرگ‌‌ترین‌ برادر) می‌رسیده است‌. اورهان به‌ ظاهرِ آیدین‌ و اینکه‌ دخترها از او خوش‌شان می‌آید هم‌ غبطه‌ می‌خورد، بنابراین‌ سعی‌ می‌کند از قدرت پدر استفاده کند تا ند ...
پس از ۲۰ سال به موطن­‌شان بر می­‌گردند... خود را از همه چیز بیگانه احساس می‌­کنند. گذشت روزگار در بستر مهاجرت دیار آشنا را هم برای آنها بیگانه ساخته است. ایرنا که که با دل آکنده از غم و غصه برگشته، از دوستانش انتظار دارد که از درد و رنج مهاجرت از او بپرسند، تا او ناگفته‌­هایش را بگوید که در عالم مهاجرت از فرط تنهایی نتوانسته است به کسی بگوید. اما دوستانش دلزده از یک چنین پرسش­‌هایی هستند ...
ما نباید از سوژه مدرن یک اسطوره بسازیم. سوژه مدرن یک آدم معمولی است، مثل همه ما. نه فیلسوف است، نه فرشته، و نه حتی بی‌خرده شیشه و «نایس». دقیقه‌به‌دقیقه می‌شود مچش را گرفت که تو به‌عنوان سوژه با خودت همگن نیستی تا چه رسد به اینکه یکی باشی. مسیرش را هم با آزمون‌وخطا پیدا می‌کند. دانش و جهل دارد، بلدی و نابلدی دارد... سوژه مدرن دنبال «درخورترسازی جهان» است، و نه «درخورسازی» یک‌بار و برای همیشه ...
همه انسان‌ها عناصری از روباه و خارپشت در خود دارند و همین تمثالی از شکافِ انسانیت است. «ما موجودات دوپاره‌ای هستیم و یا باید ناکامل بودن دانشمان را بپذیریم، یا به یقین و حقیقت بچسبیم. از میان ما، تنها بااراده‌ترین‌ها به آنچه روباه می‌داند راضی نخواهند بود و یقینِ خارپشت را رها نخواهند کرد‌»... عظمت خارپشت در این است که محدودیت‌ها را نمی‌پذیرد و به واقعیت تن نمی‌دهد ...