رضا دستجردی | ایبنا
«در جستوجوی زندگی خوب؛ هنر تربیت و پرورش برای زمانه عسرت» [In search of the good life : a pedagogy for troubled times] به قلم فرد دالمیر [Fred Dallmayr] و ترجمه امیر یوسفی میکوشد این معنا را ورز دهد که زندگی خوب با شهروند خوب محقق میشود و شهروند خوب در جامعه خوب امکان تحقق دارد. نمیتوان از ضرورت التفات به جنبههای اجتماعی و سیاسی زندگی خوب غفلت یا تغافل کرد. درست در همین مقطع است که امتیاز زندگی خوب به روایت دالمیر بر سایر روایتها آفتابی میشود. مصطفی ملکیان نیز که پیشگفتار این اثر را تحریر کرده، تفکر دالمیر را اندیشهای نقادانه و به شدت وحدتطلبانه دانسته، که معتقد است امر مقدس باید با امور دنیوی، الاهیات با فلسفه، تعالیم دینی با علوم انسانی، و فهم نظری با عمل اجتماعی نیز پیوند یابد. این پیوندجوییها و وحدتطلبیها بر وفق رأی او، وظیفه اخلاقی موکد ماست و یگانه راه عملی ادای این وظیفه اخلاقی، گفتوگو است.
![در جستوجوی زندگی خوب، هنر تربیت و پرورش در زمانه عسرت» [In search of the good life : a pedagogy for troubled times] فرد دالمایر [Fred Dallmayr]](/files/173977777627701585.jpg)
کتاب «در جستوجوی زندگی خوب؛ هنر تربیت و پرورش برای زمانه عسرت» ردپای زندگی خوب را در کجا جستوجو میکند؟
فِرد دالمَیر، فیلسوف و نظریهپرداز اندیشه سیاسی روزگار ما در بسیاری از آثار خود و مشخصاً در کتاب «در جستوجوی زندگی خوب»، ریشه نابسامانیهای انسانی و اجتماعی دوران ما را غلبه نگرشهای یکسونگرانهای میداند که حاصل درکی ناصواب و ناموجه از مدرنیته است. او به عنوان کسی که تجدد را مرحلهای تکاملی در حیات بشر میپندارد، سیطره رویکرد و تفکر تکساحتی را ریشه ناهنجاریهای تمدنی به شمار میآورد. دالمیر معتقد است چیزی که میتواند این نابسامانیها و ناموزونیها را مرتفع کند بازگشت به «تفکر تلفیقگر و آشتیبخش» است؛ تفکری که بین عقل و احساس، علم و شهود، فردیت و اجتماع، اخلاق و توسعه، دولت و شهروندی، تربیت و آزادی، اقتصاد و عدالت، تعارض غیرقابل رفع نمیبیند. او نفس انسانی را با همه قوای متکثرش، در نهایت امری واحد و یکدست به شمار میآورد اما میراث تجدد در قرائت تمامیتخواهانهاش، از برخی وجوه ماهیت انسان غفلت میکند و تمام قوا و ظرفیتهای وجود بشری را به عقل، آنهم درک خاصی از عقل که همان عقل حسابگر دکارتی است، فرومیکاهد. این نویسنده آلمانیالاصل البته اندیشمندی پستمدرن یا سنتگرا یا رمانتیک نیست تا عقل را انکار یا تحقیر کند بلکه متفکری مدرن است که میخواهد توازن و تلفیقی بین عقل و احساس و شهود و عواطف برقرار کند و از این طریق، ازخودبیگانگی و توازن برهمخورده وجود انسان در دوران مدرنیته را بازسازی کند.
دالمیر برحسب این مفروض پایه، زندگی خوب را جایی فراتر از عقل نظری جستوجو میکند و با الهام از مفهوم ارسطویی «فرونزیس» تلاش دارد ضرورت التفات به «حکمت عملی» را به بشر معاصر یادآوری کند. حکمت عملی، مستلزم تربیت، پرورش، و عملآوردن است. به همین دلیل است که در عنوان فرعی کتاب خود، تعبیر «هنر تربیت و پرورش در زمانه عسرت» را آورده است. او بارها تأکید میکند که برای دستیابی به زندگی خوب، به همان اندازه که «درست اعتقادی» اهمیت دارد «درستکرداری» نیز مهم است.
به باور شما چه تفاوتی میان مفهوم «زندگی خوب» در اندیشه گذشته و امروز وجود دارد؟
احتمالاً منظورتان کشف نظر دالمیر در این موضوع است! به نظر میرسد او مرز گذشته و امروز را شروع مدرنیته غربی میداند که چهره دورانساز آن، دکارت است. اگر این دو پیشفرض صادق باشد دالمیر معتقد است که فرق این دو دوره، میزان التفات به حکمت عملی است. در دوران پیشاتجدد، غایت زندگی خوب، نیل به نیکبختی و شادکامی یا سعادت است که ارسطو از آن با تعبیر «ائودیمونیا» یاد میکرد. هرچند ارسطو «زندگی متأملانه بر وفق نظر» را بسیار مهم و محوری میدانست اما برای فرونزیس یا همان حکمت عملی نیز جایگاهی ویژه و غیرقابل انکار قائل بود. به طور کلی در میراث تمدنی یونان، مفهوم خاصی از تربیت و پرورش مدنظر بود که نوعاً با تعبیر «پایدیا» از آن یاد میشد. مراد از پایدیا صرفاً آموزش و انتقال مفاهیم علمی و تربیتی نبود بلکه نوعی عملآوری و بارآوردن دیگران است. در دوران تجدد، اما مفهوم زندگی خوب، تا حدود زیادی از عناصر عملی خالی شد و همهچیز دائرمدار عقل نظری قرار گرفت. به نظر میرسد این، مهمترین تفاوتی است که در دو دورهی پیشاتجدد و پساتجدد در باب مفهوم زندگی خوب وجود دارد. البته باید توجه داشت که دالمیر از متفکرانی در دو دوره جدید و قدیم یاد میکند که به تفکر تلفیقگر التزام دارند و لذا به حکمت عملی توجه داشتهاند.
رهیافت نوی این کتاب در میان انبوه کتب منتشره در این حوزه چیست؟
به نظر من مهمترین رویکرد یا رهیافت دالمیر در کتاب «در جستوجوی زندگی خوب»، این است که خوبزیستن را پدیدهای صرفاً فردی، روانشناختی و فرهنگی نمیداند و مؤلفههای سیاسی و اجتماعی و حتی اقتصادی را در این موضوع، مهم و بلکه تعیینکننده فرض میکند. از توضیحات او این برمیآید که زندگی خوب با «شهروند خوب» محقق میشود و شهروند خوب نیز به نوبهی خود مستلزم «جامعه خوب» است. بر این اساس، برای تحقق زندگی خوب، پای نهاد قدرت، دولت و بهطور کلی عرصه عمومی به میدان باز میشود. به این ترتیب دالمیر به مقابله با اسطوره «بیطرفی اخلاقی دولت» برمیخیزد. نقطه تصادم او با تفکر لیبرال دقیقاً همینجاست. او یکی از نقصهای دموکراسی لیبرال را اعلام بیطرفی اخلاقیشان در اجتماع میداند و از «نکبت سیاست بدون اخلاق» سخن میگوید. دالمیر با این رویکرد و رهیافت، به مخاطب یادآوری میکند که روایتهای فردگرایانه و روانشناسانه از مفهوم زندگی خوب، روایتهایی ناکامل و نابسنده هستند. به این اعتبار، رهیافت او رهیافتی ترکیبی است؛ یعنی هم فلسفی است هم سیاسی، هم جامعهشناختی، و هم هنری و زیباییشناختی. البته ویژگیهای مهم دیگری هم در روششناسی دالمیر وجود دارد که در جای خودش باید به آن پرداخت.
توجه به وجوه اجتماعی و سیاسی چه جایگاهی در دستیابی به یک زندگی خوب دارد و آیا به همین خاطر است که مؤلف، بسنده کردن محض به وجه فرهنگی را کافی نمیداند؟
فِرد دالمیر چنانکه پیش از این هم گفته شد، خوبزیستن و زندگی خوب را مستلزم تحقق زمینهها و شرایط عینی (اجتماعی و سیاسی) مطلوب میداند و در این زمینه برای نهادهایی مثل دولت، نقشهای روشنی تعریف میکند. البته او هشدار میدهد که مبادا دولتها در انجام وظیفه تربیتی خود، زیادهروی کنند و به یک دولت مداخلهگر و تمامیتخواه تبدیل شوند. با اینحال، او به خلاف سرمشق لیبرال، دولت را از اعتنا به مقوله اخلاق و تربیت اخلاقی شهروندان معاف نمیکند. دالمیر، اندیشمندِ «فرا» ها، «بین» ها، و «میان» هاست؛ به این معنا که براساس رهیافت «تلفیقگرا» و «ترکیبی» اش میکوشد در موقعیتی فراتر از کلیشهها یا دوگانههای رایج و مرسوم قرار بگیرد. از باب مثال باید به این موضوع اشاره کنم که او در صفحه ۴۲ کتاب، وقتی از این سخن میگوید که در حوزهی اخلاق، حق با لیبرالهاست یا با طرفداران دولت مقتدر؛ جواب میدهد که «این کتاب میخواهد میان "شخصیسازی" نظام اخلاقی که لیبرالها مروّج آناند و "عمومیسازی" اخلاق که طرفداران دولت مقتدر مبلّغ آناند راه میانهای بجوید.» جستوجو برای یافتن چنین بدیلها و راههای نو، چیزی است که دالمیر در بسیاری از موارد دنبال میکند.
به اعتبار همین رویکرد، تلاش دارد برای آرمان زندگی خوب نیز، در میانه دو سرمشق سیاسی یا فرهنگی، راه میانهای پیدا کند که یک نسخه بدیل است. او در بخش اول کتاب خود با عنوان «جستوجوگرانی نامآور از دوران کهن»، ۶ چهره شاخص را برجسته میکند و برای هریک فصلی جداگانه مینویسد تا نشان دهد وجه مشترک آنها یافتن راههای بدیل است تا از دوگانههای جزمی فراتر بروند یا در میانه آن دوگانهها تلفیق و وصلت و آشتی برقرار کنند. این ۶ چهره شاخص عبارتند از قدِّیس بوناونتوره، جِنانادو و جنبش وارکاری، نیکولاس کوزایی، لایبنیتس، منتسکیو، شیلر. این اشخاص، به تعبیر دالمیر، الگوهایی مثالین از دورههای مختلف هستند که بیش از هر چیز سالکان جستوجوگر در «راههایی آکنده از بدعت و رخدادهای نامنتظَر» به شمار میآیند. اساساً «راه»، از تعابیر محبوب دالمیر است تاجایی که کتاب خود را با شعری از آنتونیو ماچادو، شاعر اسپانیایی افتتاح میکند که مضمون اصلیاش به راهدرآمدن و راهساختن است: «دل به رفتن ببند، راهی پیدا نیست / با رفتن است که راه رخ مینماید و چهره مینمایاند.»
به باور شما، گفتوگو چه جایگاهی در اندیشه دالمیر و به طور کلی در نیل به زندگی خوب دارد؟
دالمیر، امالمسائل یا حتی امالمصائب تجدد غربی را "تک گویی" میداند. چنانکه استاد مصطفی ملکیان در پیشگفتار مرحمتی خود بر این کتاب یادآور شدهاند در نظر دالمیر «انسان متجدد غربی، جهاننگریای خودمحورانه دارد که سبب شده است که با دیگران احساس از خود بیگانگی کند… راه درمان این بیماری و رفع این عیب و نقص، گفتوگوی این انسان با خود، با دیگری، و احیاناً با آن بهکلی دیگر یعنی خداست. این گفتوگو اگر به معنای حقیقی و درستاش انجام گیرد احساس بیگانگی را نرم نرمک به احساس یگانگی و اتّحاد، بل وحدت تبدیل میکند.» دالمیر بنمایههای تفکر گفتوگویی یا گفتوگومحور را در آثار اندیشمندانی مثل میخاییل باختین، هانس گئورگ گادامر، کارل یاسپرس، امانوئل لویناس، موریس مرلوپونتی و ریمون پنیکار مییابد، اما صورتبندی تازهای به آنها میدهد. سهم گادامر و پنیکار در این موضوع، ظاهراً بیش از دیگران است.

گفتوگو برای دالمیر، فقط در مواجهات بینالاشخاصی خلاصه نمیشود، بلکه در مناسبات تمدنی هم جاری و ضروری است. هدف او از تأکید بر وجه تمدنی گفتوگو، نقد و حتی تضعیف «اروپامحوری»، و دامنزدن به مناسبات و روابط بینافرهنگی و میانفرهنگی است. او همه حوزههای تمدنی در جهان را واجد ظرفیتهای فراوان برای درسآموزی میداند و به این اعتبار توصیه میکند با روش گفتوگوی بینافرهنگی، اولاً فرهنگهای دیگر و غیراروپایی و غیرغربی به رسمیت شناخته شوند و ثانیاً امکان تبادل تجارب فرهنگی میان حوزههای مختلف تمدنی فراهم شود. به این اعتبار، شرط یک زندگی صلحآمیز و شایسته، هم در سطح بینالاشخاصی و هم در سطح بینالمللی، تن دادن صادقانه و برابر به مفهوم گفتوگو است.
اقبال گسترده به آثاری با مضمون «زندگی خوب» در ایران امروز، چه دلایل و عللی میتواند داشته باشد؟ آیا واکنشی به شرایط اجتماعی و سیاسی روزگار ماست؟ و آیا میتواند حاصل سرخوردگیها و ناامیدیهای مردم از دستیابی به آرمانها باشد؟
مفهوم زندگی خوب یا خوب زیستن، از مفاهیم بسیار کهن در اندیشه فلسفی است و سابقه آن به دوران فلسفه یونان میرسد. در آثار افلاطون و ارسطو، این موضوع به کرّات و به تفصیل مطرح شده است. در سنّت فکر اسلامی و ایرانی نیز مفهوم زندگی خوب همواره حاضر و با تعابیر و صورتبندیهای مختلف مورد توجه بوده است. به این اعتبار، موضوع زندگی خوب برای ایرانیان امروز، چیزی نوپدید و نوظهور نیست. با اینهمه نمیتوان انکار کرد که میزان اقبال و التفات جامعه امروز ایران به خوبزیستن و زندگی خوب، رشد و بلکه جهش مشهود دارد. بارزترین سنجه در تأیید این ادعا، بازار نشر و کتاب است. موج انتشار آثاری با درونمایه خودپروری، خودشکوفایی، خودیاری، موفقیتگرایی، مثبتاندیشی، به همراه گسترش تألیف یا ترجمه آثاری از اندیشمندان یا مکاتب حکمی کهن و جدید که به فلسفه عملی عنایت داشتهاند مؤیدی بر این واقعیت است که خوبزیستن، اکنون به مطالبه یا میلی عمومی برای ایرانیان تبدیل شدهاست. موج این مطالبه تا آنجا بلند است که میتوان جرأت کرد و از ظهور یک گرایش یا جریان فرهنگی جدید در ایران امروز سخن گفت.
برای ریشهیابی ظهور چنین جریان جدیدی هم باید به علل آن توجه داشت و هم به دلایل آن. شرح این دو دسته از عوامل، بیرون از حوصله این گپوگفت مختصر است اما با اشاره به نکتهای که در سئوال آمده و از ناامیدی مردم یاد شده باید بگویم که جامعه ایران، در وضعیت پساانقلابی، به سمت تفرد میل کرده و نوعی از اتمیسم اجتماعی بر آن حاکم شده است. به نظر می رسد آن روح جمعی که به اقتضای شرایط انقلابی حادث شده بود در وضعیت پساانقلابی دستخوش تردیدها و تزلزلهایی شده است. اکنون دیگر از آن هویت یکپارچه اجتماعی که منافع جمع را بر منفعتهای فردی و خویشاوندی ارجح میدانست چندان سراغی نمی توان گرفت و "ایرانیها" به عنوان یک جمع جبری و عددی، جای "ایرانیان" به عنوان یک هویت واحد را گرفتهاند.
در عین حال به نظر میرسد که جامعه امروز ایران، به دلیل ناتوانی نهاد قدرت از تأمین رضایتمندی شهروندان، ایده "نجات جمعی" را وانهاده و به نسخههای نجات فردی و محدود روی آورده است. برخی تحلیل گران، این تحول را عبور از "سیاست رهایی" به "سیاست زندگی" دانستهاند.
برخی از آثار منتشرشده در حوزه «زندگی خوب»، در رده کتابهای زرد قرار میگیرند. مخاطب چگونه میتواند در این حوزه، آثار خوب را از آثار بد تمیز دهد؟
حق با شماست. در حوزه آثار مربوط به خوبزیستن، با حجم زیادی از مکتوبات سطحیاندیشانه و سادهسازانه مواجهیم. البته زردنویسی و سطحیاندیشی، اختصاصی به این حوزه خاص ندارد و در تمام شاخههای تولید فرهنگی جاری است. به همان ترتیب، که مثلاً صنعت و بازار غذا در تسخیر غذاهای فستفودی و چه بسا کم ارزش است در صنعت و بازار فکر و فرهنگ نیز، انبوهی از تولیدات رقیق و ضعیف و حتی پرضرر وجود دارد که مخاطب را فریفته رنگ و طعم خود میکنند بیآنکه الزاماً ارزش محتوایی و معرفتی داشته باشند.
تشخیص این دو دسته آثار، کاری سهل ممتنع است؛ هم ساده و هم دشوار است. به گمان من، تشخیص کتابهای اصیل از سطحی، هم به نحو شهودی امکانپذیر است و هم به نحو تحقیقاتی. هر مخاطبی در مواجهه با یک اثر مکتوب، دریافتی شهودی از میزان اصالت و استواری آن دارد. این سنجه، هرچند به طور کامل قابل اتکا نیست اما نمیتوان کاملاً از آن چشمپوشی کرد. به آثاری که با فرمولها یا توصیههای زودبازده و هیجانی، میکوشند الگوی زندگی را متحول کنند باید به دیده سوءظن نظر کرد. خوبزیستن، امری فرایندی و زمانمند و تدریجی است و هرگونه دستورالعمل کوتاهمدت که مدعّی دگرگونی و بهبود سبک زندگی باشد توصیهای مشکوک است. چنین آثاری با گشادهدستی تمام، از عنصر تمثیل و شبیهسازی استفاده میکنند و با ارجاع خام به مصادیق موفق، زندگی خوب را هدفی آسان و خالی از تمرین و ممارست و مجاهدت معرفی میکنند.
اما غیر از درک شهودی، از طریق ارزیابی میزان تحقیقاتی بودن یک اثر هم میتوان درباب عمق و اصالت آن داوری کرد. آثار زرد و ضعیف، معمولاً زحمت یک پژوهش روشمند و دقیق را بر خود هموار نمیکنند و بدون پرداختن به سابقه و پیشینه موضوع، و بدون نظام استدلالی و اقناعی هنجارین، مجموعهای از دستورالعملها یا جملات قصار هیجانانگیز را ردیف میکنند. آثار اصیل اما بیآنکه وعدهای زودبازده داده باشند به آداب و اقتضائات روش درست تحقیق پایبندند و جوانب مفهومی، تاریخی، استدلالی و تجربی موضوع را میکاوند.
«در جستوجوی زندگی خوب؛ هنر تربیت و پرورش برای زمانه عسرت» در ۴۷۹ صفحه به همت انتشارات گام نو منتشر شده است.