پُل ریکور فیلسوف و ادیب فقید فرانسوی در کتاب «درباره ترجمه»، دو ویژگی مهم را برای ترجمه برمی‌شمرد؛ یکی اینکه، ترجمه باید همسطح زبان اصلی باشد و خواننده زبان مقصد، فکر کند که دارد کتاب را به زبان اصلی می‌خواند. و دوم اینکه، خواننده در مواجه با متن ترجمه‌شده، احساس کند که متنِ ترجمه‌شده از متنِ اصلی بهتر است. می‌گویند مارکز نویسنده کلمبیایی برنده نوبل ادبیات، وقتی ترجمه انگلیسی «صدسال تنهایی» را دیده بود، گفته بود متن انگلیسی از متن اصلی کتاب (اسپانیولی) بهتر است. از این زاویه است که نقش مترجم در ترجمه متون ادبی به‌ویژه شعر و داستان، به همان اندازه نقش مولف در زبان اصلی است.

ترجمه

ترجمه، زیستن در زبان است؛ به بیانی دیگر، مکاشفه با متن و زبان؛ یعنی کشفِ مدام در زبانِ مبدا و مقصد. به‌قول حافظ، «عیشِ مدام»؛ و چون «کشف»، همیشه و هماره با «عیش» همراه است، بنابراین تو مدام در عشق‌بازی با کلمات هستی و این یعنی، لذتِ کشفِ یک مکاشفه در زبان. اینجا است که از گذرِ جست‌وجوی لغت، به بهترین کشف می‌رسی. این کشف، همان خلق‌کردن است، خلق‌کردن از چیزی که پیشتر توسط دیگری آفریده شده، و حالا تو در زبان دوم، به آفرینشِ دوباره‌ای دست می‌زنی که به‌قول پل ریکور، می‌تواند از متنِ اصلی هم بهتر باشد.

در چنین تصویر کلان، حقیقی و واقعی از ترجمه در جهان، به وضعیتِ خُرد، اسفبار و مضحکِ ترجمه در ایران می‌رسیم که به هیچ‌کدام از دو موردی که پل ریکور برای ترجمه برشمرده، نزدیک نیست. به بیانی دیگر، می‌توان عملا از آن به‌مثابه‌ «ورشکستگی ترجمه» یاد کرد؛ ورشکستگی‌یی که ربطِ مستقیمش را باید در ناکارآمدیِ سیستم در اَبَربحران‌های سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی جست‌وجو کرد. از این منظر می‌توان گفت، ورشکستگی اقتصادی موجب شده تا کارِ خلاقه، سویه مصرف‌گرایی به خود بگیرد. در این مصرف‌گرایی است که شما در یک ماراتُنِ بدونِ پایان، باید کالای بعدی را تولید کنید. نخستین قربانی این مسیرِ بی‌بازگشت، زبان فارسی است.

نبودِ کپی‌رایت یکی از اصلی‌ترین دلایلی است که به این بازار مکاره دامن زده است، و تا مساله کپی‌رایت و رابطه با غرب حل نشود، به‌نظر می‌رسد وضعیت ترجمه از اینی که هست، بدتر هم خواهد شد. کما اینکه کتاب‌های ناشرانِ «پُخته‌خوار» گویای آن است. در چنین چشم‌اندازی است که ترجمه در ایران روزبه‌روز بدتر می‌شود. ترجمه‌های هم‌زمان که با سرعت زیاد برای رسیدن به بازار نشر صورت می‌گیرد، به این ورشکستگی دامن زده است.

یکی دیگر از معضلات نسل جدید مترجمان ایران، این است که آنها کتاب‌های فارسی را یا نمی‌خوانند یا به‌ندرت می‌خوانند. از یک‌سو وقتی مترجم هنوز نمی‌داند «فاکنر» را چگونه ترجمه کند یا شاهکار پروست را، و هنوز خواندن آثار نویسندگان و شاعران ایرانی را به همان کتاب‌های درسیِ مقاطعِ تحصیلی‌اش یا دوره‌های ترجمه در آموزشگاه‌ها، تقلیل می‌دهد، متوجه می‌شویم مترجم تنها به زبان مبدا اکتفا می‌کند. از سوی دیگر، مترجمی که بین 5 تا 10 درصد حق‌الترجمه می‌گیرد، آن‌هم شش‌ماه بعد از چاپ کتابی که دوسال در صفِ مجوز، سانسور، تولید، چاپ و پخش بوده، به او حق می‌دهیم در این مارتنِ سیرک‌مانند، خود را به ترجمه کتاب بعدی برساند تا بتواند از پسِ این «غم نان اگر بگذارد» برآید.

در این ماراتنِ سیرک‌مانندِ «خوب، بد، زشت»، که مترجم‌ها نیز خود قربانی این ورشکستگی شده‌اند، ناشران بسیاری نیز هستند که دامنه این ورشکستگی را شعله‌ورتر کرده‌اند و در تولیدِ ترجمه‌های هم‌زمانِ غیرضرور، گوی سبقت را از دیگران ربوده‌اند. ناشران بزرگ به‌جای این‌که به‌سراغ کتاب‌های ترجمه‌نشده بروند، به دلیل اینکه این روزها صاحبِ پخش کتاب و کتاب‌فروشی شده‌اند، ترجیح می‌دهند کتاب‌های پُرفروش به‌ویژه آثار کلاسیک را با ترجمه‌های خود بفروشند؛ «به‌خاطر یک مُشت دلار» در این اَبَرتورمِ مهارنشدنی...

در چنین وضعیتی است که مترجم به مترجم رحم نمی‌کند، ناشر به ناشر رحم نمی‌کند، و همه یکدیگر را نردبانی ساخته‌اند «به‌خاطر چند دلار بیش‌تر»؛ نوعی «مال‌‌داری کتابی»؛ در اینکه کتاب و نشر یک صنعت است، تردیدی نیست. اما وقتی در این صنعت، قانونِ مدون و کارآمدی حاکم نباشد، چیزی که شاهدش خواهیم بود، همین روندِ افسارگسیخته‌ «مال‌داری کتابی» است که درنهایت دودش به چشمِ زبان و ادبیات فارسی خواهد رفت. وقتی در مقابلِ خیلِ بی‌رویه‌ و بی‌شمارِ آثارِ‌ هم‌زمان و مفتضحِ ترجمه، آثارِ تالیفیِ درخوری نداریم، متوجه می‌شویم که مال‌داریِ کتاب در عصرِ بی‌قانونی در ایران، موجب شده است که عملا تیشه به ریشه خود بزنیم؛ تیشه به ریشه‌ای هزارساله از نظم و نثر.

آرمان امروز

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

مهم نیست تا چه حد دور و برِ کسی شلوغ است و با آدم‌ها –و در بعضی موارد حیوان‌ها- در تماس است، بلکه مهم احساسی است که آن شخص از روابطش با دیگران تجربه می‌کند... طرفِ شما قبل از اینکه با هم آشنا شوید زندگی خودش را داشته، که نمی‌شود انتظار داشت در زندگی‌اش با شما چنان مستحیل شود که هیچ رد و اثر و خاطره‌ای از آن گذشته باقی نماند ...
از فروپاشی خانواده‌ای می‌گوید که مجبور شد او را در مکزیک بگذارد... عبور از مرز یک کشور تازه، تنها آغاز داستان است... حتی هنگام بازگشت به زادگاهش نیز دیگر نمی‌تواند حس تعلق کامل داشته باشد... شاید اگر زادگاهشان کشوری دموکرات و آزاد بود که در آن می‌شد بدون سانسور نوشت، نویسنده مهاجر و آواره‌ای هم نبود ...
گوته بعد از ترک شارلوته دگرگونی بزرگی را پشت سر می‌گذارد: از یک جوان عاشق‌پیشه به یک شخصیت بزرگ ادبی، سیاسی و فرهنگی آلمان بدل می‌شود. اما در مقابل، شارلوته تغییری نمی‌کند... توماس مان در این رمان به زبان بی‌زبانی می‌گوید که اگر ناپلئون موفق می‌شد همه اروپای غربی را بگیرد، یک‌ونیم قرن زودتر اروپای واحدی به وجود می‌آمد و آن‌وقت، شاید جنگ‌های اول و دوم جهانی هرگز رخ نمی‌داد ...
موران با تیزبینی، نقش سرمایه‌داری مصرف‌گرا را در تولید و تثبیت هویت‌های فردی و جمعی برجسته می‌سازد. از نگاه او، در جهان امروز، افراد بیش از آن‌که «هویت» خود را از طریق تجربه، ارتباطات یا تاریخ شخصی بسازند، آن را از راه مصرف کالا، سبک زندگی، و انتخاب‌های نمایشی شکل می‌دهند. این فرایند، به گفته او، نوعی «کالایی‌سازی هویت» است که انسان‌ها را به مصرف‌کنندگان نقش‌ها، ویژگی‌ها و برچسب‌های از پیش تعریف‌شده بدل می‌کند ...
فعالان مالی مستعد خطاهای خاص و تکرارپذیر هستند. این خطاها ناشی از توهمات ادراکی، اعتماد بیش‌ازحد، تکیه بر قواعد سرانگشتی و نوسان احساسات است. با درک این الگوها، فعالان مالی می‌توانند از آسیب‌پذیری‌های خود و دیگران در سرمایه‌گذاری‌های مالی آگاه‌تر شوند... سرمایه‌گذاران انفرادی اغلب دیدی کوتاه‌مدت دارند و بر سودهای کوتاه‌مدت تمرکز می‌کنند و اهداف بلندمدت مانند بازنشستگی را نادیده می‌گیرند ...