هرکسی قصه بدبختیِ خودش را دارد | آرمان امروز


رمان «دُم‌اسبی» تازه‌ترین اثر رامبد خانلری برنده جایزه مهرگان ادب برای مجموعه‌داستان «سرطان جن» و آثار تحسین‌شده «آقای هاویشام» و «سورمه‌سرا» است که از سوی نشر بان منتشر شده است‌؛ هیات داوران مهرگان دلیل انتخاب مجموعه‌داستانِ «سرطان جن» را «زبانی غنی و جذابیت و کششی درخور قصه، کاشف ترسی نشات‌گرفته از ندانستن‌ها و خرافه‌ها و داشتن داستانی دلنشین که وامدار روایت‌های زبانی گذشتگان است» اعلام کردند؛ امری که در رمان «دُم‌اسبی» نیز می‌توان دید.؛ همان‌طور که در سطرهای آغازین رمان می‌خوانیم:

خلاصه رمان دم‌اسبی» رامبد خانلری

«امشب قرار است آل بچه‌ای را که من پدرش نیستم، با خودش ببرد یا حداقل امیدوارم که این اتفاق بیفتد.» اولین تصویری که با خواندن دو خط ابتدای رمان به ذهن می‌رسد تصویر آل و این‌که آل کیست؟ هر خواننده بسته به سلیقه و تعداد فیلم‌ها و کتاب‌هایی که از این ژانر دیده و خوانده باشد تصویری برای او ترسیم می‌‌کند و پاسخی می‌دهد. اما آنچه که در اغلب داستان‌های ترسناک حضور غالب دارد بُردِ تاریکی بر روشنایی و شکل‌گیری وقایع داستانی در سیاهیِ شب یا دالان‌های تاریک است. اما رامبد خانلری همچون آثار قبلی تغییر شگرفی در قصه‌گویی پدید آورده که مهم‌ترینش تصویرکردن رویاها و کابوس‌های آدمی است. او مانند فیلم‌سازان در ادبیات توانسته کابوس‌ها و قصه‌های گوناگون را به تصویر درآورد و خیال و ترس‌ها را بدون واسطه‌ خیال مخاطب با دیگران به اشتراک بگذارد و این موجب برتری داستان‌های او نسبت به دیگر داستان‌های ادبی در تصویرکردنِ‌ ترس‌های آدمی بوده‌ است. از سوی دیگر خواننده هم می‌تواند بدون آنکه صدمه ببیند یا خطری جانش را تهدید کند از آنچه که بر صفحه‌ کتاب اتفاق می‌افتد هم‌ذات‌پنداری کند.

«دُم‌اسبی» روایت مردی است که آل بچه‌اش را هفت سال قبل برده و عاملی شده زندگی‌اش دست‌خوش تغییر شود و همسرش او را ترک کند. او تصمیم گرفته دنبال آل بگردد و انتقام بگیرد. نویسنده در «دُم‌اسبی» دغدغه‌های اجتماعی را بی‌پرده به تصویر کشیده، بدون آنکه نگران باشد مورد بازخواستی قرار بگیرد یا اینکه سروته کار را جوری جمع کند که بخواهد مخاطب بیش‌تری را راضی کند. همین موضوع بیش از هر چیز دیگری اهمیت این رمان را یادآور می‌شود.

خانلری عامل ایجاد وحشت در هر کدام از آثارش را به اشکال مختلفی به تصویر کشیده. حتی در «دُم‌اسبی» هم آل را نشان نمی‌دهد تا مخاطب شگفت‌زده شود؛ زیرا داستانی محکم و چفت‌و‌بست‌دار نوشته و خیالش برای همراهی مخاطب راحت است. او نگران نیست که در زمان نبودِ آل در داستان، مخاطب دلزده یا خسته شود؛ چراکه سایه‌ سنگین این موجود در تمام طول قصه حس می‌شود. برخلاف بسیاری از داستان‌ها و فیلم‌های ترسناک نویسنده یا فیلم‌نامه‌نویس به‌صورت مداوم موجود وحشتناکش را نشان می‌دهد؛ زیرا هیچ جذابیت دیگری وجود ندارد که مخاطب پای فیلم یا کتاب بنشیند. این موضوع مهم است که نویسنده توجه‌ کرده خواننده رفته‌رفته به هر چیزی عادت می‌کند؛ به این معنا که اگر مدام از آل به مخاطب بگوید، او خیلی زود خسته می‌شود و دیگر از آن نمی‌ترسد؛ پس از زیاده‌گویی پرهیز کرده و به روایت‌های فرعی دیگر که به‌تنه‌ داستان چسبیده‌ پرداخته ‌است. آدم‌هایی که هرکس قصه‌ بدبختی خودش را زندگی می‌کند. مثلا روایت حاج‌داوودی را می‌گوید که به دیوار خانه‌اش عکسی زده از مرلین مونرو که آدامسی بادکنکی بادکرده، تا فراموش نکند شبی که همسرش سکته کرد و مُرد باهم قهر بودند. علت قهر را می‌گوید که وقتی (حاج‌داوود) در فکر و خیال بوده فخری همسرش آدامسش را باد کرده و ترکانده و او هم عصبی شده و سرش هوار کشیده و همان شب او سکته کرده و مرده. یا روایت شهاب که با پدری زندگی می‌کند که دو سال پیش مرده، اما شهاب کت‌و شلوار قهوه‌ای او را تن مانکن کرده و روی مبلی پشت به خودش نشانده گویی پدرش با او قهر است و حرف نمی‌زند، ولی حضور دارد.

چنین داستانی با درهم‌آمیزی قصه و اعتقادات انسان امروزی هم خواننده را سرگرم می‌کند و هم موجب وحشت آن‌ها می‌شود. در این داستان‌ راوی در هزارتویی گیرافتاده که توسط خودش ساخته شده‌ است. نویسنده در «دُم‌اسبی» مهندسی روان‌شناسانه انجام داده ‌است، او در زیرلایه‌ داستان اشاره به این مطلب دارد که منبع ترس درون شخصیت‌ها است و آن‌ها از حضور چیزی در ذهن یا یک بیماری در روح و روان خود رنج می‌برند. گاهی این بیماری نمود بیرونی پیدا می‌کند و سبب آسیب‌رساندن به دیگران می‌شود و گاهی فقط خود شخص را قربانی می‌کند. چه در کارکتر اصلی (ارژنگ) و چه کاراکترهای فرعی (همسایه‌ها) عنصر وحشت از آشفتگی‌ها، ترس‌ها، بی‌اعتمادی و سستی آدم‌هایش سرچشمه‌ می‌گیرد که به تعبیر یونگ می‌تواند در قسمت سایه‌ روان آدمی پنهان شده باشد و در قالب پارانویا یا در شکل پیچیده‌تر یعنی توهم و دیدن جهانی غیرواقعی بروز پیدا کند. هرچند ممکن است که تغییرات نمودی جسمانی و فیزیکی نداشته باشد و فقط در روان فرد صورت بگیرد.

شکل متعالی رمان‌های رامبد خانلری با تاثیرگذاشتن بر روح‌وروان مخاطب و مواجه‌کردن او با ترس‌هایش سروکار دارد و تا حدی به‌دنبال ایجاد وحشت ناگهانی یا استفاده از اصل غافلگیری بوده ‌‌است. اما از آن‌سو زیرلایه‌هایی در آنها وجود دارد که این ترس‌های درونی را در درون خود شخصیت‌ها قرار می‌دهد. پس از این منظر با رمانی روبه‌رو هستیم که شاید در نگاه اول چندان هم ترسناک به‌نظر نرسد؛ چراکه کمتر هیولایش (آل) جلوه‌ای بیرونی دارد. و با داستان‌هایی با تم وحشت‌های فراطبیعی فاصله دارد؛ چراکه در آن‌ها هیولا کاملا بروزی بیرونی دارد و همین حضور یک شر در خیابان‌ها یا یک محله یا محیط یک خانه باعث می‌شود که جنایت همراه با صحنه‌های دلخراش به جزیی اجتناب‌ناپذیر از این گونه داستان‌ها تبدیل شود. درواقع در آن نوع داستان‌ها فرارسیدن یک صحنه‌ وحشتناک دیر یا زود اتفاق خواهد افتاد و فقط مساله‌ زمان آن مطرح است. این درحالی است که در «دُم‌اسبی» روان‌شناسانه می‌تواند چنین باشد.

درواقع در بسیاری مواقع اصلا صحنه‌ ترسناکی به‌معنای متعارفش وجود ندارد و حتی از مرگ‌ و خونریزی هم خبری نیست. در بسیاری موارد راوی فقط با خودش درگیر است و تمام جلوه‌های وحشت در درون او وجود دارد و گاهی اصلا حضوری عینی و بیرونی پیدا نمی‌کند. حتی در مواردی که این حضور علنی می‌شود و جان دیگران را به خطر می‌اندازد، باز هم تمرکز نویسنده روی روح و روان شخصیت است. با نگاهی دقیق‌تر این داستان شاید ترسناک‌تر از هر داستان دیگری باشد؛ چراکه از درون ما می‌گوید و قطعا تاثیرش فقط در حد مدت‌زمان خواندن کتاب نیست. خواننده بعد از خواندن هر فصل، مدت‌ها با آن درگیر است؛ زیرا از چیزی سخن می‌گوید که همه‌ ما انسان‌ها آن‌را درک می‌کنیم یا حداقل در برهه‌‌ای از زندگی آن را لمس کرده‌ایم.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

در قرن بیستم مشهورترین صادرات شیلی نه استخراج از معادنش که تبعیدی‌های سیاسی‌اش بود. در میان این سیل تبعیدی‌ها چهره‌هایی بودند سخت اثرگذار که ازجمله‌ی آنها یکی‌شان آریل دورفمن است... از امید واهی برای شکست دیکتاتور و پیروزی یک‌شبه بر سیاهی گفته است که دست آخر به سرخوردگی جمعی ختم می‌شود... بهار پراگ و انقلاب شیلی، هردو به‌دست نیروهای سرکوبگر مشابهی سرکوب شده‌اند؛ یکی به دست امپراتوری شوروی و دیگری به دست آمریکایی‌ها ...
اصلاح‌طلبی در سایه‌ی دولت منتظم مطلقه را یگانه راهبرد پیوستن ایران به قافله‌ی تجدد جهانی می‌دانست... سفیر انگلیس در ایران، یک سال و اندی بعد از حکومت ناصرالدین شاه: شاه دانا‌تر و کاردان‌تر از سابق به نظر رسید... دست بسیاری از اهالی دربار را از اموال عمومی کوتاه و کارنامه‌ی اعمالشان را ذیل حساب و کتاب مملکتی بازتعریف کرد؛ از جمله مهدعلیا مادر شاه... شاه به خوبی بر فساد اداری و ناکارآمدی دیوان قدیمی خویش واقف بود و شاید در این مقطع زمانی به فکر پیگیری اصلاحات امیر افتاده بود ...
در خانواده‌ای اصالتاً رشتی، تجارت‌پیشه و مشروطه‌خواه دیده به جهان گشود... در دانشگاه ملی ایران به تدریس مشغول می‌شود و به‌طور مخفیانه عضو «سازمان انقلابی حزب توده ایران»... فجایع نظام‌های موجود کمونیستی را نه انحرافی از مارکسیسم که محصول آن دانست... توتالیتاریسم خصم بی چون‌وچرای فردیت است و همه را یکرنگ و هم‌شکل می‌خواهد... انسانها باید گذشته و خاطرات خود را وا بگذارند و دیروز و امروز و فردا را تنها در آیینه ایدئولوژی تاریخی ببینند... او تجدد و خودشناسی را ملازم یکدیگر معرفی می‌کند... نقد خود‌ ...
تغییر آیین داده و احساس می‌کند در میان اعتقادات مذهبی جدیدش حبس شده‌ است. با افراد دیگری که تغییر مذهب داده‌اند ملاقات می‌کند و متوجه می‌شود که آنها نه مثل گوسفند کودن هستند، نه پخمه و نه مثل خانم هاگ که مذهبش تماما انگیزه‌ مادی دارد نفرت‌انگیز... صدا اصرار دارد که او و هرکسی که او می‌شناسد خیالی هستند... آیا ما همگی دیوانگان مبادی آدابی هستیم که با جنون دیگران مدارا می‌کنیم؟... بیش از هر چیز کتابی است درباره اینکه کتاب‌ها چه می‌کنند، درباره زبان و اینکه ما چطور از آن استفاده می‌کنیم ...
پسرک کفاشی که مشغول برق انداختن کفش‌های جوزف کندی بود گفت قصد دارد سهام بخرد. کندی به سرعت دریافت که حباب بازار سهام در آستانه ترکیدن است و با پیش‌بینی سقوط بازار، بی‌درنگ تمام سهامش را فروخت... در مقابلِ دنیای روان و دلچسب داستان‌سرایی برای اقتصاد اما، ادبیات خشک و بی‌روحی قرار دارد که درک آن از حوصله مردم خارج است... هراری معتقد است داستان‌سرایی موفق «میلیون‌ها غریبه را قادر می‌کند با یکدیگر همکاری و در جهت اهداف مشترک کار کنند»... اقتصاددانان باید داستان‌های علمی-تخیلی بخوانند ...