کتاب «مجمع‌الجزایر گولاگ» [The Gulag archipelago, 1918-1956] اثر الکساندر سولژنیتسین است. آنچه می‌خوانید برشی از جلد اول این کتاب به انتخاب امید حسینی ست که در کانال شخصی‌اش منتشر کرده است:

مجمع‌الجزایر گولاگ» [The Gulag archipelago, 1918-1956] اثر الکساندر سولژنیتسین

قانون پنجاه و هشتم
چه کسی از میان ما، فشار چنگال‌های فراگیر آن را بر گلوی خویشتن حس نکرده است؟ در حقیقت زیر گنبد آسمان، هیچ جرمی، هیچ قصد و نیتی، هیچ عملی یا هیچ عدم عملی وجود ندارد که به دست آهنین ماده پنجاه و هشتم گرفتار کیفر و شکنجه نشود.

ماده پنجاه و هشتم، در قانون جزا درباره جرایمی که برچسب سیاسی دارد، فصلی به وجود نمی‌آورد و در هیچ‌جا هم نوشته نشده است که مفهوم «سیاسی» دارد. نه، این ماده به اتفاق جرم‌هایی چون اقدام به برهم زدن نظام حکومت و راهزنی سازمان‌یافته، در فصل جرم‌هایی آمده است که از اقدام به سرنگون کردن دولت سرچشمه می‌گیرد. بدین‌گونه، قانون جزا در همان سرآغاز خود، هیچ‌کس را در سرزمین ما، مجرم سیاسی نمی‌داند. هرچه مجرم هست، متخلف از قانون عمومی است.

ماده پنجاه و هشتم چهارده بند داشت. بند اول می‌گوید که هر عملی (و به موجب ماده ششم، هرگونه عدم عملی) که غرض از آن، تضعیف دولت باشد، عملی ضدانقلابی است.

اما آن حدت و شدت و آن وجدان انقلابی سوزان و آتشین که در تفسیر بند دهم به کار رفت، در تعبیر و تفسیر هیچ بندی از بندهای ماده پنجاه و هشتم به کار برده نشد و تعریف آن چنین بود: «تبلیغ یا تحریکی که متضمن دعوت به واژگون کردن دولت شوروی یا لطمه به دولت شوروی یا تضعیف دولت شوروی باشد... و به همین‌گونه، توزیع، تهیه یا اختفای هر مطلب یا نوشته‌ای که چنین مفادی داشته باشد»

و چنین بود بی‌پروایی و بی‌باکی دولت معظمه در برابر سخنی که ممکن بود از دهان اتباعش بیرون آید.

زنی در کراسنودار، راننده تراموا بود و پاسی از شب رفته، پیاده از ایستگاه به خانه‌اش برمی‌گشت. از بخت بد، در انتهای شهر از برابر کامیونی گذشت که خراب شده بود و اشخاصی در کنارش سرگرم کار بودند. این کامیون انباشته از جسد بود و دست و پا از زیر روپوشش بیرون آمده بود. اسمش را یادداشت کردند و فردای آن‌روز، بازداشتش کردند. بازپرس پرسید چه دیده است؟ بی‌پرده، هرچه دیده بود گفت (انتخاب طبیعی به عقیده داروین) جرم: تبلیغ ضد شوروی، ده سال حبس!

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

در کشورهای دموکراتیک دولت‌ها به‌طور معمول از آموزش به عنوان عاملی ثبات‌بخش حمایت می‌کنند، در صورتی که رژیم‌های خودکامه آموزش را همچون تهدیدی برای پایه‌های حکومت خود می‌دانند... نظام‌های اقتدارگرای موجود از اصول دموکراسی برای حفظ موجودیت خود استفاده می‌کنند... آنها نه دموکراسی را برقرار می‌کنند و نه به‌طور منظم به سرکوب آشکار متوسل می‌شوند، بلکه با برگزاری انتخابات دوره‌ای، سعی می‌کنند حداقل ظواهر مشروعیت دموکراتیک را به دست آورند ...
نخستین، بلندترین و بهترین رمان پلیسی مدرن انگلیسی... سنگِ ماه، در واقع، الماسی زردرنگ و نصب‌شده بر پیشانی یک صنمِ هندی با نام الاهه ماه است... حین لشکرکشی ارتش بریتانیا به شهر سرینگاپاتام هند و غارت خزانه حاکم شهر به وسیله هفت ژنرال انگلیسی به سرقت رفته و پس از انتقال به انگلستان، قرار است بر اساس وصیت‌نامه‌ای مکتوب، به دخترِ یکی از اعیان شهر برسد ...
تجربه‌نگاری نخست‌وزیر کشوری کوچک با جمعیت ۴ میلیون نفری که اکنون یک شرکت مشاوره‌ی بین‌المللی را اداره می‌کند... در دوران او شاخص سهولت کسب و کار از رتبه ١١٢ (در ٢٠٠۶) به ٨ (در ٢٠١۴) رسید... برای به دست آوردن شغلی مانند افسر پلیس که ماهانه ٢٠ دلار درآمد داشت باید ٢٠٠٠ دلار رشوه می‌دادید... تقریبا ٨٠درصد گرجستانی‌ها گفته بودند که رشوه، بخش اصلی زندگی‌شان است... نباید شرکت‌های دولتی به عنوان سرمایه‌گذار یک شرکت دولتی انتخاب شوند: خصولتی سازی! ...
هنرمندی خوش‌تیپ به‌نام جد مارتین به موفقیت‌های حرفه‌ای غیرمعمولی دست می‌یابد. عشقِ اُلگا، روزنامه‌نگاری روسی را به دست می‌آورد که «کاملا با تصویر زیبایی اسلاوی که به‌دست آژانس‌های مدلینگ از زمان سقوط اتحاد جماهیر شوروی رایج شده است، مطابقت دارد» و به جمع نخبگان جهانی هنر می‌پیوندد... هنرمندی ناامید است که قبلا به‌عنوان یک دانشجوی جوان معماری، کمال‌گرایی پرشور بوده است... آگاهیِ بیشتر از بدترشدنِ زندگی روزمره و چشم‌انداز آن ...
آیا مواجهه ما با مفهوم عدالت مثل مواجهه با مشروطه بوده است؟... «عدالت به مثابه انصاف» یا «عدالت به عنوان توازن و تناسب» هر دو از تعاریف عدالت هستند، اما عدالت و زمینه‌های اجتماعی از تعاریف عدالت نیستند... تولیدات فکری در حوزه سیاست و مسائل اجتماعی در دوره مشروطه قوی‌تر و بیشتر بوده یا بعد از انقلاب؟... مشروطه تبریز و گیلان و تاحدی مشهد تاحدی متفاوت بود و به سمت اندیشه‌ای که از قفقاز می‌آمد، گرایش داشت... اصرارمان بر بی‌نیازی به مشروطه و اینکه نسبتی با آن نداریم، بخشی از مشکلات است ...