اخراج‌های سازمان‌یافته در قالب طرح«تسفیر» | همشهری


همزمان با سال‌های دفاع‌مقدس، در حاشیه این رویداد بزرگ، اتفاق‌های ریز و درشت دیگری هم افتاده است که بسیاری از آنها تا به امروز ناگفته مانده و اگر بازگو شود بسیاری از حقایق دوران دفاع‌مقدس بر همگان روشن خواهد شد. از جمله رفتار نادرست رژیم بعثی عراق با افراد ایرانی‌تبار ساکن در شهرهای عراق که این مسئله باعث شد اغلب این افراد سرنوشت غم‌انگیزی را در این دوران سپری کنند.

زقاق پنجاه‌و‌شش خاطرات هانی خرمشاهی

کتاب «زقاق پنجاه‌و‌شش»، خاطرات هانی خرمشاهی از این موضوع است. او به‌عنوان کسی که دوران کودکی و نوجوانی خود را در اوج بدرفتاری و خصومت رژیم بعثی عراق با ایرانی‌تبارهای این کشور گذرانده، به‌عنوان فرزند یک خانواده ایرانی‌تبار ساکن شهر بغداد از نزدیک شاهد این فجایع بوده و خاطراتش را بر پایه مشاهدات عینی خود از اتفاق تاریخی روایت کرده است. در این کتاب به بدرفتاری، بازداشت، شکنجه، قتل‌عام و اخراج هزاران ایرانی‌تبار ساکن شهرهای مختلف عراق از سوی رژیم بعثی عراق اشاره شده که اوج این وقایع ناگوار همزمان با شروع جنگ تحمیلی از سوی حکومت بعثی عراق بوده است.

در پیشگفتار کتاب به این مسئله اشاره شده که ایرانی‌تباران رانده شده از عراق در سال 1359شمسی، ابتدا از طریق یک دام بزرگ، تحت عنوان اعطای شناسنامه یا گواهی شناسنامه، توسط دولت تازه‌کار صدام‌حسین، شناسایی و مدتی بعد به طرز مظلومانه‌ای، ضمن آزار و اذیت فراوان، از خانه و کاشانه خود اخراج شدند. هانی خرمشاهی در کتاب زقاق پنجاه‌و‌شش که عنوان آن برگرفته از نام خیابانی به همین نام در بغداد است. ‌جایی که خانواده خرمشاهی در آن ساکن بوده‌اند؛‌ به سیر مواجهه خانواده خود و همچنین خانواده‌های مشابه با موضوع اخراج ایرانی‌تبارهای ساکن در کشور عراق می‌پردازد. کتاب حاضر در 19فصل تنظیم شده که از دوران تولد و کودکی راوی در سال 1350در عراق شروع می‌شود، با سلسله وقایع خانواده خرمشاهی در مواجهه با مسئله هویت دوگانه این خانواده و نیز خانواده‌هایی با وضعیت مشابه و همچنین موضع‌گیری نادرست حکومت بعثی عراق در قبال موقعیت آنها پیگیری می‌شود.

سرانجام پس از بازگویی مشکلاتی که در این راه به خانواده راوی و نیز خانواده‌های مشابه تحمیل می‌شود، با اخراج آنها از کشور عراق و رسیدن به خاک ایران به پایان می‌رسد. در لابه‌لای فصل‌های کتاب، به گذشته خانواده راوی و همچنین برخی خانواده‌های ایرانی‌تبار ساکن در عراق اشاره می‌شود که تصویر روشنی از موقعیت این گروه از خانواده‌ها در عراق نشان می‌دهد. خیابان زفاق پنجاه‌و‌شش در بغداد، جایی است که بسیاری از خانواده‌های ایرانی‌تبار در آن ساکن هستند و خانواده هانی خرمشاهی هم با بسیاری از آنها رفت‌وآمد دارند. همچنین راوی توضیحات کاملی از موقعیت شغلی ایرانی‌تبارهای ساکن در این شهر ارائه می‌دهد که اغلب از تجار موفق شهر هستند و موقعیت اقتصادی مناسبی هم‌دارند.

جایگاه شغلی و اجتماعی پدر خانواده خرمشاهی هم در این میان، قابل توجه است. او مهندس شاغل در یک شغل دولتی است که پروژه‌های مهم در شهرداری را پوشش می‌دهد. راوی با توصیف این موقعیت در فصل‌های ابتدایی کتاب، به جایگاه سست و لرزان این خانواده‌ها در عراق می‌پردازد که هر آن در آستانه دستگیری و اخراج هستند. آنها علاه بر اخراج، همه اموال و دارایی‌های خود را هم در این راه از دست می‌دهند و همزمان مورد آزار و اذیت عوامل حکومت بعثی عراق قرار می‌گیرند که در برخی موارد با دستگیری، شکنجه و قتل همراه است و کسی هم پاسخگوی این وضعیت نیست. خانواده خرمشاهی در این راه، تعدادی از اقوام و آشنایان خود را از دست می‌دهند و هر لحظه سایه تهدید و ارعاب بر سر آنها سنگین‌تر می‌شود.

این مسئله با علنی شدن موضوع طرح«تسفیر» که به‌معنای به سفر فرستادن و در آن زمان به‌معنای اخراج از عراق بود، شکل رسمی‌تری به‌خود می‌گیرد و خانواده‌های ایرانی‌تبار گروه گروه دستگیر، شکنجه و اخراج می‌شوند. این شرایط به خانواده خرمشاهی هم تحمیل می‌شود و آنها مجبور می‌شوند با به جا گذاشتن همه دارایی‌ها، دست خالی به ایران بروند. البته دور‌اندیشی خانواده خرمشاهی که پیش از اخراج از عراق، 2 فرزند خود، «مصطفی»و «هنا» را از این کشور خارج کرده‌اند، در زمان ورود آنها به ایران برایشان کارساز می‌شود. مصطفی و هنا پیش از آمدن خانواده، آپارتمان کوچکی در تهران خریده‌اند که وقتی پدر و مادر و برادر کوچک‌شان، هانی از عراق اخراج و به ایران وارد می‌شوند، دوباره دور هم جمع می‌شوند و خانواده پنج‌نفره آنها مرحله تازه‌ای از زندگی در ایران را از سر می‌گیرند.

علاوه بر سرگذشت خانواده خرمشاهی و برخی خانواده‌های ایرانی‌تبار مانند عموهاشم، سراج، موسوی، شبستری، بحرالعلوم، در بخش‌هایی از کتاب به شکل‌گیری حزب الدعوه اسلامی به رهبری آیت‌الله سید محمدباقر صدر، گرایش شیعیان عراق به این حزب و همچنین سرکوب اعضای این حزب توسط حکومت بعثی عراق پرداخته می‌شود.

برشی از کتاب
جلوی سینما غلغله بود. مردم دایره‌وار تا وسط خیابان آمده بودند. ماشین‌های عبوری، انگار توی قیفی گیر کرده باشند، به‌آهستگی جلو می‌رفتند و بوق می‌زدند. جمعیت، با دست‌های درازشده و در هم رفته، پشت باجه داد و قال می‌کردند. یکی می‌گفت: «من از صبح زود اینجام. باز هم می‌گه بلیت نداریم و برای سانس فوق‌العاده یک شب بلیت می‌فروشیم.»
بلیت‌ها رو برای دوست و آشناهاشون نگه می‌دارن.
نه بابا، اون‌ها رو یواشکی توی بازار سیاه می‌فروشن.
بازار سیاه؟! جرات ندارن. پوستشون رو زنده‌زنده می‌کنن.
یواش! همه‌جا آدم دارن.
چند مأمور دم در شیشه‌ای بزرگ ایستاده بودند. افراد را یکی‌یکی رد می‌کردند و داد می‌زدند: «فقط اون‌هایی که بلیت رزرو دارن بیان جلو، بقیه برن کنار.»
پدرم جلوتر از بقیه، درحالی‌که بلیت‌ها را محکم در دستش گرفته بود، سعی می‌کرد راه باز کند و از لابه‌لای مردم رد شود. ما هم با مهمانان‌مان، که همه از کربلا آمده بودند، دنبالش می‌رفتیم. بالاخره وارد سالن شدیم. جای سوزن انداختن نبود. روی دیوارها پوسترهای بزرگی از صحنه‌های فیلم را چسبانده بودند. همه‌جا بوی تند سیگار پیچیده بود. دود غلیظ آن زیر مهتابی‌های سقفی بیشتر معلوم بود. یک لحظه چشم‌هایم را بستم. همهمه‌ای بلند داخل سالن پیچیده بود. درهای ورودی دو طرف سالن را که باز کردند، مردم با عجله داخل شدند. انگار باید جای دوری می‌رفتند. من بینشان گیر کرده بودم. نفسم بالا نمی‌آمد. بالاخره وارد سالن بزرگی شدیم؛ پر از صندلی‌هایی که تندتند پر می‌شد. از تاریکی و شلوغی ترسیده بودم. سر و صدا زیاد بود. بالاخره پرده سینما کنار رفت. صفحه نمایش برای منِ هشت نه ساله خیلی بزرگ بود. انگار تصاویر توی بغلم بودند. ساعت ده، فیلم با موسیقی قشنگ و پرحرارتی شروع شد. نغمه‌ها به دیوارها و سقف بلند سینما می‌خورد و در گوشم می‌لرزید. همه ساکت شدند. هرچه فیلم جلوتر می‌رفت، سکوت بیشتر می‌شد.

کتاب زقاق پنجاه و شش نوشته هانی خرمشاهی در 316صفحه از سوی انتشارات سوره مهر چاپ و منتشر شده است.

............... تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

هنر مدرن برای او نه تزئینی یا سرگرم‌کننده، بلکه تلاشی برای بیان حقیقتی تاریخی و مقاومت در برابر ایدئولوژی‌های سرکوبگر بود... وسیقی شوئنبرگ در نگاه او، مقاومت در برابر تجاری‌شدن و یکدست‌شدن فرهنگ است... استراوینسکی بیشتر به سمت آیین‌گرایی و نوعی بازنمایی «کودکانه» یا «بدوی» گرایش دارد که می‌تواند به‌طور ناخواسته هم‌سویی با ساختارهای اقتدارگرایانه پیدا کند ...
باشگاه به رهبری جدید نیاز داشت... این پروژه 15 سال طول کشید و نزدیک به 200 شرکت را پایش کرد... این کتاب می‌خواهد به شما کمک کند فرهنگ برنده خود را خلق کنید... موفقیت مطلقاً ربطی به خوش‌شانسی ندارد، بلکه بیشتر به فرهنگ خوب مرتبط است... معاون عملیاتی ارشد نیروی کار گوگل نوشته: فرهنگ زیربنای تمام کارهایی است که ما در گوگل انجام می‌دهیم ...
طنز مردمی، ابزاری برای مقاومت است. در جهانی که هر لبخند واقعی تهدید به شمار می‌رود، کنایه‌های پچ‌پچه‌وار در صف نانوایی، تمسخر لقب‌ها و شعارها، به شکلی از اعتراض درمی‌آید. این طنز، از جنس خنده‌ و شادی نیست، بلکه از درد زاده شده، از ضرورت بقا در فضایی که حقیقت تاب‌آوردنی نیست. برخلاف شادی مصنوعی دیکتاتورها که نمایش اطاعت است، طنز مردم گفت‌وگویی است در سایه‌ ترس، شکلی از بقا که گرچه قدرت را سرنگون نمی‌کند اما آن را به سخره می‌گیرد. ...
هیتلر ۲۶ساله، در جبهه شمال فرانسه، در یک وقفه کوتاه میان نبرد، به نزدیک‌ترین شهر می‌رود تا کتابی بخرد. او در آن زمان، اوقات فراغتش را چگونه می‌گذراند؟ با خواندن کتابی محبوب از ماکس آزبرن درباره تاریخ معماری برلین... اولین وسیله خانگی‌اش یک قفسه چوبی کتاب بود -که خیلی زود پر شد از رمان‌های جنایی ارزان، تاریخ‌های نظامی، خاطرات، آثار مونتسکیو، روسو و کانت، فیلسوفان یهودستیز، ملی‌گرایان و نظریه‌پردازان توطئه ...
در طبقه متوسط، زندگی عاطفی افراد تحت تأثیر منطق بازار و بده‌بستان شکل می‌گیرد، و سرمایه‌گذاری عاطفی به یکی از ابزارهای هدایت فرد در مسیر موفقیت و خودسازی تبدیل می‌شود... تکنیک‌های روانشناسی، برخلاف ادعای آزادی‌بخشی، در بسیاری از موارد، افراد را در قالب‌های رفتاری، احساسی و شناختی خاصی جای می‌دهند که با منطق بازار، رقابت، و نظم سازمانی سرمایه‌دارانه سازگار است ...