مجموعه داستان «نام آن گل‌ها عدم بود» نوشته محسن توحیدیان منتشر شد.

نام آن گل‌ها عدم بود محسن توحیدیان

به گزارش کتاب نیوز به نقل از ایلنا، کتاب «نام آن گل‌ها عدم بود» (هفت روایت از غیاب) نوشته محسن توحیدیان از سوی نشر حکمت کلمه روانه بازار کتاب شد.

این اثر، چهارمین کتاب و اولین مجموعه داستانی محسن توحیدیان است.

آن‌چه داستان‌های کتاب «نام آن گل‌ها عدم بود» را در یک مجموعه قرار می‌دهد، مفهوم «غیاب» و «نبودگی» است. توجه ویژه‌ی نویسنده به زبان و به‌کارگرفتن دیگرگونه‌ی آن در موقعیت‌ها و فضاهای گوناگون به هر داستان بافت کلامی مخصوص به خودش را داده و این توجه در داستان «مرگِ پاستر» که با نثر داستان‌های پاورقی عصر پهلوی نوشته شده است، شیوه‌ی ویرایش داستان را هم برای رسیدن به فرمی که فاصله‌گذاری را نفی می‌کند، دستخوش تغییر کرده است.

داستان‌های این کتاب از رئالیسم تن می‌زنند و شخصیت‌ها در معرض چیزی هستند که نویسنده آن را «گل‌هایی کوچک با برگ‌هایی از غیاب» می‌نامد و آن نام روادارانه‌ی‌ «مرگ» است.

بخشی از داستان «بهرام و گُلِ اشک»:

«گل اشک که در تمام سال می‌بارید، و به گلدان‌های دیگر هم از اشک‌هایش تعارف می‌کرد، هزارجور جانور ریز و درشت در گلدانش داشت. ما نمی‌خواستیم جانورهای گلدان اشک را باور کنیم، تا این‌که یک‌ روز کرم‌های قهوه‌ای شروع کردند برای ‌ما دست تکان‌ دادن. من باز هم گفتم این تخیل ماست که با مواد غذایی ناسالم و تراریخته بالا می‌آید. امکان ندارد کرم‌های قهوه‌ای بتوانند برای آدم دست تکان بدهند. این از بی‌قیدی ما به روزهای ابری سرچشمه می‌گیرد. اما بهرام که همیشه می‌گفت گل اشک، شب‌های تاریک تا صبح درد می‌کشد و از اشک‌هایش به گلدان‌های دیگر تعارف می‌کند، می‌دانست که کرم‌ها واقعی هستند. ما نخواستیم ایمان بهرام به کرم‌های قهوه‌ای را باور کنیم. به همین خاطر خندیدیم. اما بهرام از خنده‌ی ما نرنجید. حتا گفت خوشحال‌ام که بالاخره شما هم می‌خندید. چون خنده نادر است. این را درست می‌گفت و ما برای این‌که خوشحال‌تر هم بشود باز خندیدیم و دیدیم که شب‌های پاییز با بوی پوست نارنگی و سیگار چه دل‌پذیر است. بهرام تکیه به بالش می‌داد و همان‌جور که سیگارش را دود می‌کرد از روی قصه‌ی بازان نم‌‌نم می‌خواند و وقتی هم که خیلی خوابش می‌گرفت، همان‌جا کنار بخاری دراز می‌کشید و می‌خوابید. عینکش را هم برنمی‌داشت تا خواب‌ها را دقیق و همان‌جور که هستند ببیند. روزهای پاییز گذشتند و الحق که کمر ما و گلدان‌های شمعدانی را شکستند.»

«نام آن گل‌ها عدم بود» در ۱۲۸ صفحه و با قیمت ۴۱ هزار تومان منتشر شده و در دسترس علاقه‌مندان قرار گرفته است.

................ هر روز با کتاب ...............

بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...
صدای من یک خیشِ کج بود، معوج، که به درون خاک فرومی‌رفت فقط تا آن را عقیم، ویران، و نابود کند... هرگاه پدرم با مشکلی در زمین روبه‌رو می‌شد، روی زمین دراز می‌کشید و گوشش را به آنچه در عمق خاک بود می‌سپرد... مثل پزشکی که به ضربان قلب گوش می‌دهد... دو خواهر در دل سرزمین‌های دورافتاده باهیا، آنها دنیایی از قحطی و استثمار، قدرت و خشونت‌های وحشتناک را تجربه می‌کنند ...
احمد کسروی به‌عنوان روشنفکری مدافع مشروطه و منتقد سرسخت باورهای سنتی ازجمله مخالفان رمان و نشر و ترجمه آن در ایران بود. او رمان را باعث انحطاط اخلاقی و اعتیاد جامعه به سرگرمی و مایه سوق به آزادی‌های مذموم می‌پنداشت... فاطمه سیاح در همان زمان در یادداشتی با عنوان «کیفیت رمان» به نقد او پرداخت: ... آثار کسانی چون چارلز دیکنز، ویکتور هوگو و آناتول فرانس از ارزش‌های والای اخلاقی دفاع می‌کنند و در بروز اصلاحات اجتماعی نیز موثر بوده‌اند ...
داستان در زاگرب آغاز می‌شود؛ جایی که وکیل قهرمان داستان، در یک مهمانی شام که در خانه یک سرمایه‌دار برجسته و بانفوذ، یعنی «مدیرکل»، برگزار شده است... مدیرکل از کشتن چهار مرد که به زمینش تجاوز کرده بودند، صحبت می‌کند... دیگر مهمانان سکوت می‌کنند، اما وکیل که دیگر قادر به تحمل بی‌اخلاقی و جنایت نیست، این اقدام را «جنایت» و «جنون اخلاقی» می‌نامد؛ مدیرکل که از این انتقاد خشمگین شده، تهدید می‌کند که وکیل باید مانند همان چهار مرد «مثل یک سگ» کشته شود ...
معلمی بازنشسته که سال‌های‌سال از مرگ همسرش جانکارلو می‌گذرد. او در غیاب دو فرزندش، ماسیمیلیانو و جولیا، روزگارش را به تنهایی می‌گذراند... این روزگار خاکستری و ملا‌ل‌آور اما با تلألو نور یک الماس در هم شکسته می‌شود، الماسی که آنسلما آن را در میان زباله‌ها پیدا می‌کند؛ یک طوطی از نژاد آمازون... نامی که آنسلما بر طوطی خود می‌گذارد، نام بهترین دوست و همرازش در دوران معلمی است. دوستی درگذشته که خاطره‌اش نه محو می‌شود، نه با چیزی جایگزین... ...