از اوان جوانی، سوسیالیستی مبارز بود... بازماندهای از شاهزادههای منقرض شده (شوالیهای) که از حصارش بیرون میآید و در صدد آن است که حماسهای بیافریند... فرانسوای باده گسار زنباره به دنیا پشت پا میزند. برای این کار از وسایل و راههای کاملا درستی استفاده نمیکند ولی سعی در بهتر شدن دارد... اعتقادات ما با دین مسیح(ع) تفاوتهایی دارد. و حتی نگرش مسیحیان نیز با نگرش فرانسوا یا نویسنده اثر، تفاوتهایی دارد
بنبست یک قدیس | ادبیات داستانی*
دوشنبه سیام تیرماه، جلسه نقد و بررسی کتاب «سرگشته راه حق» نوشته نیکوس کازانتزاکیس؛ ترجمه منیر جزنی (مهران) در دفتر ادبیات و ایثار برگزار شد.
مجتبی حبیبی مدیر جلسه در ابتدا به معرفی نویسنده پرداخت و گفت: «نیکوس کازانتزاکیس در سال 1883 در شهر کندی واقع در جزیره راگلیون یونان متولد شد. دوران کودکیاش را در بحبوحه جنگهای میهنپرستان قبرس علیه ستمگران ترک سپری نمود. تحصیلات عالیه را در رشته حقوق در دانشگاه آتش به پایان رساند و سپس به پاریس رفت. از آن پس سفرهایش را آغاز و به کشورهای مختلفی مسافرت کرد. نتیجه این سفرها به شوروی، تحسین بسیار وی از لنین بود که در هنگام جنگ دوم جهانی، تحتتأثیر شخصیت لنین قرار گرفته بود.
در بازگشت از سفر چین و ژاپن «ادیسه»را نوشت. رمانهای معروفش را در سالهای اقامت در آنتیپ-یونانیترین شهر فرانسه -به نگارش درآورد. سالهای بسیاری از عمر وی در سفر گذشت ولی فعالیتهای اجتماعیاش هرگز متوقف نشد. وی از اوان جوانی، سوسیالیستی مبارز بود در سال 1945 به وزارت رسید و پیش از بازنشستگی، در سمت مدیر کل یونسکو خدمت کرد. او در سال 1957 در آلمان درگذشت.»
حبیبی بهعنوان اثر اشاره کرد و افزود: «منیر جزنی عنوان «سرگشته راه حق» را برای اثر انتخاب کرده، درحالی که نام واقعی اثر، «فرانسوا آسیزی» (بانی سلسله فرانسیس بکنها) [God's pauper: st. Francis of Assisi] بوده و توسط مترجم تغییر یافته است. کازانتزاکیس در این اثر عقده سرکوب شدن یونانیها را به نحوی فرافکنی کرده است. که هر چه تمدن پیشتر تاخته است عرصه بر یونان تنگتر شده است. نگاه تحلیلی و تاریخی نویسنده و بهطور مستقیم در اثر منعکس شده است. «فرانچسکو، قدیس آسیزی»را با نگرشهای مختلف میتوان تأویل و تفسیر نمود، همانند «دن کیشوت»، بازماندهای از شاهزادههای منقرض شده(شوالیهای) که از حصارش بیرون میآید و در صدد آن است که حماسهای بیافریند. در آن داستان بازسازی اسطوره و حماسه را به وضوح میبینیم. نویسنده از ابزارهای سادهای برای بیان عقاید خود استفاده کرده تا نسلی منقرض شده را به تصویر بکشد. «سرگشته راه حق» نیز دارای موضوعی اینچنینی است. فرانسوای باده گسار زنباره به ناگاه به یاد قدیس شدن میافتد.
ابزار این کار، همه کاره مباشر و الاغی است که به او کمک کند. در طول داستان با متکلم وحدهای روبهرو هستیم که لئون نام دارد و در پایان داستان میگوید: «من در حجرهام به یاد شما هستم و خاطرات روزهایی را که با شما بودهام، یادداشت میکنم.» در واقع او به پیشبرد داستان کمک میکند.
در این داستان درک شفاهی افراد و پاپها را داریم و کسی به انجیل تکیه نمیکند. کتابهایی از این قبیل ما را به فکر وا میدارد که چرا رنسانس به وجود آمد؟ رنسانس که اصلیترین ضربه را به دین مسیحیت وارد کرد و فرقههای بسیاری درنتیجه آن بوجود آمد.
فرانسوا بعد از رسیدن به باور قدیس شدن که آن را به اشکال غیرعادی مثل ریختن خاکستر در غذا و باورهای بیثبات خود بروز میدهد. به مفهوم تاریخی، جاده صاف کن خونخواران امپریالیست و میسیونرها میشود.
در جهانگشاییهای اروپاییها، ابتدا میسیونرها اعتقادات اقلیمی مردم را سست میکردند و بعد افراد آنها وارد قلمرو تحت سیطرهشان میشدند. اینجا ظهور جنگآور تنهایی را شاهدیم که خاطراتش را از زمان«بودوهن»اول (شاه جزامی که فرانسوا به دست او به استحاله قدسی درمیآید.) که فرمانده چهارمین جنگ بوده میگوید و از زبان او بر کشتار مسلمانان صحه میگذارد.
گروههای مختلف بر گرد فرانسوا درمیآیند و به اقصی نقاط جهان میروند. مناظره فرانسوا با سلطان مسلمان قسطنطنیه نیز جای تعمق بسیار دارد. صفحات 241 و 240 نمایش کامل خود آزاری فرانسوا است. او با ضربههای طناب خود را میآزارد، به خود ضربه میزند و به لئون میگوید: «مستی شگفتانگیزی مرا خراب ساخت.» او درواقع از این وضعیت لذت میبرد. در صفحات 259 و 258 فرانسوا، چنین نتیجه میگیرد: «راه «الی» واقعی بوده و هرچه پیری جسم و روان بر او مستولی شود، اندیشهاش هم پیر و فرسوده میشود.» دیدن قدیس جوان و معاشرت با او، فرانسوا را به فکر وا میدارد که موعظههایش را نرمتر کند و عاقبت سرزمین تحت تسلط خود را به ارباب جوان پیشنهاد میکند و به او میبخشد.
اندیشه نهفته در این امر که برآمده از ذهنیت نویسنده بوده، خودآزار و بلکه دیگرآزار است گویی تعدد و تکرار گناه، به قدیس شدن میانجامد. فرانسوا در آغاز سخن به لئون گفته بود: «تو، هم دست داری هم پا. پس چرا سر کار نمیروی؟» و لئون پاسخ داده بود: من خدا را جستجو میکنم.
درواقع جستجوی خدا توسط افرادی با این خصوصیات، نوعی تحریف مذهب است.
اسدیفر، یکی از منتقدان حاضر در جلسه گفت: «پرداخت و توصیفات، بسیار زیبا و جاندار هستند. اما شخصیتپردازی ضعف بسیار دارد.»
لئون انگیزهای برای رفتن به دنبال فرانسوا ندارد ولی همچنان به این طریق ادامه میدهد. او مرید فرانسوا شده ولی توجیهی برای این کار ندارد. گروههایی که به این افراد میپیوندند، آنها را قبول ندارند. آنها خاک میخورند. درحالی که در هیچ کیش و مذهبی، چنین رفتاری قابل قبول نیست. نویسنده سعی کرده از طرح مذهب به شیوه خاص خودش استفاده کند و عقاید خود را به ذهن مخاطب انتقال دهد. درحالی که موفق نبوده و نتوانسته مخاطب را با خود همراه سازد. با این شیوه رویکرد به مذهب، مسیحیت را کاملا نفی کرده و درواقع این اثر، ضد مذهب و بهویژه ضد ادبیات داستانی مسیحیت است. نویسنده از طریق افراط در سلوک و عقاید، خواننده را از این دین الهی منزجر میکند.
لئون در جابه جای اثر پشیمانی خود را از دوستی با فرانسوا اظهار میکند، ولی ثباتی از خود ندارد و همچنان همراهی او را ترک نمیکند.»
حبیبی ضمن تأکید بر شباهت موضوعی قصه «دن کیشوت» با «سرگشته راه حق»، اضافه کرد: «ولی کازانتزاکیس نتوانسته آن لحن طنزآمیز، جذاب و اوج و فرودها و حوادث خواندنی «دن کیشوت» را بیافریند و درواقع این داستان، موجودی ناقص و ناتوان از کار درآمده و قطعا مترجم نیز در رخوتناک کردن اثر نقش داشته، چون این اثر از زبان فرانسه ترجمه شده است.»
سهیلا عبدالحسینی دیگر منتقد و کارشناس حاضر در جلسه داستان را جزو آثار کلاسیک برشمرد و گفت: «این کتاب را باید با معیارهای کلاسیک بسنجیم. در مورد طرح، مضمون، درونمایه و عناصر دیگر آن باید بگویم. نویسنده تکلیف خود را از سطور اولیه با مخاطب روشن کرده، درواقع این اثر خاطره داستانی است که توسط برادر لئون به ما داده میشود.
کشمکش و کششی در متن وجود ندارد، اما متن خالی از نکته هم نیست. نویسنده تلاش کرده «معنویت»را با طرح خود بیامیزد. بسیاری از نویسندگان در دهههای اخیر به دلیل تشنگی مردم به سوی معنویت روی آوردهاند. فرانسوا به دنیا پشت پا میزند. برای این کار از وسایل و راههای کاملا درستی استفاده نمیکند ولی سعی در بهتر شدن دارد.
درونمایه اثر به تنهایی قابل بررسی نیست و تنها با شخصیتپردازی میتوان به آن پرداخت. شخصیت فرانسوا از دید لئون مطرح میشود و قصه نویسنده، آشنا کردن مخاطب با مسیحیت است. نویسنده در «آخرین وسوسه مسیح» قصد دارد بگوید که مسیح(ع) مشقتهای بسیاری را برای ترویج دین خود تحمل نمود. کارانتزاکیس در آن کتاب به گونه دیگری راه پیش پای مسیح(ع) میگذارد.
او نیز مثل افراد دیگر به زندگی عادی میپردازد با همه گناهها و انحرافات و اشتباهاتی که دارد، و در پایان به یک بنبست میرسد. درواقع کتاب مخاطب را به این نتیجه میرساند که مسیح (ع)برای نجات بشر از گمراهی، باید رنج میکشید، موعظه میکرد و عاقبت مصلوب میشد تا دین او زنده بماند.
نویسنده موفق شده مفاهیم اعتقادی خود را در قالب شخصیت فرانسوا به مخاطب منتقل کند. غیرقابلقبول بودن مطالب اثر به اعتقادات ما برمیگردد. درواقع دین ما با دین مسیح(ع) تفاوتهایی دارد. و حتی نگرش مسیحیان نیز با نگرش فرانسوا یا نویسنده اثر، تفاوتهایی دارد و بر همین اساس محتوای اثر مشمئزکننده و ضد مذهبی به نظر میرسد. مسیح(ع) مظهر مظلومیت بود، درحالی که خدای موجود در این اثر، خالی از عشق و مهر است. تلالوی مهر و انعکاس عشق، از او به بندهاش نمیرسد. پاکیزه بودن با طبع همه انسانها همخوانی دارد. ولی فرانسوا از یک انسان جزامی با بوی عفن و آلودگی، به خوبی یاد میکند. او اعتقاد دارد که خدا را در آغوش فاحشه میتوان یافت.
کازانتزاکیس، خدا را در عمق گناهآلودگی مییابد و میخواهد این دیدگاه را اشاعه دهد. نویسنده به عمد میخواهد تفکرات مردودی را به خوانندگان اتنقال دهد.»
حبیبی سخنان عبد الحسینی را پی گرفت و افزود: «نویسنده تحتتأثیر تفکرات نیچه و ستایشگری لنین بوده، او فرانسوا را میآفریند که فردی منزوی و اندیودوئال است و خود را از هرگونه فعالیتی دور نموده؛ او فقیر و بیبضاعت است، ولی محق به نظر نمیرسد. نویسنده به عمد او را در حضیض نشانده تا به خواننده تفهیم کند که قدیسها افرادی فقیر بودند که از سر بیکارگی و بطالت به موعظه و روشنگری مردم پرداختند.»
منقدی دیگر در ادامه جلسه گفت: «نویسنده برای بیان اعتقادات خود از این قالب استفاده کرده است او شخصی را وارد عرصه داستان میکند که این فرد در پایان، همان فرانسوای آغازین داستان نیست. او به مکانهای مختلف میرود. با اقشار مختلف برخورد دارد و زندگی آنها را روایت میکند. نویسنده، کمبود اطلاعات دارد و نمیتواند احوال روحانی فرانسوا را بخوبی توصیف کند. به خاطر فرار از این نقص آگاهی خود، از شاهد راوی استفاده میکند و اگر«من راوی» نبود و فرانسوا این مطالب را بیان میکرد، میبایست بسیاری از احوالات خود را بیان میکرد که در آن صورت، داستان بسیار ناپختهتر میشد.
داستان، خطی و مسطح است. پیچیدگی خاصی ندارد. بیشتر به خاطره یا سفرنامهای شباهت دارد و فضاسازیها به حداقل رسیده، حتی در شخصیتپردازی هم به غیر از اشخاص محوری، پرداخت درستی ندارد. همه عناصر در خدمت القای اعتقادات نویسنده پیش میروند. نویسنده مقابل زیبایی خدا ایستاده و چهرهای زشت، بیرحم و ضدانسانی از خداوند نشان داده، مارکس میگوید: «دین افیون ملتهاست» و در این اثر مردم، مشقت میکشند و از بدیها میگریزند. ولی از روی ناچاری و بیپناهی آلوده به گناه میشوند. نسل جوان اگر این اثر را بهعنوان اثر دینی در نظر بگیرند و بخوانند، از مذهب مشمئز خواهند شد. چون عرفان، منطق و حتی زیبایی ندارد و از خداوند تصویر نامناسبی ارائه شده است.
فرانسوا با سیری که انجام میدهد، نمیتواند در زمان خود و در زمان ما، قابل پذیرش باشد. تحول شخصیت باید در ذهنیت مخاطب نیز شکل بگیرد. حرکات متناقصی از او سر میزند. او حتی در خط عرفانی و سلوک خود هم ثابت قدم نیست. در جاهایی التذاذها را میپذیرد و به آنها تن میدهد و در جاهایی از آنها ابا دارد و دوری میکند. در جایی غذا میخورد و آن را نعمت خدا میداند و در جایی روی آن خاکستر میریزد و از خوردن آن پرهیز میکند. او بیانات متناقضی دارد. تنآزاری، موجب گشایش و وصل به معبود نخواهد شد ولی فرانسوا جسم خود را آزار میدهد و میخواهد از این طریق به ارتقا دست پیدا کند.
کارانتزاکیس محمل خوبی را برای زمین زدن مسیحیت و اشاعه انتقادات خود انتخاب کرده، او نمیتوانست به اعتقادات اسلام خدشهای وارد کند و یا به آن بپردازد.
نویسنده برای اینکه اندیشه باطل خود را نسبت به انسان و جهان، اثبات کند به تفکراتی از این دست روی میآورد. تفکر او سست و بیبنیاد است، و در پایان قصد دارد خواننده را به این نگرش سوق دهد که دین افیون ملتهاست. غل و زنجیری است که جهان را گرفتار کرده و الگویی برای مبارزه و عدالتخواهی ندارد و نمیتواند دردی از آنها درمان کند. درواقع نویسنده با بیان هنری خود قصد دارد با زیرکی این نتیجهگیری ضد مذهبی را در ذهنیت مخاطب، بوجود آورد.»
مجتبی حبیبی در تکمیل سخنان این منتقد گفت: «در جایی از اثر داریم که فرانسوا به لئون میگوید: «برادر لئون خدا یک آتشسوزی است. او میسوزد و ما هم با او میسوزیم.» باز در جای دیگری میخوانیم: «هرکس به راه شیطان برود، خدا را پیدا میکند.» کازانتزاکیس قصد دارد همه قدیسها را گنهکارانی معرفی کند که از مرکز خطا به سوی تکامل سوق پیدا کردهاند. و بهطور کلی محتوای اثر با عقاید و گرایشات ما و همچنین با طبع بشر در تضاد و تناقص قرار دارد.
* شهریور 1382. شماره 72
................ تجربهی زندگی دوباره ...............