«تاریخ بیهقی» به روایت محمدرضا مرعشی‌پور | شرق


روز شنبه میان دو نماز، بارانکی خُردخُرد می‌بارید؛ چندان که زمین را اندکی تر می‌کرد و گروهی از گله‌داران در بستر رود غزنین فرود آمده و گاوها را آن‌جا نگه داشته بودند. هرچه گفتند از آن‌جا برخیزید که در راهِ گذرِ سیل ماندن خطاست، فرمان نمی‌بردند تا باران قوی‌تر شد. پس، کاهلانه برخاستند و خویشتن را به پای دیوارهایی افکندند که به کوی آهنگران پیوسته است و پناهگاهی پیدا کردند که آن هم خطا بود، اما آرامیدند. و بر آن جانب رود که سوی افغان شال است، در میان آن درختان تا آن دیوارهای آسیا، بسیار استران سلطانی بسته و آخورها را کنار هم ساخته و چادرها برپا کرده و بی‌خیال نشسته بودند. آن هم خطا بود؛ که در راه گذرِ سیل بودند.

تاریخ بیهقی به روایت محمدرضا مرعشی‌پور

پلِ بامیان در آن روزگار این‌چنین نبود بل که پلی بود قوی با ستون‌های استوار و پشتوانه‌های نیرومند، اندکی کوتاه، و بر آن دو ردیف دکان در برابر یکدیگر؛ چنان‌که اکنون است. و چون از سیل تباه شد، عبویه‌ی بازرگان، آن مرد پارسای نیکوکار – خدا بیامرزدش – چنین پلی ساخت؛ یک دهنه به این نیکویی و زیبایی، و اثرِ نیکو ماندنی است و از مردم چنین چیزها می‌ماند.

باران در پسینگاهان چنان شد که همانندش را به یاد نداشتند و تا دیری پس از نماز خفتن پیوسته می‌بارید و پاسی از شب گذشته، سیلی در رسید که پیران کهن اقرار کردند چنین سیلی را به یاد نمی‌آرند. و با درختان بسیاری که از بیخ برکَنده و با خود می‌آورد، ناگهان سر رسید. گله‌داران جَستند و جان به در بردند و نیز استرداران. و سیل گاوان و استران را در ربود و به پل رسید و گذر تنگ بود. چگونه ممکن می‌شد که آن‌همه گِل‌ولای و درخت و چارپا یکباره بتوانند بگذرند؟ و دهانه بسته شد؛ چنان‌که آب راهِ گذر نداشت و بر روی پل افتاد و دنباله‌ی سیل، همچون لشکر آشفته، از راه می‌رسید و آب از بستر رودخانه بالا زد و در بازارها روان شد و به بازار صرافان رسید و خسارت‌های بسیار به بار آورد، و بزرگ‌ترین هنرش این که پل را با دکان‌ها از جا برکند و راه خود را دریافت و کاروانسراهای زیادی را که در راهش بودند ویران کرد و بازارها همه از بین رفتند و آب تا زیرِ بارویِ قلعه آمد؛ چنان‌که در قدیم و پیش از روزگار یعقوب لیث بود. و این سیل بزرگ چندان به مردم زیان رساند که هیچ حسابگری از پسِ اندازه‌های‌اش برنمی‌آید. و دیگر روز، مردم در دو سوی رود به تماشا ایستاده بودند و چیزی به ظهر نمانده سیل از پا افتاد.

مدتی پل نبود و مردمان به‌سختی از این کرانه‌ی رود به آن کرانه و از آن به این می‌آمدند تا آن‌گاه که باز پل‌ها ساختند. و از چند زابلیِ مورد اعتماد شنیدم که پس از فرونشستن سیل، مردمان زر و سیم و جامه‌ی تباه‌شده می‌یافتند که سیل آن‌جا افکنده بود. و ایزد بزرگ و توانا می‌تواند بداند چه نعمتی به بی‌چیزان رسید.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

شور جوانی در این اثر بیشتر از سایر آثارش وجود دارد و شاید بتوان گفت، آسیب‌شناسی دوران جوانی به معنای کلی کلمه را نیز در آن بشود دید... ابوالمشاغلی حیران از کار جهان، قهرمانی بی‌سروپا و حیف‌نانی لاف‌زن با شهوت بی‌پایانِ سخن‌پردازی... کتابِ زیستن در لحظه و تن‌زدن از آینده‌هایی است که فلاسفه اخلاق و خوشبختی، نسخه‌اش را برای مخاطبان می‌پیچند... مدام از کارگران حرف می‌زنند و استثمارشان از سوی کارفرما، ولی خودشان در طول عمر، کاری جدی نکرده‌اند یا وقتی کارفرما می‌شوند، به کل این اندرزها یادشان می‌رود ...
هرگاه عدالت بر کشوری حکمفرما نشود و عدل و داد جایگزین جور و بیداد نگردد، مردم آن سرزمین دچار حمله و هجوم دشمنان خویش می‌گردند و آنچه نپسندند بر آنان فرو می‌ریزد... توانمندی جز با بزرگمردان صورت نبندد، و بزرگمردان جز به مال فراهم نشوند، و مال جز به آبادانی به دست نیاید، و آبادانی جز با دادگری و تدبیر نیکو پدید نگردد... اگر این پادشاه هست و ظلم او، تا یک سال دیگر هزار خرابه توانم داد... ای پدر گویی که این ملک در خاندان ما تا کی ماند؟ گفت: ای پسر تا بساط عدل گسترده باشیم ...
دغدغه‌ی اصلی پژوهش این است: آیا حکومت می‎تواند هم دینی باشد و هم مشروطه‎گرا؟... مراد از مشروطیت در این پژوهش، اصطلاحی‌ست در حوزه‌ی فلسفه‌ی حقوق عمومی و نه دقیقاً آن اصطلاح رایج در مشروطه... حقوق بشر ناموس اندیشه‌ی مشروطه‎گرایی و حد فاصلِ دیکتاتوری‎های قانونی با حکومت‎های حق‎بنیاد است... حتی مرتضی مطهری هم با وجود تمام رواداری‎ نسبی‎اش در برابر جمهوریت و دفاعش از مراتبی از حقوق اقلیت‎ها و حق ابراز رأی و نظر مخالفان و نیز مخالفتش با ولایت باطنی و اجتماعی فقها، ذیل گروهِ مشروعه‎خواهان قرار دارد ...
خودارتباطی جمعی در ایران در حال شکل‌گیری ست و این از دید حاکمیت خطر محسوب می‌شود... تلگراف، نهضت تنباکو را سرعت نداد، اساسا امکان‌پذیرش کرد... رضاشاه نه ایل و تباری داشت، نه فره ایزدی لذا به نخبگان فرهنگی سیاسی پناه برد؛ رادیو ذیل این پروژه راه افتاد... اولین کارکرد همه رسانه‌های جدید برای پادشاه آن بود که خودش را مهم جلوه دهد... شما حاضرید خطراتی را بپذیرید و مبالغی را پرداخت کنید ولی به اخباری دسترسی داشته باشید که مثلا در 20:30 پخش نمی‌شود ...
از طریق زیبایی چهره‌ی او، با گناه آشنا می‌شود: گناهی که با زیبایی ظاهر عجین است... در معبد شاهد صحنه‌های عجیب نفسانی است و گاهی نیز در آن شرکت می‌جوید؛ بازدیدکنندگان در آنجا مخفی می‌شوند و به نگاه او واقف‌اند... درباره‌ی لزوم ریاکاربودن و زندگی را بازی ساده‌ی بی‌رحمانه‌ای شمردن سخنرانی‌های بی‌شرمانه‌ای ایراد می‌کند... ادعا کرد که این عمل جنایتکارانه را به سبب «تنفر از زیبایی» انجام داده است... ...