ویرانشهر | آرمان ملی


شروع رمان «مردی که خواب می‌‌‌فروخت» آخرین اثر منتشرشده محمد قاسم‌زاده با ریختن شک و تردید در جان داستان است. بر پایه‌ این روند داستانی هیچ‌کس به‌درستی نمی‌‌‌داند پیرمرد که شخصیت اصلی رمان است در چه وقت و چه زمانی و از کجا به آن شهر آمده. این شک ساختاری پیرمرد را در هاله‌ای از رمزوراز قرار می­دهد و روابط او با پیرامون بر این مبنا شکل می­گیرد. پیرمرد بر فراز تپه‌ای در یک اتاق و به‌گونه‌ای تنها زندگی می‌‌‌کند. کارش خواب‌دیدن برای دیگران است. او مدعی است که خواب‌های درست می‌‌‌بیند و خواب‌هایش با واقعیت سر سازگاری دارند و این را طی گسترش رمان به کرات با لحن‌های مختلف عنوان می‌‌‌کند.

مردی که خواب می‌‌‌فروخت محمد قاسم‌زاده

در پایین تپه شهری است که پیرمرد با ابزار «خواب‌دیدن» کم‌کم به زیر سلطه‌ خود درمی‌‌‌آورد و اتوریته‌ خود را بر افراد اعمال می‌‌‌کند. این شهر که بسیاری از ساکنانش با خریدن خواب روح و روان خود در اختیار پیرمرد قرار داده و درگیر ماجراهای فراوانی شده­‌اند، در رمان قاسم‌زاده بین زنده‌بودن و میرایی در نوسان است و به‌عنوان کلیتی مطرح می‌‌‌شود که اجزای آن دچار نابهنجاری شده‌ و نمی‌‌‌تواند سامان بیابد. نویسنده با انگشت‌گذاشتن روی مظاهر مدرنیزاسیون شهری نظیر ساختمان‌های بلندمرتبه و پاساژ و... برای شهر حیات زندگی و زیستن صوری را برمی‌‌‌سازد که این حیات شکل‌یافته تنها در صورت، مدرن جلوه­ می‌‌‌کند و در تضاد با محتوایی قرار می‌‌‌گیرد که حکایت از رخوت و بنیان‌های سست فکری ساکنان شهر در پس‌زمینه دارد و لاجرم دور از مبانی و روح کلی مدرنیته است.

پیرمرد خواب‌فروش با هر خواب تازه‌ای که برای تک‌تک اهالی شهر از فقیر تا غنی می‌‌‌بیند یک گام بیشتر اتوریته‌ خود را بر اهالی اعمال می‌‌‌کند و از طریق اهرم قدرت هرچه بیشتر آنها را به انقیاد خود درمی‌‌‌آورد و این مطیع‌سازی را به تعبیر فوکویی با جنبه‌های تحریک، تقویت، کنترل، مراقبت، بهینه‌سازی و... سازمان می‌‌‌دهد و در این سامان‌بخشی تا به آنجا پیش می‌رود که برای خود حق مرگ افراد جامعه را در مقام مدیر زندگی و مدیر بدن‌ها قائل می‌‌‌شود. او با قرارگرفتن روی تپه که بیانی استعاری از رأس هرم در سلسله مراتب و نوعی الیگارشی دارد، یک نظام توتالیتاریستی را هویت می‌‌‌بخشد و با خودکامگی مطلق به وسیله‌ قاصد و پیامبر با شهروندان ارتباط گرفته، خواب را از چشم‌های بسیاری می‌‌‌زداید، چه آنانی که گول او را با خریدن خواب برای رسیدن به رفاه و خوشی خورده‌اند و هیچ‌گاه آن سعادت واقعی را به کف نیاورده‌اند و چه آن دسته‌ای که با تمرد و سرپیچی یا به اشکال دیگر مورد غضب او قرار گرفته‌اند.

کار پیرمرد در مدت حضورش بیتوته‌کردن در اتاق روی تپه و هراس‌افکندن است. او در دل‌ها بیم و امیدی ایجاد می‌‌‌کند با خواب‌های تازه‌ای که یکی پس از دیگری برای تک‌تک افراد می‌‌‌بیند تا از این منظر تمامیت‌خواهی خود را با اعمال سلطه و خودکامگی و استبداد و یکه‌سالاری و... از طریق فروش این خواب‌ها به ثبوت برساند. او شهر را در چنان پیله‌ای از سردرگمی قرار می­دهد که نمی تواند خود را به بافت منسجم و یکپارچه برساند. طرفه اینکه پیرمرد مانند تمام خودکامگان از تزلزل شخصیتی رنج می‌‌‌برد و رفتارش در بندبند رمان بر این مبنا شکل گرفته است.

به عنوان نمونه وقتی از واژه‌ «قواد» که در طول رمان بسامد زیادی هم دارد بیزار می‌‌‌شود و از برچسب‌خوردن با این واژه هراس به جانش می‌‌‌افتد، پیش‌دستی کرده، اقدامات تامینی به عمل می‌آورد و به تنبیه روحی و روانی و منکوب‌کردن کسانی می‌‌‌پردازد که در خیال او محملی برای بروز این پدیده هستند. او به عنوان یک فرستنده و «ناظر کبیر» با سرک‌کشیدن در زندگی خصوصی افراد تمایل به ساختن یک ویرانشهر دارد که در این راه از طریق صاحبان سرمایه و مقامات شهری نظیر شهردار هم پشتیبانی می­گردد. این افراد با آگاهی و بصیرتی که از پیرمرد خواب‌فروش دریافت داشته‌اند در طول رمان به این پروسه دامن می‌‌‌زنند.

محمد قاسم‌زاده با وقوف به کارکرد طنز در جهان معاصر در کالبد رمان خود طنز را چنان وسعتی می‌‌‌بخشد که به سطح آیرونی می‌‌‌رسد. خواب‌فروشی کاراکتر اصلی رمان و بناگذاری توتالیتاریسم توسط او که فرد بی­ریشه‌ای بیش نیست، حکایت از طنز تلخی داشته و یک دو لایگی و جهل جعلی را به نمایش می­گذارد که در سرتاسر رمان نمود دارد. وقتی این تلخند پیکره‌بندی‌شده‌ رمان با اجزای طنزگونه‌اش در پاساژهای داستانی پیوند می‌خورد، یک آیرونی تمام کمال را به منصه­ ظهور می‌رساند که حکایت از انحطاطی دارد بر پایان یک وضعیت تراژیک. وضعیتی که از تباهی انسان و زن کالایی گرفته تا سرمایه‌سالاری را دربرمی­گیرد و در سرتاسر رمان حاکم است. در این وادی غیب‌شدن یک‌باره‌ پیرمرد در پایان رمان میان انبوه مشتاقان تازه‌‌ خرید خواب، مهاجران به شهر، حکایتی است همچنان باقی برای گشودگی رمان در این جهان سودایی.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

تجربه‌نگاری نخست‌وزیر کشوری کوچک با جمعیت ۴ میلیون نفری که اکنون یک شرکت مشاوره‌ی بین‌المللی را اداره می‌کند... در دوران او شاخص سهولت کسب و کار از رتبه ١١٢ (در ٢٠٠۶) به ٨ (در ٢٠١۴) رسید... برای به دست آوردن شغلی مانند افسر پلیس که ماهانه ٢٠ دلار درآمد داشت باید ٢٠٠٠ دلار رشوه می‌دادید... تقریبا ٨٠درصد گرجستانی‌ها گفته بودند که رشوه، بخش اصلی زندگی‌شان است... نباید شرکت‌های دولتی به عنوان سرمایه‌گذار یک شرکت دولتی انتخاب شوند: خصولتی سازی! ...
هنرمندی خوش‌تیپ به‌نام جد مارتین به موفقیت‌های حرفه‌ای غیرمعمولی دست می‌یابد. عشقِ اُلگا، روزنامه‌نگاری روسی را به دست می‌آورد که «کاملا با تصویر زیبایی اسلاوی که به‌دست آژانس‌های مدلینگ از زمان سقوط اتحاد جماهیر شوروی رایج شده است، مطابقت دارد» و به جمع نخبگان جهانی هنر می‌پیوندد... هنرمندی ناامید است که قبلا به‌عنوان یک دانشجوی جوان معماری، کمال‌گرایی پرشور بوده است... آگاهیِ بیشتر از بدترشدنِ زندگی روزمره و چشم‌انداز آن ...
آیا مواجهه ما با مفهوم عدالت مثل مواجهه با مشروطه بوده است؟... «عدالت به مثابه انصاف» یا «عدالت به عنوان توازن و تناسب» هر دو از تعاریف عدالت هستند، اما عدالت و زمینه‌های اجتماعی از تعاریف عدالت نیستند... تولیدات فکری در حوزه سیاست و مسائل اجتماعی در دوره مشروطه قوی‌تر و بیشتر بوده یا بعد از انقلاب؟... مشروطه تبریز و گیلان و تاحدی مشهد تاحدی متفاوت بود و به سمت اندیشه‌ای که از قفقاز می‌آمد، گرایش داشت... اصرارمان بر بی‌نیازی به مشروطه و اینکه نسبتی با آن نداریم، بخشی از مشکلات است ...
وقتی با یک مستبد بی‌رحم که دشمنانش را شکنجه کرده است، صبحانه می‌خورید، شگفت‌آور است که چقدر به ندرت احساس می‌کنید روبه‌روی یک شیطان نشسته یا ایستاده‌اید. آنها اغلب جذاب هستند، شوخی می‌کنند و لبخند می‌زنند... در شرایط مناسب، هر کسی می‌تواند تبدیل به یک هیولا شود... سیستم‌های خوب رهبران بهتر را جذب می‌کنند و سیستم‌های بد رهبران فاسد را جذب می‌کنند... به جای نتیجه، روی تصمیم‌گیری‌ها تمرکز کنیم ...
دی ماهی که گذشت، عمر وبلاگ نویسی من ۲۰ سال تمام شد... مهر سال ۸۸ وبلاگم برای اولین بار فیلتر شد... دی ماه سال ۹۱ دو یا سه هفته مانده به امتحانات پایان ترم اول مقطع کارشناسی ارشد از دانشگاه اخراج شدم... نه عضو دسته و گروهی بودم و هستم، نه بیانیه‌ای امضا کرده بودم، نه در تجمعی بودم. تنها آزارم! وبلاگ نویسی و فعالیت مدنی با اسم خودم و نه اسم مستعار بود... به اعتبار حافظه کوتاه مدتی که جامعه‌ی ایرانی از عوارض آن در طول تاریخ رنج برده است، باید همیشه خود را در معرض مرور گذشته قرار دهیم ...