مریم زندی، عکاس و خواهر نادر ابراهیمی در سالروز تولد نادر ابراهیمی به داستان 20 سال قهرش با نادر ابراهیمی پرداخت و از داستان عکاسی از غلامحسین ساعدی و شاملو گفت.

مریم زندی در گفت‌وگو با ایبنا، اظهار کرد: عکاسی بر خلاف سایر کارهای رسانه‌ای به رابطه چندان وابسته نیست و به هنر فرد برمی‌گردد؛ اما به هر حال در اوایل کار به دلیل اینکه من با هنرمندان آشنا نبودم، رابطه نادر با آنها روی کار من تاثیرگذار بود. من بعد از آشنایی با هر شخصیت به سراغ شخصیتی دیگر می‌رفتم و از این طریق توانستم با آدم‌های بیشتری ارتباط برقرار کنم.

وی ادامه داد: من نمی‌توانم منکر ارتباطات شوم؛ چراکه بخشی از امکانات است. البته در آن زمان کسی از این اشخاص عکس نمی‌گرفت. به هر حال آشنایی نادر با چهره‌های ادبی در شروع کار برای من مفید بود. نادر برادر من بود و در آن زمان نیز ما با هم مشکلی نداشتیم و خیلی از کارها را با هم انجام می‌دادیم. من جمله پایه‌گذاری سازمان «همگام با کودکان» و عکاسی اولیه از قهرمانان سریال «آتش بدون دود» که نادر آنها را با خمیر ساخته بود؛ همچنین عکاسی از چند کتاب کودکان که سازمان همگام منتشر کرد. مثل کتاب «ما بوته گل سرخ را از خواب بیدار می‌کنیم»، نوشته شکور لطفی و کتاب «راه دور» که نوشته خودم بود و برای آن عکاسی کرده بودم. به هر حال عکاسی کتاب‌هایی را که سازمان همگام منتشر می‌کرد، من انجام می‌دادم.
 
این عکاس در توضیح رابطه‌اش با نادر ابراهیمی گفت:نادر ابراهیمی برادر من بود و ما رابطه بسیار نزدیکی داشتیم و این ارتباط از رابطه یک خواهر و برادر نزدیک‌تر بود. با اینکه من از او خیلی کوچک‌تر بودم اما همدیگر را خیلی قبول داشتیم و همزمان با همخانه شدمان، یعنی دوران دانشجویی من در بسیاری کارها با هم همکاری می‌کردیم و با هم همراه بودیم. اما بعدا به دلیل جدایی که بین ما اتفاق افتاد، تا زمانی که نادر زنده بود،  به نسبتم با او اشاره‌ای نمی‌کردم.

وی افزود: وقتی دانشجو شدم و از گرگان به تهران آمدم با نادر همخانه شدم؛ چراکه پدر و مادرم گرگان بودند و من در تهران باید به خانه کسی می‌آمدم و چه کسی بهتر از نادر که برادرم بود. این دوران چهار سال طول کشید و سال چهارم دانشگاه بودم که او ازدواج کرد و مدتی ما سه نفر در یک خانه زندگی می‌کردیم. ما ارتباط عاطفی خیلی عمیقی با هم داشتیم و شاید یکی از دلایل قطع ارتباط‌مان، همین نزدیکی، همکاری و علاقه زیاد بود که توقع‌مان را بالا برده بود.

زندی در توضیح دلایلی که باعث کدورت میان او و نادر ابراهیمی شد، گفت: بعد از انقلاب مسائلی پیش‌آمد که بخشی از آن به ظاهر خانوادگی و بخشی از آن به دلیل تفکرات ایدئولوژیک جاری در آن زمان بود. البته در آن دوره‌ همه جا، اینگونه بحث‌ها وجود داشت. به هر حال مسائلی پیش آمد که باعث جدایی ما شد و من هیچ وقت درباره آن صحبت نکرده‌ام. همین مسائل باعث شد تا ارتباط‌مان به طور کامل قطع شود. شاید حدود 20 سال و حتی زمانی که او مریض هم شد، حاضر نشدم به دیدن او بروم. شاید در یک مورد شاگرد خلف او باشم.

وی در پاسخ به این سوال که آیا از این تصمیم خود پشیمان نیست اظهار کرد: پشیمان نیستم؛ چراکه حتما بخشی از شخصیت من در کنار او شکل گرفته و چیزهایی از او در من نهادینه شده است. شاید درک این موضوع سخت باشد، همچنان که برای خودم هم سخت است؛ اما امیدوارم در کتاب نامه‌های او که به زودی منتشر خواهد شد، این نکته را بتوانم بشکافم.
 
مریم زندی در توضیح کتاب «نامه‌ها»‌ گفت: من نامه‌های نادر به خودم را به‌صورت یک کتاب آماده کرده‌ام و امیدوارم این کتاب هر چه زودتر چاپ و منتشر شود. این نامه‌ها، نصیحت‌های یک برادر است که سعی دارد با خواهرش صحبت کند و او را قوی و دانا بار بیاورد. نامه‌ها متعلق به زمانی است که من 10 سال داشتم و نادر 21 ساله بوده است. به نظرم این نامه‌ها جنبه خصوصی ندارد و می‌شود نگاهی جمعی به آن داشت.
 
در ادامه از مریم زندی درباره کتاب خاطراتش پرسیدیم که وی درباره نگارش این کتاب اظهار کرد: خودم حوصله و وقت نوشتن کتاب خاطراتم را ندارم. البته تا به امروز دو سه گروه پیشنهاد نگارش این کتاب را داده‌اند؛ اما عملا کار نصفه‌کاره مانده و هنوز هیچ کار جدی انجام نشده است.

زندی با اشاره به داستان روز عکاسی از غلامحسین ساعدی گفت: نادر به دلیل آنکه با خیلی از این چهره‌های ادبی دوست بود در شروع کار، برای تماس با این اشخاص به من کمک می‌کرد. تازه کار را شروع کرده بودم که همراه با نادر به دیدن غلامحسین ساعدی رفتیم و من در آنجا از ساعدی عکاسی کردم. آنجا بود که با ساعدی قرار رفتن به منزل شاملو را گذاشتیم و چند روز بعد من به خانه ساعدی رفتم و از آنجا به منزل شاملو رفتیم.

وی ادامه داد: روزی که به خانه ساعدی رفتم شناخت چندانی از او نداشتم و شاید یک کتاب یا نمایشنامه‌ای از او خوانده بودم. این را گفتم تا  فکر نکنید از دیدن او ذوق زده شدم و در پوست خودم نمی‌گنجیدم. در آن زمان شاملو را می‌شناختم؛ اما در حد دو سه شعر. واقعیت این است که من در آنها سال‌ها جوان بودم و خیلی با این افراد آشنا نبودم.

این عکاس با اشاره به داستان آشنایی‌اش با چهره‌های ادبی اظهار کرد: بعدها به دلیل همخانه بودن با نادر در جریان اتفاقات مهم ادبی قرار گرفتم و تبدیل به فرد کتابخوانی شدم. البته پیش از دانشجویی و زمانی که در گرگان بودم نیز نادر برای من کتاب می‌فرستاد. اگر اشتباه نکنم یک مجموعه از کتاب‌های انتشارات فرانکلین با موضوع ادبیات جهان برای نوجوانان را برای من فرستاده بود.

وی در ادامه به دوستان آن زمان نادر ابراهیمی اشاره کرد و افزود: نادر و دوستانش اغلب دور هم جمع می‌شدند. جمع خیلی دوستانه بود و در دورانی که من با نادر زندگی می‌کردم، در این دورهمی‌ها حضور داشتم. محمدعلی سپانلو، احمدرضا احمدی، کامران شیردل، فریدون معزی مقدم، یدالله رویایی، بهمن فرسی، اسماعیل نوری‌علاء، داریوش آشوری و پرتو سپانلو افرادی بودند که در این دورهمی‌ها حضور داشتند. البته خیلی‌های دیگر هم بودند که من الان یادم نمی‌آید. پاتوق این افراد کافه نادری بود و همیشه در حال بحث کردن بودند؛ اما ظاهرا با هم مشکلی نداشتند. من در آن زمان دانشجو بودم و فقط می‌نشستم و گوش می‌کردم و این صحبت‌ها برایم خیلی جذاب بود.

زندی در توضیح این موضوع که تا به امروز چه میزان از عکس‌های او از چهر‌ه‌های هنری و ادبی منتشر شده است، گفت: تاکنون بخش مهمی از این عکس‌ها در پنج جلد منتشر شده است که آخرین آن چهره‌ هنرمندان موسیقی معاصر ایران است که سال 97 منتشر شد.

مریم زندی در بخش پایانی صحبت‌هایش با اشاره به خاطره‌ای از نادر ابراهیمی گفت: یادم هست که نادر هر چند وقت یکبار می‌گفت بی‌پول شدم و باید سری به کتابفروشی‌ها بزنم و پول‌ها را جمع کنم. بعد می‌رفت و از هر کتابفروشی پول فروش کتاب‌هایش را می‌گرفت و می‌آمد و می‌گفت مریم پولدار شدم و تا بی‌پولی بعدی با همان پول کتاب‌ها روزگار می‌گذراند. من هم که در گرگان بودم، همیشه پول‌هایم را جمع می‌کردم و هر زمان که 10 تومان می‌شد، آن را در پاکت می‌گذاشتم و برایش می‌فرستادم؛ چراکه نادر همیشه بی‌پول بود؛ مثل همه نویسندگان که اگر بخواهند از راه نوشتن زندگی کنند، همیشه بی‌پول خواهند بود!

کتاب جدید کانمن به مقایسه موارد زیادی در تجارت، پزشکی و دادرسی جنایی می‌پردازد که در آنها قضاوت‌ها بدون هیچ دلیل خاصی بسیار متفاوت از هم بوده است... عواملی نظیر احساسات شخص، خستگی، محیط فیزیکی و حتی فعالیت‌های قبل از فرآیند تصمیم‌گیری حتی اگر کاملاً بی‌ربط باشند، می‌توانند در صحت تصمیمات بسیار تاثیر‌گذار باشند... یکی از راه‌حل‌های اصلی مقابله با نویز جایگزین کردن قضاوت‌های انسانی با قوانین یا همان الگوریتم‌هاست ...
لمپن نقشی در تولید ندارد، در حاشیه اجتماع و به شیوه‌های مشکوکی همچون زورگیری، دلالی، پادویی، چماق‌کشی و کلاهبرداری امرار معاش می‌کند... لمپن امروزی می‌تواند فرزند یک سرمایه‌دار یا یک مقام سیاسی و نظامی و حتی یک زن! باشد، با ظاهری مدرن... لنین و استالین تا جایی که توانستند از این قشر استفاده کردند... مائو تسه تونگ تا آنجا پیش رفت که «لمپن‌ها را ذخایر انقلاب» نامید ...
نقدی است بی‌پرده در ایدئولوژیکی شدن اسلامِ شیعی و قربانی شدن علم در پای ایدئولوژی... یکسره بر فارسی ندانی و بی‌معنا نویسی، علم نمایی و توهّم نویسنده‌ی کتاب می‌تازد و او را کاملاً بی‌اطلاع از تاریخ اندیشه در ایران توصیف می‌کند... او در این کتاب بی‌اعتنا به روایت‌های رقیب، خود را درجایگاه دانایِ کل قرار داده و با زبانی آکنده از نیش و کنایه قلم زده است ...
به‌عنوان پیشخدمت، خدمتکار هتل، نظافتچی خانه، دستیار خانه سالمندان و فروشنده وال‌مارت کار کرد. او به‌زودی متوجه شد که حتی «پست‌ترین» مشاغل نیز نیازمند تلاش‌های ذهنی و جسمی طاقت‌فرسا هستند و اگر قصد دارید در داخل یک خانه زندگی کنید، حداقل به دو شغل نیاز دارید... آنها از فرزندان خود غافل می‌شوند تا از فرزندان دیگران مراقبت کنند. آنها در خانه‌های نامرغوب زندگی می‌کنند تا خانه‌های دیگران بی‌نظیر باشند ...
تصمیم گرفتم داستان خیالی زنی از روستای طنطوره را بنویسم. روستایی ساحلی در جنوب شهر حیفا. این روستا بعد از اشغال دیگر وجود نداشت و اهالی‌اش اخراج و خانه‌هایشان ویران شد. رمان مسیر رقیه و خانواده‌اش را طی نیم قرن بعد از نکبت 1948 تا سال 2000 روایت می‌کند و همراه او از روستایش به جنوب لبنان و سپس بیروت و سپس سایر شهرهای عربی می‌رود... شخصیت کوچ‌داده‌شده یکی از ویژگی‌های بارز جهان ما به شمار می‌آید ...