اگرچه درگیر فقر و نیازمند پول است اما روزنامه نگاری را کنار گذاشته و دیگر مطلبی برای نشریات نمی نویسد تا تمام وقت به ادبیات بپردازد... حتی نوشیدن و خوردوخوراکش را هم بر اساس پیش رفتن داستانش تنظیم میکند... ۲۰داستان کوتاهی که کانون همه آنها یک نقطه است و آن نقطه نوشتن و تمرین ها و عادت های مربوط به نوشتن است... چون پولی برای خرید کتاب نداشته، کتاب ها را از یک کتابفروشی قرض میکرده است
«فرمول این است که فرمولی نیست. فرمول این است که فرمولی نباید. اگر ذهن ورزیده بشود، اگر ورزیدگی ذهن با آگاهی ذهن، تمامیت ذهن، صداقت ذهن، همراه باشد هر جا گیری یا گرهی پیش بیاید سعی میکند آن را باز کند. قوت بازکردنش پیداست که متناسب است با همان ورزیدگی و آگاهی اش... در کار خسته همیشه فرمول دیده میشود. قالبی که از پیش ساخته ای فرق میکند با قالبی که در حین ساختن میبینی باید بسازی. این جلدی و فرزی و ورزیدگی میخواهد. مساله اساسی حاضرکردن ذهن است. در کار هیچ چیز جای «جادرجا ساختن» را نمی گیرد. اما برای «ناگهانی» و «جادرجا ساختن» تمرین لازم است تا ورزیده بشوی، اگر بشوی. درست مثل دو. مثل پرش. کسی که برای دو سرعت کار میکند هرروز و هربار که میدود رکورد عالی نمی آورد. اما ریاضت را میکشد و صدجور تمرین نرمش و چابکی میکند و عضله هایش را آموخته میکند، نفسش را و خوراکش را و سنگینیاش را مرتب میکند تا آن روز که روز است وقتی تیر داور فرمانده مسابقه در رفت آنچه را دارد بیاورد. اگر طرح کار و فهم مطلب و دیدن آدم ها و نشان دادن آدم ها غرض است اینها را باید از پیش شناخته باشد. خلاصه اینکه اگر با نوشته ور بروی یک چیز زورکی خواهد شد، با نویسندگی و نوشتن باید ور رفت نه با نوشته...»
اینها بخشی از پاسخ های ابراهیم گلستان است در گفتوگویی که سال ها پیش انجام شده و بعدها در «گفتهها» به چاپ رسیده است؛ گفتوگویی که با سوالی درباره شروع نویسندگی گلستان و اولین قصه «آذر، ماه آخر پاییز» شروع میشود و بعد در ادامهاش به شیوه و تمرین نوشتن میکشد. گلستان در آخرین جمله های این گفتوگو، لازمه نوشتن را نه فرمول حاضر آماده که «دیسیپلین شخصی» نویسنده میداند، چیزی که با نظاره و تماشا و مطالعه پیدا میشود و در «دیدن زندگی و زنده بودن ها» به دست میآید. او دیسیپلین را هم نه قید که «آزادی آگاه مسلط» میداند و میگوید که قریحه دخلش زود میآید اگر که غنی نشود.
آنچه گلستان در این گفت وگو مطرح کرده، دقیقا برخلاف ادبیات کارگاهی باب شده در سال های اخیر است؛ کارگاه هایی که ادبیات را به کپسول ادبیات تبدیل میکنند و میتوان با خوردن چند کپسول و به کاربستن فرمول های حاضرآماده نویسنده شد و کتاب بیرون داد و حاصلش ادبیاتی است تخت و یک شکل که ردی از زمانهاش بر خود ندارد و تنها میتوان رد فرمول های تجویزشده و نسخه های پیچیده شده را در آن دید. آنچه گلستان درباره شیوه و تمرین نوشتن مطرح کرده را میتوان در شکل و شمایلی دیگر در مصاحبه های بسیاری از نویسندگان مطرح دنیا دید. اما همینگوی در بخشی از دست نوشته هایش تمرین و عادات نوشتن را در فرمی داستانی به تصویر کشیده است.
همینگوی در دوره پختگیاش کتابی درباره دوران جوانی و شروع نویسندگیاش نوشته و در آن علاوه بر اینکه تصویری از پاریس دهه ۲۰ ارایه داده، به تصویری دیگر هم پرداخته و آن نظم و قاعده در کار و شیوه نویسندگی است. او قاعده نوشتن را «انضباط خوب و خشک» مینامد؛ چیزی که از همان شروع دوره نویسندگیاش به دنبال آن بوده است؛ انضباطی خوب و خشک در میان زندگی پرماجرایی که سفر و نوشیدن و شکار و جنگ تنها بخشی از آن است.
روایتی که همینگوی در کتاب «پاریس جشن بیکران» [A moveable feast Ernest] از خود به دست میدهد، تصویر نویسنده ای جوان است که در شرایطی آشفته و به هم ریخته به دنبال انضباطی سفت و سخت برای نوشتن است و هر چیزی را در نسبت با آن میسنجد. نویسنده جوانی که اگرچه درگیر فقر و نیازمند پول است اما روزنامه نگاری را کنار گذاشته و دیگر مطلبی برای نشریات نمی نویسد تا تمام وقت به ادبیات بپردازد، مسابقه های اسب سواری و شرط بندی روی اسب ها را رها میکند، وقتی که این کار به رقیبی برای نوشتن بدل میشود و حتی نوشیدن و خوردوخوراکش را هم بر اساس پیش رفتن داستانش تنظیم میکند. همینگوی در این سال ها حتی جای ثابت و مشخصی برای نوشتن نداشته و از کافه های پاریس به عنوان دفتر کارش استفاده میکرده و در ساعت کارش هم حضور هیچ کسی را در میزش تحمل نمی کرده است.
«پاریس جشن بیکران» بیش از هر چیز درباره خود نوشتن است و تصویری است از نظم و قاعده نویسنده جوانی که داستان هایش بعدها بدل به بخشی مهم از یکی از شیوه های داستان کوتاه نویسی در قرن بیستم شدند. همینگوی کار روی پاریس جشن بیکران را در سال ۱۹۵۷ در کوبا آغاز کرده و در ۱۹۶۰ آن را به پایان میبرد اما این کتاب بعد از مرگش به چاپ میرسد و اتفاقا با استقبال هم مواجه میشود. پاریس جشن بیکران مربوط به خاطرات همینگوی از دوره جوانیاش در پاریس و در سال های ۱۹۲۱ تا ۱۹۲۶ است اما خودش هم اشاره کرده که میتوان این کتاب را اثری داستانی دانست. ۲۰داستان کوتاهی که کانون همه آنها یک نقطه است و آن نقطه نوشتن و تمرین ها و عادت های مربوط به نوشتن است. همینگوی میگوید همیشه در بین ساعت های نوشتنش کتاب میخوانده تا ذهنش از دغدغه نوشتن خلاص شود و چون پولی برای خرید کتاب نداشته، کتاب ها را از یک کتابفروشی قرض میکرده است. برای همینگوی، نویسندگی سبکی از زندگی یا حرفه و کاری است که هر چیز دیگری را درون خود میکشد و همه چیز در خدمت آن است. او در بخشی از کتاب درباره اسکات فیتزجرالد مینویسد و نشان میدهد که چگونه نویسنده ای که زندگیاش در خدمت نوشتن نیست به نابودی دچار میشود. یوسا در بخشی از مطلبش درباره این اثر همینگوی نوشته: «خاطره در جشن بیکران وسیله ای ادبی است برای اصلاح هوسبازی حافظه ای که دیگر نمی تواند بر چیز مشخصی متمرکز شود یا از پس ساختار دقیق یک داستان بلند برآید، بلکه آشفته و رها، از تصویری به تصویر دیگر میپرد، بی آنکه هیچ گونه هماهنگی یا تداومی داشته باشد. در رمان، این تقسیم بندی جزییات کار را مغشوش میکند، اما در کتاب خاطرات به جای آن از میان چهره ها و اماکن شناور در رود زمان، در جهت خلاف مردمان بسیاری که به باد فراموشی سپرده شده اند، آمیزه تاثیرگذاری به دست میدهد.»