به گزارش ایبنا، یکی از مهم‌ترین آثار اقتباسی امسال چه به لحاظ انتخاب اثر و چه از نظر آداپته کردن آن با مدیوم سینما فیلم «بیست وسه نفر» ساخته مهدی جعفری است که پیش‌تر به عنوان مستندساز شناخته می‌شد. فیلم با اقتباس از کتابی به همین نام [آن بیست وسه نفر] نوشته احمد یوسف‌زاده ساخته شده و داستان معروف اسیران کودک ایرانی را روایت می‌کند که به آن‌ها گفته شده که قرار است به صلیب سرخ بروند اما به دیدار صدام برده می‌شوند.

آن بیست وسه نفر احمد یوسف‌زاده

این کتاب خاطرات یکی از این کودکان به نام احمد است. البته از واقعه اسارت این کودکان در جریان جنگ تحمیلی تا کنون چندین داستان و اثر ادبی دیگر نگاشته شده اما قابل‌تامل‌ترین‌شان کتاب حاضر است که دست‌مایه ساخت «بیست‌وسه نفر» قرار گرفته است. این فیلم به لحاظ فرم درستی که از داستان این اثر روایت می‌کند تبدیل به یک اثر موفق اقتباسی شده و حین تماشا کارکرد اصلی اقتباس را نصیب تماشاگر می‌کند یعنی ایجاد کنجکاوی و میل به خواندن متن اصلی که همان کتاب است.

موفقیت این فیلم را باید در ویژگی کارگردانی این اثر دانست. آنچه در درجه اول برای فیلمساز اهمیت داشته خود داستان است. کارگردان اینجا به فکر به رخ کشیدن افکت‌ها و تکنیک‌های سینمایی نیست تا با آن وسیله تماشاگر را مرعوب خود کند. جعفری روایتی شسته‌‌ورفته نصیب تماشاگر می‌کند آن‌هم از چیزی که سال‌ها هنبا آن مانوس بوده است؛ خاطرات اسرا از جنگ تحمیلی اما این‌بار این اسرا کودک هست و همین درام فیلمنامه را می‌سازد.

در عین حال این فیلم چندان هم وفادارانه در اقتباس عمل نکرده است. کتاب را جاهایی کنار گذاشته تا مدیوم سینما، روایت را به مدد تصویر و هم‌حسی میان تماشاگر و آنچه بر پرده نقره‌ای نقش می‌بندد، جلو ببرد و مصداق آن ورود کودکان به کاخ صدام حسین است که در کتاب به گونه‌ای دیگر انگاشته شده.

نکته‌ای که در اقتباس از آثار ادبی به ویژه آثار ادبیات داستانی ایران به لحاظ درون‌گرا و ذهنیت‌گرا بودن آن‌ها مطرح است تبدیل نگاه فردی نویسنده به یک نگاه جمعی است. مهدی جعفری از پس این کار به خوبی برآمده و توانسته در جاهایی از نگاه فردی مولف فاصله بگیرد و زاویه دید سینمایی به فیلم خود ببخشد. در «بیست و سه نفر» از یک جایی به بعد – بخشی که کودکان با هم عکس دسته‌جمعی می‌گیرند- با یک جمع مواجهیم نه یک فرد که همان راوی مدنظر نویسنده در کتاب است.

که واقعا هدفش نویسندگی باشد، امروز و فردا نمی‌کند... تازه‌کارها می‌خواهند همه حرف‌شان را در یک کتاب بزنند... روی مضمون متمرکز باشید... اگر در داستان‌تان به تفنگی آویزان به دیوار اشاره می‌کنید، تا پایان داستان، نباید بدون استفاده باقی بماند... بگذارید خواننده خود کشف کند... فکر نکنید داستان دروغ است... لزومی ندارد همه مخاطب اثر شما باشند... گول افسانه «یک‌‌شبه ثروتمند‌ شدن» را نخورید ...
ایده اولیه عموم آثارش در همین دوران پرآشوب جوانی به ذهنش خطور کرده است... در این دوران علم چنان جایگاهی دارد که ایدئولوژی‌های سیاسی چون مارکسیسم نیز می‌کوشند بیش از هر چیز خود را «علمی» نشان بدهند... نظریه‌پردازان مارکسیست به ما نمی‌گویند که اگرچه اتفاقی رخ دهد، می‌پذیرند که نظریه‌شان اشتباه بوده است... آنچه علم را از غیرعلم متمایز می‌کند، ابطال‌پذیری علم و ابطال‌ناپذیری غیرعلم است... جامعه‌ای نیز که در آن نقدپذیری رواج پیدا نکند، به‌معنای دقیق کلمه، نمی‌تواند سیاسی و آزاد قلمداد شود ...
جنگیدن با فرهنگ کار عبثی است... این برادران آریایی ما و برادران وایکینگ، مثل اینکه سحرخیزتر از ما بوده‌اند و رفته‌اند جاهای خوب دنیا مسکن کرده‌اند... ما همین چیزها را نداریم. کسی نداریم از ما انتقاد بکند... استالین با وجود اینکه خودش گرجی بود، می‌خواست در گرجستان نیز همه روسی حرف بزنند...من میرم رو میندازم پیش آقای خامنه‌ای، من برای خودم رو نینداخته‌ام برای تو و امثال تو میرم رو میندازم... به شرطی که شماها برگردید در مملکت خودتان خدمت کنید ...
رویدادهای سیاسی برای من از آن جهت جالبند که همچون سونامی قهرمان را با تمام ایده‌های شخصی و احساسات و غیره‌اش زیرورو می‌کنند... تاریخ اولا هدف ندارد، ثانیا پیشرفت ندارد. در تاریخ آن‌قدر بُردارها و جهت‌های گونه‌گون وجود دارد که همپوشانی دارند؛ برآیندِ این بُردارها به قدری از آنچه می‌خواستید دور است که تنها کار درست این است: سعی کنید از خود محافظت کنید... صلح را نخست در روح خود بپروران... همه آنچه به‌نظر من خارجی آمده بود، کاملا داخلی از آب درآمد ...
می‌دانم که این گردهمایی نویسندگان است برای سازماندهی مقاومت در برابر فاشیسم، اما من فقط یک حرف دارم که بزنم: سازماندهی نکنید. سازماندهی یعنی مرگ هنر. تنها چیزی که مهم است استقلال شخصی است... در دریافت رسمی روس‌ها، امنیت نظام اهمیت درجه‌ی اول دارد. منظور از امنیت هم صرفاً امنیت مرز‌ها نیست، بلکه چیزی است بسیار بغرنج‌تر که به آسانی نمی‌توان آن را توضیح داد... شهروندان خود را بیشتر شبیه شاگرد مدرسه می‌بینند ...