شما از رابطه‌ی نزدیک من و پیامبر خبر دارید.
من دنبال او بودم چون بچه شتری که پی مادرش می‌رود.
هر روز گوشه‌ی تازه‌ای از اخلاقش را به من نشان می‌داد و می‌گفت که چنین باشم.‌

من با او بودم وقتی قریش گفتند: تو ساحر و دروغگویی. به او گفتند: تو ادعای بزرگی کرده‌ای، پس اگر می‌خواهی باورت کنیم باید آن چه می‌خواهیم انجام دهی.
فرمود: چه می خواهید؟
گفتند: این درخت را صدا کن و بگو که از ریشه هایش کنده شود، پیش بیاید و روبه روی تو راست بایستد.
فرمود: آن چه می خواهید به شما نشان می دهم، ولی می‌دانم شما به سوی خیر نمی‌آیید.
پس فرمود: ای درخت، من رسول خدایم. با ریشه‌هایت از خاک بیرون بیا و با اجازة خدا رو به روی من بایست.
قسم به خدا که من دیدم درخت پیش آمد، با صدایی شبیه وزش باد یا به هم خوردن بال پرنده. شاخة بالایش را روی سر پیامبر گسترد و بعضی شاخه هایش را گرفت بالای دوش من.
قریش گفتند: بگو نیمی از درخت بیاید و نیم دیگر بماند.
حضرتش چنین کرد.
نیمی از درخت، چنان شگفت انگیز و سریع پیش آمد که نزدیک بود به بدن پیامبر بپیچد.
من گفتم: لا اله الا الله من به تو ایمان دارم.
گفتم: من اولین کسی هستم که اعتراف می‌کند که درخت به فرمان تو بود.
همه‌ی آن قوم گفتند: ساحری تردست و شگفت انگیزی. کسی غیر از این پسر هست که تو را باور کند؟ و منظورشان به من بود. و من از آن دسته مردمان‌ام که سرزنش هیچ سرزنش کننده‌ای آن ها را از راه خدا باز نمی‌دارد.
من از آن دسته مردمان‌ام که دلشان در بهشت است و بدنشان مشغول کار.

ترجمه‌ی آزاد از بندهای پایانی خطبه 192 نهج البلاغه

همشهری جوان. شماره79

بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...
صدای من یک خیشِ کج بود، معوج، که به درون خاک فرومی‌رفت فقط تا آن را عقیم، ویران، و نابود کند... هرگاه پدرم با مشکلی در زمین روبه‌رو می‌شد، روی زمین دراز می‌کشید و گوشش را به آنچه در عمق خاک بود می‌سپرد... مثل پزشکی که به ضربان قلب گوش می‌دهد... دو خواهر در دل سرزمین‌های دورافتاده باهیا، آنها دنیایی از قحطی و استثمار، قدرت و خشونت‌های وحشتناک را تجربه می‌کنند ...
احمد کسروی به‌عنوان روشنفکری مدافع مشروطه و منتقد سرسخت باورهای سنتی ازجمله مخالفان رمان و نشر و ترجمه آن در ایران بود. او رمان را باعث انحطاط اخلاقی و اعتیاد جامعه به سرگرمی و مایه سوق به آزادی‌های مذموم می‌پنداشت... فاطمه سیاح در همان زمان در یادداشتی با عنوان «کیفیت رمان» به نقد او پرداخت: ... آثار کسانی چون چارلز دیکنز، ویکتور هوگو و آناتول فرانس از ارزش‌های والای اخلاقی دفاع می‌کنند و در بروز اصلاحات اجتماعی نیز موثر بوده‌اند ...
داستان در زاگرب آغاز می‌شود؛ جایی که وکیل قهرمان داستان، در یک مهمانی شام که در خانه یک سرمایه‌دار برجسته و بانفوذ، یعنی «مدیرکل»، برگزار شده است... مدیرکل از کشتن چهار مرد که به زمینش تجاوز کرده بودند، صحبت می‌کند... دیگر مهمانان سکوت می‌کنند، اما وکیل که دیگر قادر به تحمل بی‌اخلاقی و جنایت نیست، این اقدام را «جنایت» و «جنون اخلاقی» می‌نامد؛ مدیرکل که از این انتقاد خشمگین شده، تهدید می‌کند که وکیل باید مانند همان چهار مرد «مثل یک سگ» کشته شود ...
معلمی بازنشسته که سال‌های‌سال از مرگ همسرش جانکارلو می‌گذرد. او در غیاب دو فرزندش، ماسیمیلیانو و جولیا، روزگارش را به تنهایی می‌گذراند... این روزگار خاکستری و ملا‌ل‌آور اما با تلألو نور یک الماس در هم شکسته می‌شود، الماسی که آنسلما آن را در میان زباله‌ها پیدا می‌کند؛ یک طوطی از نژاد آمازون... نامی که آنسلما بر طوطی خود می‌گذارد، نام بهترین دوست و همرازش در دوران معلمی است. دوستی درگذشته که خاطره‌اش نه محو می‌شود، نه با چیزی جایگزین... ...