آرنوست لوستیگ [Arnošt Lustig] - نویسنده‌ی چک‌تبار - موفق به دریافت هشتمین جایزه‌ی سالانه‌ی ادبی فرانتس کافکا شد.

آرنوست لوستیگ [Arnošt Lustig]

انجمن
فرانتس کافکا در جمهوری چک، هرساله به‌منظور گرامی‌داشت این نویسنده‌ی معروف، به برگزاری جایزه‌ی ادبی به نام او اقدام می‌کند، که هیأت داوران هشتمین دوره‌ی این جایزه روز گذشته آرنوست لوستیگ را به عنوان برگزیده معرفی کرد. این نویسنده با نظر 15 نویسنده‌ی سرشناس جهان که عضو هیأت‌ داوران هستند، انتخاب شد.

لوستیگ که 82ساله است، در نوجوانی توسط نازی‌ها به اردوگاه کار اجباری آشوویتز منتقل شد؛ اما در اواخر جنگ جهانی دوم به پراگ فرار کرد.

بسیاری از رمان‌های این نویسنده در زمان حضورش در اردوگاه آشوویتز و یا سال‌های ابتدایی بعد از آن اتفاق می‌افتند. پس از جنگ جهانی دوم، لوستیگ در رشته‌ی روزنامه‌نگاری مشغول به تحصیل شد و پس از آن به فیلم‌نامه‌نویسی روی آورد.

به گزارش فرانس‌پرس، او در سال 2003 برای رمان «چشمان سبز دوست‌داشتنی» نامزد جایزه‌ی پولیتزر شد.

به گزارش ایسنا، سال گذشته، ایو بونفوی - شاعر فرانسوی - موفق به دریافت این جایزه شده بود. از برندگان سال‌های گذشته‌ی جایزه‌ی کافکا نیز از هارولد پینتر؛ نمایشنامه‌نویس انگلیسی برنده‌ی نوبل ادبیات، فیلیپ راث؛ نویسنده‌ی سرشناس آمریکایی و هاروکی موراکامی؛ نویسنده‌ی ژاپنی می‌توان نام برد.

ما خانواده‌ای یهودی در رده بالای طبقه متوسط عراق بودیم که بر اثر ترکیبی از فشارهای ناشی از ناسیونالیسم عربی و یهودی، فشار بیگانه‌ستیزی عراقی‌ها و تحریکات دولت تازه ‌تأسیس‌شده‌ی اسرائیل جاکن و آواره شدیم... حیاتِ جاافتاده و عمدتاً رضایت‌بخش یهودیان در کنار مسلمانان عراق؛ دربه‌دری پراضطراب و دردآلود؛ مشکلات سازگار‌ شدن با حیاتی تازه در ارض موعود؛ و سه سال عمدتاً ناشاد در لندن: تبعید دوم ...
رومر در میان موج نویی‌ها فیلمساز خاصی‌ست. او سبک شخصی خود را در قالب فیلم‌های ارزان قیمت، صرفه‌جویانه و عمیق پیرامون روابط انسانی طی بیش از نیم قرن ادامه داده است... رومر حتی وقتی بازیگرانی کاملاً حرفه‌ای انتخاب می‌کند، جنس بازیگری را معمولاً از شیوه‌ی رفتار مردم معمولی می‌گیرد که در دوره‌ای هدف روسلینی هم بود و وضعیتی معمولی و ظاهراً کم‌حادثه، اما با گفت‌وگوهایی سرشار از بارِ معنایی می‌سازد... رومر در جست‌وجوی نوعی «زندگی‌سازی» است ...
درباریان مخالف، هر یک به بهانه‌ای کشته و نابود می‌شوند؛ ازجمله هستینگز که به او اتهام رابطه پنهانی با همسر پادشاه و نیز نیت قتل ریچارد و باکینگهم را می‌زنند. با این اتهام دو پسر ملکه را که قائم‌مقام جانشینی پادشاه هستند، متهم به حرامزاده بودن می‌کنند... ریچارد گلاستر که در نمایشی در قامت انسانی متدین و خداترس در کلیسا به همراه کشیشان به دعا و مناجات مشغول است، در ابتدا به‌ظاهر از پذیرفتن سلطنت سرباز می‌زند، اما با اصرار فراوان باکینگهم، بالاخره قبول می‌کند ...
مردم ایران را به سه دسته‌ی شیخی، متشرعه و کریم‌خانی تقسیم می‌کند و پس از آن تا انتهای کتاب مردم ایران را به دو دسته‌ی «ترک» و «فارس» تقسیم می‌کند؛ تقسیم مردمان ایرانی در میانه‌های کتاب حتی به مورد «شمالی‌ها» و «جنوبی‌ها» می‌رسد... اصرار بیش‌از اندازه‌ی نویسنده به مطالبات قومیت‌ها همچون آموزش به زبان مادری گاهی اوقات خسته‌کننده و ملال‌آور می‌شود و به نظر چنین می‌آید که خواسته‌ی شخصی خود اوست ...
بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...