عدنان غریفی درگذشت

18 اردیبهشت 1402

عدنان غُریفی، نویسنده، شاعر و مترجم در ۷۹ سالگی در هلند درگذشت.

سیدعدنان غریفی

به گزارش کتاب نیوز به نقل از ایسنا، سیدعدنان غریفی، داستان‌نویس، شاعر و مترجم، ۱۲ خرداد ۱۳۲۳ در خرمشهر به دنیا آمد. تحصیلات مقدماتی را در زادگاهش گذراند و سپس وارد دانشکده نفت آبادان شد. چون همه درس‌ها به زبان انگلیسی درس داده می‌شد خواه‌ناخواه با زبان و ادبیات انگلیسی خو گرفت.

او از نویسندگان نوگرای دهه‌های ۴۰ و ۵۰ است و به همراه نویسندگان دیگری از جمله ناصر تقوایی، احمد محمود، احمد آقایی، منصور خاکسار، پرویز مسجدی، حسین رحمت، علی گل‌زاده، مسعود میناوی، ناصر مؤذن، محمد ایوبی، پرویز زاهدی، نسیم خاکسار و بهرام حیدری مکتب داستان‌نویسی جنوب را شکل داد.

در اوایل نیمه دهه ۴۰ با همکاری عده‌ای دفترهای ادبی هنر و ادبیات جنوب را منتشر کرد که پس از انتشار عدد نهم در سال ۱۳۴۶ همگی دستگیر شدند. پس از آزادی ابتدا در آبادان به عنوان معلم انگلیسی و مربی تنظیم متن برای رادیو و تلویزیون مشغول به کار شد. چندی بعد به تهران منتقل شد و در همین اداره مشغول به کار شد. سپس به رادیو رفت و سردبیر برنامه فرهنگی برنامه دوم بود و ترجمه و اجرای برنامه روزانه «برای شما خوانده‌ایم» را به عهده داشت و هم‌زمان با مجله «خوشه» به سردبیری احمد شاملو همکاری می‌کرد. او در سال ۶۳ به هلند مهاجرت کرد و بیش‌تر به نوشتن و ترجمه پرداخت و مجله‌ای ادبی به اسم «فاخته» منتشر کرد. مضمون برخی از داستان‌هایش سقوط خانواده‌های ریشه‌دار جنوب کشور و حسرت از دست رفتن مظاهر سنت و طبیعی است.

از عدنان غریفی آثار متعددی منتشر شده‌اند که از این میان می‌توان به «مادر نخل»، «شنل‌پوش در مه»، «مرغ عشق»، «چهار آپارتمان در تهرانپارس» و «سکه‌ها» اشاره کرد.

همچنین دفترهای شعر «این‌سوی عطرِ قبیله»، «یکی از کمدی‌ها»، «برای خرمشهر امضاء جمع می‌کنم»، «برنامه‌ حرکت: امروز، این جا»، «به موشک بستن فرشتگان»، «نخل مشتعل»، «فروغ»، «خطابه‌ آدم» و «ایران کجا است؟» از او به جا مانده است.

غریفی «شعرهای تبعید» عبدالوهاب البیاتی، رمان‌های «مردان در آفتاب» و «اّم سَعَد» غسَان کَنَفانی و رمان «نظارت دقیق قطارها» نوشته بهومیل هرابال را هم ترجمه و منتشر کرده است.

این داستان‌نویس در زمینه روزنامه‌نگاری نیز فعالیت‌هایی داشته است که «خوشه» با همکاری احمد شاملو، نشریه‌ هنر و ادبیات جنوب با همکاری منصور خاکسار، ناصر مؤذن، ناصر تقوایی و...، «تماشا» به عنوان سردبیر بخش فرهنگی و مترجم و «فاخته» نشریه‌ای ادبی که در هلند چاپ می‌شد از جمله این فعالیت‌ها است.

................ هر روز با کتاب ................

بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...
صدای من یک خیشِ کج بود، معوج، که به درون خاک فرومی‌رفت فقط تا آن را عقیم، ویران، و نابود کند... هرگاه پدرم با مشکلی در زمین روبه‌رو می‌شد، روی زمین دراز می‌کشید و گوشش را به آنچه در عمق خاک بود می‌سپرد... مثل پزشکی که به ضربان قلب گوش می‌دهد... دو خواهر در دل سرزمین‌های دورافتاده باهیا، آنها دنیایی از قحطی و استثمار، قدرت و خشونت‌های وحشتناک را تجربه می‌کنند ...
احمد کسروی به‌عنوان روشنفکری مدافع مشروطه و منتقد سرسخت باورهای سنتی ازجمله مخالفان رمان و نشر و ترجمه آن در ایران بود. او رمان را باعث انحطاط اخلاقی و اعتیاد جامعه به سرگرمی و مایه سوق به آزادی‌های مذموم می‌پنداشت... فاطمه سیاح در همان زمان در یادداشتی با عنوان «کیفیت رمان» به نقد او پرداخت: ... آثار کسانی چون چارلز دیکنز، ویکتور هوگو و آناتول فرانس از ارزش‌های والای اخلاقی دفاع می‌کنند و در بروز اصلاحات اجتماعی نیز موثر بوده‌اند ...
داستان در زاگرب آغاز می‌شود؛ جایی که وکیل قهرمان داستان، در یک مهمانی شام که در خانه یک سرمایه‌دار برجسته و بانفوذ، یعنی «مدیرکل»، برگزار شده است... مدیرکل از کشتن چهار مرد که به زمینش تجاوز کرده بودند، صحبت می‌کند... دیگر مهمانان سکوت می‌کنند، اما وکیل که دیگر قادر به تحمل بی‌اخلاقی و جنایت نیست، این اقدام را «جنایت» و «جنون اخلاقی» می‌نامد؛ مدیرکل که از این انتقاد خشمگین شده، تهدید می‌کند که وکیل باید مانند همان چهار مرد «مثل یک سگ» کشته شود ...
معلمی بازنشسته که سال‌های‌سال از مرگ همسرش جانکارلو می‌گذرد. او در غیاب دو فرزندش، ماسیمیلیانو و جولیا، روزگارش را به تنهایی می‌گذراند... این روزگار خاکستری و ملا‌ل‌آور اما با تلألو نور یک الماس در هم شکسته می‌شود، الماسی که آنسلما آن را در میان زباله‌ها پیدا می‌کند؛ یک طوطی از نژاد آمازون... نامی که آنسلما بر طوطی خود می‌گذارد، نام بهترین دوست و همرازش در دوران معلمی است. دوستی درگذشته که خاطره‌اش نه محو می‌شود، نه با چیزی جایگزین... ...