بی‌گناهی | سازندگی


کارسون مکالرز یکی از نویسنده‌های اسرارآمیز قرن بیستم است: از یک‌سو زندگی «شکنجه‌آور»ش با همسرش ریوز مکالرز و از سوی دیگر ارتباط او با دوستان زن ادبی‌اش و دست‌وپنجه‌نرم‌کردن با اعتیاد و بیماری. هردوی اینها در داستان‌های او نیز انعکاس یافته است، از جمله در رمانِ «در جست‌وجوی یک پیوند» [The member of the wedding].

در جست‌وجوی یک پیوند» [The member of the wedding]  کارسون مکالرز [Carson McCullers]

با وجود بوم کوچکی که نویسنده از شخصیت اصلی داستان در اختیار ما قرار می‌دهد، تصویرسازی او از شخصیت بی‌گناه، مطرود و بیش از حد جاه‌طلبانه قهرمان داستان، پخته و به‌کمال‌رسیده است. شخصیت فرانکی در این رمان چیزی از وجود خود نویسنده را در خودش دارد. کارسون مکالرز در خلال زندگی کوتاهش تنها چهار رمان نوشت که با نگاهی منصفانه به بداقبالی‌هایی که در زندگی برایش افتاد، چندان جای تعجب نیست. کارسون در ۱۵سالگی به تب روماتیسمی مبتلا شد، بعد از آن تا پیش از رسیدن به سی‌سالگی دو حمله مغزی شدید را تجربه کرد که به فلج‌شدن دست چپ او منجر شد.

در دهه ۴۰ زندگی‌اش به‌خاطر مشکلات کمر و دست چپش چندبار مورد جراحی قرار گرفت و بالاخره در ۱۹۶۷ در سن ۵۰ سالگی از دنیا رفت. زندگی عاطفی او‌ نیز در توفان حوادث به همان اندازه متلاطم بود. کارسون در ۱۹۳۷ با ریوز ازدواج کرد، در ۱۹۴۱ از او جدا شد، بعد از گذشت چهار سال، پس از آنکه ریوز در نبرد نورماندی مجروح شد، دوباره باهم ازدواج کردند. در ۱۹۵۳ ریوز تلاش کرد کارسون را متقاعد کند تا هردو باهم به زندگیشان خاتمه دهند. کارسون موافقت نکرد و همسرش به‌تنهایی دست به خودکشی زد.

مکالرز در طول سال‌های جدایی‌اش از ریوز، در پناهگاهی واقع در بروکلین اقامت گزید. ‌‌پاول و جین بولز، گیبسی رزلی، دبلیو‌ اچ اودن و بنجامین بریتن همگی اغلب شب‌ها را در همان خانه سپری می‌کردند. شبی در همان دوران پس از نوشیدن و صرف شام شکرگزاری جرقه سومین رمان کارسون یعنی «در جست‌وجوی پیوند» در ذهن او روشن شد. مکالرز و رزالی به‌دنبال شنیدن صدای آژیر آتش‌نشانی به‌سوی خیابان دویدند و ناگهان مضمون اصلی داستان به او الهام شد. روایتی که از زبان دختری ۱۲ساله به‌نام فرانکی بازگو می‌شد. فرانکی که عاشقانه برادرش جارویس و نوعروسش جنیس را دوست دارد، با خودش خیال می‌بافد که می‌تواند برای ماه‌عسل به آنها ملحق شود.

داستان از دور شبیه رمان‌های معصومانه‌ای است که ناگهان به درون ذهن و قلب نویسنده تجلی می‌یابد اما مطالعه و بررسی بیشتر داستان نشان می‌دهد که اینطور نیست و در اصل با نوجوانی عجیب‌وغریب و درون‌گرا مواجهیم که در افکار و خیال‌پردازی‌های خود فرو رفته است.

بیشتر فعالیت‌های داستان درونی است که یا در ذهن فرانکی اتفاق می‌افتد یا در آشپزخانه منزلشان؛ جایی‌که فرانکی برای برنیس، آشپز سیاهپوست خانواده‌شان، برنامه‌هایش را برای ترک شهر با جارویس و جنیس بازگو می‌کند. هنگامی که بالاخره تحرکی واقعی در داستان رخ می‌دهد، به‌طرز شوکه‌کننده‌ای تلخ و تاریک است؛ حادثه در اصل سربازی است که اتفاقی فرانکی را می‌بیند و ناگهان سن او را بسیار مسن‌تر از سن واقعی‌اش تصور می‌کند.

این رمان مورد پسند خوانندگانی قرار می‌گیرد که رمان «حباب شیشه»ی سیلویا پلات را داستانی سرگرم‌کننده یافته‌اند. شخصیت فرانکی درون داستان همچون خود نویسنده عجیب‌وغریب و لاغر و به‌نوعی ناخوشایند است. دختران قدبلند او را مسخره می‌کردند و از او‌ می‌پرسیدند: «هوای آن بالا چه‌طوره؟» و او را از باشگاه محلی که مهمانی‌ها برگزار می‌شود، بیرون می‌اندازند. با اینکه در روایت داستان شخصیت‌پردازی برای به‌تصویر‌کشیدن و تخیل خواننده نقش مهمی دارد، اینجا نویسنده اجازه شناخت شخصیت‌های دیگر داستان مانند جارویس و جنیس را نمی‌دهد تا ما آنها را به‌عنوان شخصیت‌هایی دور و غیرواقعی تجسم کنیم. گویا مکالرز انتظار داشته خوانندگان برای درک معنای جملات داستان و اشاره‌های درون آن فعالانه تلاش کنند.

............... تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

«خرد»، نگهبانی از تجربه‌هاست. ما به ویران‌سازی تجربه‌ها پرداختیم. هم نهاد مطبوعات را با توقیف و تعطیل آسیب زدیم و هم روزنامه‌نگاران باتجربه و مستعد را از عرصه کار در وطن و یا از وطن راندیم... کشور و ملتی که نتواند علم و فن و هنر تولید کند، ناگزیر در حیاط‌خلوت منتظر می‌ماند تا از کالای مادی و معنوی دیگران استفاده کند... یک روزی چنگیز ایتماتوف در قرقیزستان به من توصیه کرد که «اسب پشت درشکه سیاست نباش. عمرت را در سیاست تلف نکن!‌» ...
هدف اولیه آموزش عمومی هرگز آموزش «مهارت‌ها» نبود... سیستم آموزشی دولت‌های مرکزی تمام تلاش خود را به کار گرفتند تا توده‌ها را در مدارس ابتدایی زیر کنترل خود قرار دهند، زیرا نگران این بودند که توده‌های «سرکش»، «وحشی» و «از لحاظ اخلاقی معیوب» خطری جدی برای نظم اجتماعی و به‌علاوه برای نخبگان حاکم به شمار روند... اما هدف آنها همان است که همیشه بوده است: اطمینان از اینکه شهروندان از حاکمان خود اطاعت می‌کنند ...
کتاب جدید کانمن به مقایسه موارد زیادی در تجارت، پزشکی و دادرسی جنایی می‌پردازد که در آنها قضاوت‌ها بدون هیچ دلیل خاصی بسیار متفاوت از هم بوده است... عواملی نظیر احساسات شخص، خستگی، محیط فیزیکی و حتی فعالیت‌های قبل از فرآیند تصمیم‌گیری حتی اگر کاملاً بی‌ربط باشند، می‌توانند در صحت تصمیمات بسیار تاثیر‌گذار باشند... یکی از راه‌حل‌های اصلی مقابله با نویز جایگزین کردن قضاوت‌های انسانی با قوانین یا همان الگوریتم‌هاست ...
لمپن نقشی در تولید ندارد، در حاشیه اجتماع و به شیوه‌های مشکوکی همچون زورگیری، دلالی، پادویی، چماق‌کشی و کلاهبرداری امرار معاش می‌کند... لمپن امروزی می‌تواند فرزند یک سرمایه‌دار یا یک مقام سیاسی و نظامی و حتی یک زن! باشد، با ظاهری مدرن... لنین و استالین تا جایی که توانستند از این قشر استفاده کردند... مائو تسه تونگ تا آنجا پیش رفت که «لمپن‌ها را ذخایر انقلاب» نامید ...
نقدی است بی‌پرده در ایدئولوژیکی شدن اسلامِ شیعی و قربانی شدن علم در پای ایدئولوژی... یکسره بر فارسی ندانی و بی‌معنا نویسی، علم نمایی و توهّم نویسنده‌ی کتاب می‌تازد و او را کاملاً بی‌اطلاع از تاریخ اندیشه در ایران توصیف می‌کند... او در این کتاب بی‌اعتنا به روایت‌های رقیب، خود را درجایگاه دانایِ کل قرار داده و با زبانی آکنده از نیش و کنایه قلم زده است ...