راز تداوم یک زندگی؟ کیست که نخواهد این راز را بداند؟ برای یافتن این راز، زوج مشهور و دوست‌داشتنی -مارلو توماس و فیل دوناهو- ماجراجویی خود را آغاز کردند؛ مصاحبه با زوج‌های شناخته‌شده‌ای که زندگیِ مشترک بلندمدت و موفقی دارند.

رازهای ازدواج موفق» [What makes a marriage last : 40 celebrated couples share with us the secrets to a happy life] نوشته مارلو توماس و فیل دوناهو [Marlo Thomas and Phil Donahue]

به گزارش کتاب نیوز به نقل از ایبنا، کتاب «رازهای ازدواج موفق» [What makes a marriage last : 40 celebrated couples share with us the secrets to a happy life] نوشته مارلو توماس و فیل دوناهو [Marlo Thomas and Phil Donahue] به ترجمه لیدا عظیم‌زاده از سوی انتشارات کتاب درمانی منتشر شده است.

مارلو توماس در مقدمه‌ای بر این کتاب نوشته است: «اوایل که تازه با هم آشنا شده بودیم، خوب به خاطر دارم روی عرشه کشتی «ملکه می سی سی پی» کشتی قدیمی زیبایی که با بادبان‌های برافراشته روی رودخانه‌ای هم‌نامِ خودش به پیش می‌رفت. من و فیل روی آن بودیم. تازه از مسابقه آزاد کنتاکی بازگشته بودیم و به آن‌جا رفته بودیم. سوارشدن بر کشتی را انتخاب کرده بودیم که به نظرمان می‌آمد، تفریح جالب و آرام‌بخشی برای پایانِ روز باشد. جاذبه گردشگری بسیاری داشت و فضای عاشقانه ابدی. من و فیل تازه قرارهای آشنایی را با هم آغاز کرده بودیم.

تازه شام را تمام کرده بودیم که گروه هنرمندان به روی عرشه آمدند. گروه کوچکی از جنتلمن‌های قدیمی هنرمند موسیقی دیکسی لند ؛ متشکل از یک نوازنده بانجو، پیانیست و مرد کوچک بامزه‌ای که کلورینت می‌نواخت. کارشان را شروع کردند و جمعیتِ تماشاگران شروع به بالا پایین پریدن و شادی کردند. هر سه مرد شاد بودند و معلوم بود حسابی لذت می‌برند. از مرد کوچک اندامی که کلورینت می‌نواخت، نمی‌توانستم چشم بردارم. چه لذتی از موسیقی‌اش می‌برد! مرا تحت تأثیر قرار داد.

غرق افکارم بودم که فیل، سُقُلمه‌ای بهم زد و گفت: نوازنده کلورینت را نگاه کن! چقدر شاد است! من هم همین حال را دارم. من به طرف او برگشتم و برای اولین بار دستش را گرفتم.

در تمام این سال‌هایی که من و فیل با هم زندگی کرده‌ایم، لحظات مشترک بسیاری با هم داشته‌ایم. انگار هر دو با هم یک چیز را تجربه کرده‌ایم و هنوز هم هر دوی ما آن مرد کوچک اندام نوازنده را به خوبی به خاطر داریم و آن تجربه عالی و فوق‌العاده‌ای که آن لحظه با هم داشتیم. این خاطره همچنان نقطه عطفی در زندگی هر دوی ما است. هرکس از این تجربیات دارد: شخصی که سخنرانی پرشوری ارائه می‌دهد، کسی که از کارش لذت می‌برد، پدربزرگی که نوه‌اش را در آغوش می‌گیرد، هرکدام از ما چنین تجربیاتی در زندگی داشته‌ایم؛ تجربیاتی که بتوانیم همان حس آن نوازنده چیره‌دست کلورینت را داشته باشیم.

البته این فقط یکی از پیوندهای کوچک من و فیل است. یک کُد، یک راز میان دو نفر که از مدت زمان درازی از قبل با هم همراه شده‌اند و احساسات و افکارِ شبیه به هم دارند.

دقت کرده‌ام در ازدواجی بلندمدت، معمولاً توافقی ناخودآگاه میان دو نفر به وجود می‌آید. انگار با هم به همه چیز می‌نگرند؛ با دیدی مشترک و حافظه‌ای مشترک. گویا خاطره‌های سال‌ها را مشترکاً با هم درذهنشان جمع‌آوری کرده‌اند و این شیرینی و زیباییِ ازدواج است. این اشتراک، این با هم سهیم شدن.
و اما ازدواج. وای! من دختری بودم که هرگز نمی‌خواستم یکی از طرفینِ این پیوند باشم. چرا که ازدواج خیلی برایم مکانِ جادار و امنی به نظر نمی‌رسید. من همیشه ملاحظات و دلایلی داشتم که درباره ازدواج، خودم را توجیه کنم.
اما بالاخره اتفاق افتاد. روزی که به برنامه نمایش گفت‌وگویی (تاک شو) با هدف ارتقای پروژه دعوت شدم. سال 1997 بود. میزبان وارد اتاق سبز شد تا پیش از شروع برنامه سلام و خوش‌آمدگویی داشته باشد و در آن لحظه... آن موهای پرپشت سپید، آن چشمان کُشنده آبی... مثل تبلیغات شامپو در تلویزیون، همه چیز ناگهان در دور آرام قرار گرفت.

و من آن فمینیستِ متعصب و دوآتشه؛ حالا دیگر در آن برنامه، هر کلامی که از دهانم خارج می‌شد، سرشار از ظرافت و لطف و هیجانِ دخترانه بود.
من در برنامه‌های تاک شوی زیادی شرکت کرده بودم، اما آن دفعه، انگار در برنامه گفت‌وگو نبودم، گویا داشتم اولین قرار عاشقانه‌ام را تجربه می‌کردم.
فیل از من سؤالات خصوصی‌تری پرسید که قبلاً در مصاحبه‌ها کسی از من نپرسیده بود. او هم حالتی داشت انگار در قراری عاشقانه برای اولین بار با من آشنا شده است. رفتاری را داشت که مردها معمولاً در چنین مواقعی دارند. از همسرش جدا شده بود و چهارپسرش را بزرگ می‌کرد. (یک دختر هم داشت که با همسر قبلی‌اش زندگی می‌کرد) و من هم مشتاق بودم، هم‌دستش شوم.
حالا که به گذشته برمی‌گردم، می‌بینم شاید هم خیلی حساب‌گرانه و حرفه‌ای برخورد نکردم. صادقانه بگویم شاید خودانگیخته شدم یا تحت تأثیر واکنش شیمیایی بودم به موقعیتی که با آن روبه‌رو شده بودم. دیگران که ما را می‌شناسند، درباره‌اش می‌گویند: اپیزود داناهوها.

حق با آن‌ها است؛ من و فیل انگار نمایشی را با هم بازی کردیم. شب بعد، شام را با هم بیرون خوردیم و سه سال بعد با هم ازدواج کردیم. جشن عروسی ما همه آن چیزی بود که همیشه می‌خواستم. کوچک، مختصر و مفید با حضور خانواده‌هایمان، کلاً سی و پنج نفر بودیم و کاملاً خصوصی برگزار شد؛ انگار همین دیروز بود.

حالا بعد از چندین دهه زندگیِ مشترک، حقیقتاً آسمان‌خراش‌ها و دره‌های ازدواج را با هم طی کردیم. در این مدت هر مانعی که با آن روبه‌رو شدیم؛ به ما کمک کرد، راه حلی برایش پیدا کنیم و پیوندمان با یک‌دیگر قوی‌تر و مستحکم‌تر شد.

امسال در ماه می 2019؛ من و فیل، سی و نهمین سالگرد ازدواج‌مان را جشن گرفته بودیم که تلفن زنگ زد. یکی از دوستانِ عزیزمان بود که با صدایی بغض‌آلود گفت: من طلاق گرفته ام و من تقریباً نفسم بند آمد. دوستم و شوهرش بیست و هشت سال بود که ازدواج کرده بودند. ارتباط و تفاهم خوبی با هم داشتند. این زلزله در زندگیِ آن‌ها؛ من و فیل و بسیاری دیگر از دوستان و آشنایان را شوکه کرد.

همه از هم می‌پرسیدند چی شده؟ چه اتفاقی در زندگی آن‌ها افتاده؟ کجای کار را اشتباه کرده‌اند؟ این اتفاق باعث شد من و همسرم هم بیشتر درباره زندگی مشترکمان فکر کنیم و با هم صحبت کنیم. ما از 1980 در سفر زندگی همسفر بوده‌ایم، چه چیز ما را در کنار هم حفظ می‌کرد؟»

در معرفی کتاب هم می‌خوانیم: «این راز چیست؟ راز تداوم یک زندگی؟ کیست که نخواهد این راز را بداند؟

برای یافتن این راز، زوج مشهور و دوست‌داشتنی -مارلو توماس و فیل دوناهو- ماجراجویی خود را آغاز کردند؛ مصاحبه با زوج‌های شناخته‌شده‌ای که زندگیِ مشترک بلندمدت و موفقی دارند؛ زوج‌هایی که تحسینشان می‌کردند، بازیگرانِ برنده جوایز ارزشمند، ورزشکار، خبرنگار، نویسنده، کمدین، موسیقی‌دان، رئیس جمهور پیشین آمریکا و بانوی اول.

در خلال این آموختن‌ها، ازدواج خودشان را هم از نو واکاوی کردند. آنچه که ازدواج را تداوم می‌بخشد؛ هوشمندیِ عاطفی و عملی زوج‌ها در هر دوره از زندگی برای همراهی باهم است.

همراهی زن و شوهرهایی که در این کتاب، داستان‌هایشان را می‌خوانید و عاشقشان می‌شوید.

مارلو و فیل هم وارد گفت‌وگوهای آن‌ها می‌شوند و مشارکت می‌کنند. از خودشان می‌گویند، از تلألوی آغازین شعله عشق تا زنده نگه‌داشتن آن؛ از کارهای سخت، غم‌ها و شادی‌ها، خانواده، از رشد کردن‌ها کنارهم و قوی شدن باهم سخن می‌گویند.

کتابی که با صداقت و دوری از ریاکاری و خودنمایی، واقعیت‌ها را آشکار می‌کند.
این کتابِ مسرت‌بخشِ آموزنده و دل‌انگیز؛ هدیه‌ای زیبا و ارزنده است برای زوج‌ها...»

کتاب «رازهای ازدواج موفق» نوشته مارلو توماس و فیل دوناهو به ترجمه لیدا عظیم‌زاده در 584 صفحه به بهای 99 هزار تومان از سوی انتشارات کتاب درمانی منتشر شده است.

................ هر روز با کتاب ...............

کتاب جدید کانمن به مقایسه موارد زیادی در تجارت، پزشکی و دادرسی جنایی می‌پردازد که در آنها قضاوت‌ها بدون هیچ دلیل خاصی بسیار متفاوت از هم بوده است... عواملی نظیر احساسات شخص، خستگی، محیط فیزیکی و حتی فعالیت‌های قبل از فرآیند تصمیم‌گیری حتی اگر کاملاً بی‌ربط باشند، می‌توانند در صحت تصمیمات بسیار تاثیر‌گذار باشند... یکی از راه‌حل‌های اصلی مقابله با نویز جایگزین کردن قضاوت‌های انسانی با قوانین یا همان الگوریتم‌هاست ...
لمپن نقشی در تولید ندارد، در حاشیه اجتماع و به شیوه‌های مشکوکی همچون زورگیری، دلالی، پادویی، چماق‌کشی و کلاهبرداری امرار معاش می‌کند... لمپن امروزی می‌تواند فرزند یک سرمایه‌دار یا یک مقام سیاسی و نظامی و حتی یک زن! باشد، با ظاهری مدرن... لنین و استالین تا جایی که توانستند از این قشر استفاده کردند... مائو تسه تونگ تا آنجا پیش رفت که «لمپن‌ها را ذخایر انقلاب» نامید ...
نقدی است بی‌پرده در ایدئولوژیکی شدن اسلامِ شیعی و قربانی شدن علم در پای ایدئولوژی... یکسره بر فارسی ندانی و بی‌معنا نویسی، علم نمایی و توهّم نویسنده‌ی کتاب می‌تازد و او را کاملاً بی‌اطلاع از تاریخ اندیشه در ایران توصیف می‌کند... او در این کتاب بی‌اعتنا به روایت‌های رقیب، خود را درجایگاه دانایِ کل قرار داده و با زبانی آکنده از نیش و کنایه قلم زده است ...
به‌عنوان پیشخدمت، خدمتکار هتل، نظافتچی خانه، دستیار خانه سالمندان و فروشنده وال‌مارت کار کرد. او به‌زودی متوجه شد که حتی «پست‌ترین» مشاغل نیز نیازمند تلاش‌های ذهنی و جسمی طاقت‌فرسا هستند و اگر قصد دارید در داخل یک خانه زندگی کنید، حداقل به دو شغل نیاز دارید... آنها از فرزندان خود غافل می‌شوند تا از فرزندان دیگران مراقبت کنند. آنها در خانه‌های نامرغوب زندگی می‌کنند تا خانه‌های دیگران بی‌نظیر باشند ...
تصمیم گرفتم داستان خیالی زنی از روستای طنطوره را بنویسم. روستایی ساحلی در جنوب شهر حیفا. این روستا بعد از اشغال دیگر وجود نداشت و اهالی‌اش اخراج و خانه‌هایشان ویران شد. رمان مسیر رقیه و خانواده‌اش را طی نیم قرن بعد از نکبت 1948 تا سال 2000 روایت می‌کند و همراه او از روستایش به جنوب لبنان و سپس بیروت و سپس سایر شهرهای عربی می‌رود... شخصیت کوچ‌داده‌شده یکی از ویژگی‌های بارز جهان ما به شمار می‌آید ...