احمد بیگدلی وی در گفتگو با ایسنا گفته است: "جایزه کتاب سال برای او حداقل این سود را داشته است که از گوشه انزوا بیرونش آورده و به جامعه ادبی معرفیاش کند."
این داستاننویس ادامه داده: «خیلیها گفتند که جایزه حق من نبود، اما کسانی هم گفتند که جایزه حق توست، این حق باید سالها پیش ادا میشد. در هر صورت، اینکه اثرم برگزیده شد، به این معنا نبود که دیگر آثار خوب نبودند.»
او معتقد است: برای اینکه کسی نویسنده خوبی شود، باید آثار دیگران را بخواند؛ چراکه همه نویسندگان به هم وابستگی دارند و در هم تنیده شدهاند؛ تا کنده ادبیات داستانی را بسازند و درخت پرباری را به جامعه کتابخوان تحویل دهند. بیگدلی برگزیده شدن اثرش را به منزله برتر بودن آن نمیداند، بلکه معتقد است اعمال سلیقه داوران در این زمینه موثر است.
«نمیتوان گفت که چون رمان من برگزیده شد، رمانهای امیرحسن چهلتن، حبیب احمدزاده یا هوشنگ مرادی کرمانی در برابر این اثر ضعف داشتند؛ نه، رمان من هم ضعفهایی دارد، اما داوران خواندند و قضاوت کردند. بههر حال داورانی که اثر مرا خواندند، در جریان ادبیات معاصر هستند و اهل مطالعهاند. اما اعمال سلیقه در داوریها ناگزیر است. اگر ما خودمان هم داور بودیم، سلیقهمان اعمال میشد. این چیزی نیست که باعث گلایه شود. آیا اگر کسان دیگری انتخاب میشدند، باز هم این قضاوت بود؟ در کشور ما رسم است که اگر کسی برنده شود، مدح میگوید و اگر نشد، داوری را سرزنش میکند. من هیچ کدام از داوران را نمیشناختم؛ پس درباره من نمیتوانست رفیقبازی باشد.»
وی در گفتگو با ایسنا اعتقاد دارد: درمجموع در سایر جایزههای ادبی قضاوت هر قدر هم با اطلاعات و دانش همراه باشد، باز هم سلیقه داور بهطور ناخودآگاه دخیل است و آنها هم از سلیقهشان پیروی میکنند.
بیگدلی آرزو دارد که نویسندگان ما هیچوقت جایزهبگیر نشوند. میگوید، این تصور که روزگاری ما در ادبیات نویسنده جایزهبگیر داشته باشیم، همانطور که در سینما هستند سینماگرانی که جایزهبگیرند، پشتش را میلرزاند.
به گفته او، احمد بیگدلی بدون خواندن آثار کسانی که در ادبیات استخوان خرد کردهاند، هرگز نویسنده نمیشده است. خواندن آثار کسانی چون محمود دولتآبادی، امیرحسن چهلتن، محمدرحیم اخوت، علی خدایی، احمد محمود و خیلیهای دیگر که در خاطر ندارد، او را نویسندهای کرد که کتابش برگزیده شود.
میگوید: من بدون اینها چیزی نیستم، اصلا نویسنده نیستم. با اسم خیلیهایشان 40 سال است که آشنایی دارم. اینها بر گردن من حق فراوانی دارند.
وی البته کار منتقدان را هم بسیار مهم میداند و معتقد است: داوری کسانی که کتاب مرا خواندهاند، باعث میشود که برای کار بعدیام قوت بگیرم، و ضعفهایی را که نمیبینم، ببینم. داوری منتقدان باعث میشود که راهم را پیدا کنم، اما متاسفانه در ادبیات داستانی، منتقد به مفهوم واقعی نداریم. در سینما منتقد حرفهیی و قوی بسیار است، اما در ادبیات به اندازه انگشتان دو دست هم منتقد نداریم.
او در عین اینکه یادآور میشود زبان غیرفارسی بلد نیست و پایش را هم از این کشور بیرون نگذاشته است، براساس خواندههایش میگوید: در غرب منتقدان در بالندگی ادبی نقش بسزایی دارند. از کتابی که منتقدان استقبال کنند، مردم هم استقبال میکنند و اگر نسبت به اثری دلسردی داشته باشند، آن اثر با دلسردی مردم هم مواجه میشود.
به اعتقاد این داستاننویس، منتقد در کشور ما وقتی میخواهد نقد بنویسد، نگران و دلواپس این است که باعث رنجش نویسنده نشود. این دلواپسی در منتقد ما همواره وجود دارد؛ بنابراین نقد جامعی نمیتواند ارایه دهد.
وی همچنین از اشکالات نقد در کشورمان را، رعایت نکردن اصول علمی آن میداند و متذکر میشود: در زمینه نقد یکسری کتاب منتشر شدهاند؛ ما این کتابها را میخوانیم و از یکسری اصول پیروی میکنیم، ولی این پیروی نمیتواند جوابگوی نقدی درست باشد؛ چراکه توسط کسانی نوشته شده است که با این جامعه آشنا نیستند.
او با اشاره به اثار رولان بارت میگوید: بارت وقتی نقد میکند، دستورالعملهایی که میدهد، براساس شرایط سیاسی، اقتصادی و اجتماعی جامعهاش است. ولی ما در اینجا دستورالعمل او را جلو خود گذاشته و خواستهایم داستانی ایرانی را نقد کنیم، که خطای بزرگی را مرتکب شدهایم؛ زیرا سبکهای فرهنگی، خلق و خوی اجتماعی و فردی ما با آنها همخوانی ندارد. من به عنوان منتقد میتوانم آنها را بخوانم، تحقیق کنم و به نتایج درستی برسم و بعد نقد کنم. ما از منتقدان خارجی مدام کد میآوریم که با فرهنگ ما جور درنمیآید. بیگدلی نگران این است که مبادا روزی به سمتی کشیده شویم که دستاوردهایی که قرنها بهدست آوردهایم و مال ماست، از دست دهیم و آدمهایی بیهویت شویم.
این داستاننویس یادآورمیشود: وقتی داستانهای ریچارد براتیگان یا خورخه لوییس بورخس و کارلوس فوئنتس را میخوانم، حق پیروی از آنها را ندارم، ولی حق دارم که از شیوه آنها یاد بگیرم و همه را به کار بندم، تا بتوانم یک داستان خوب ایرانی بنویسم که در قالب ساختار و شگردهای نو ساخته و پرداخته و نوشته شده است.
او داستان ایرانی را داستانی که یک حاجآقا و بیبی در آن باشد و دور هم آش رشته بخورند، نمیداند و میگوید: ما میتوانیم داستان زیبا و خلاق بیافرینیم. میتوانیم براساس شگردهای داستاننویسی که از نویسندگان غربی یاد گرفتهایم، داستان بنویسیم. یک نویسنده خوب در جهان به همه جهان متعلق است. این حق مسلم من است که اثرش را بخوانم و از آن تأسی کنم و عیبی هم ندارد که گاهی و فقط گاهی تقلید کنم.
بیگدلی درباره دلیل جهانی نشدن ادبیات ما توضیح میدهد: روزی از یک شاعر و منتقد معاصر این مملکت شنیدم که میگفت شعرهای سهراب سپهری را خیلی خوب میتوان ترجمه کرد، ولی شعر فروغ فرخزاد را نمیشود؛ زیرا شعرهای سهراب توصیفی، ولی شعرهای فروغ توصیفی و حسی هستند، و وقتی این حس به زبان دیگر منتقل میشود، امکان انتقال آن با واژهها نیست. اما توصیف تنها، قابل انتقال است. با این وجود میبینیم که حافظ و خیام ترجمه شدهاند. "مثنوی معنوی" مولانا - که متأسفانه در آمریکا به او رومی گویند، تا از ایرانی بودنش پرهیز کرده باشند - ترجمه شده و از پرفروشهای آمریکاست. پس اشکال جای دیگری است. گابریل گارسیا مارکز یا کارلوس فوئنتس و خورخه لوییس بورخس یا بسیاری از نویسندگان آمریکایی لاتین جهانی میشوند. یکی از دلایلش شاید زبانی است که در اختیار دارند؛ زبانی ریشهای لاتینی دارد و به ترجمه آنها کمک میکند و زبان ما متاسفانه این ویژگی را ندارد. وی دلیل دیگر جهانی شدن ادبیات آمریکای لاتین را هویت داشتن داستانهای آنها عنوان میکند؛ داستانهایی که بومی هستند و کشف این تفکر و زندگی و نگاه برای دیگران جذاب است.
میگوید: مخاطبان دوست دارند پا به عرصهای بگذارند که در کارهای بورخس و مارکز با جادو درآمیخته است؛ اما داستان ما داستان اصیل ایرانی نیست. ما میآییم بهجای آدمهای داستانهای خارجی در داستانمان آدم ایرانی میگذاریم و آن را با ساختاری پستمدرن مینویسیم که در جهان غرب دیگر از سکه افتاده است. تازه این داستانها، داستانهای باورپذیری نیستند؛ بلکه بسیار پیچیده و نامفهوماند.
این داستاننویس معتقد است: در میان مردم ساده، باورهای زیادی هست که به زندگی پریان تنه میزند. ما ماهپیشونی، پری چهلگیس و خیلی چیزهای قشنگ داریم، اما متاسفانه سراغ آنها نمیرویم. نویسندگان جوان ما به نویسندگانی چون ریچارد براتیگان چشم دوختهاند. ما در ادبیات عامهمان خیلی چیزها داریم که میتوان آنها را به شکل مدرن نوشت، اما این کار را نمیکنیم. به این دلیل است که مهجور ماندهایم و وقتی که خارجیها آثارمان را ترجمه میکنند، میبینند ایتالو کالونیوی خودشان بهتر از اینها را نوشته است و نویسنده ایرانی در اثرش شیوهای تازه برای گفتن ندارد.
وی میافزاید: جهان چنان سرعتی گرفته که ما به یک پلک زدنی عقب میمانیم. سالهای اول انقلاب و هشت سال جنگ بیرحمانه، ما را از ادبیات دنیا دور انداختند. ما باید گامهای بلندی برداریم و به آنها برسیم. ما حتا میتوانیم از آنها جلوتر بزنیم. نمیپذیرم که نمیتوانیم داستان پستمدرن داشته باشیم، چراکه ما در "مثنوی معنوی" داستانهایی از این دست فراوان داشتهایم که شانه به شانه پستمدرن حرکت میکند؛ اما متاسفانه اینجا پستمدرن تقلیدی است؛ نه تحقیقی، و ما به حقیقت به آن نرسیدهایم. ما هنوز پا به این قاره نگذاشتیم، اما بر اساس کارتپستالهای این قاره مینویسیم. از پستمدرن تقلید میکنیم و زود هم لو میرویم. اگر کسی مانند ریموند کارور مینویسد، همه خیلی زود میفهمند. البته اگر کارور را بخواند، تحقیق کند، به شیوه نگارش تازه دست یابد، و بر اساس آنچه کشف کرده است، بنویسد، ایرادی ندارد.
احمد بیگدلی عاشق بورخس است، و ابایی هم ندارد که پز او را دهد. میگوید، آنقدر که بورخس خوانده، گاهی اوقات جملهای را مینویسد که نمیداند مال او است، مال بورخس است یا مال هر دوشان. البته از این موضوع قدری هم هراس دارد و میگوید: این خطرناک است، چراکه جایی آدم را متهم میکنند که از بورخس تقلید میکند و شیفته اوست. آری من پز بورخس را میدهم، زیرا او هر چه یاد گرفته، از "هزار و یک شب" و "منطقالطیر" من یاد گرفته است. من نتوانستم از آنها استفاده کنم؛ و او توانست؛ حالا چرا من از او یاد نگیرم؟
بیگدلی مسوولیت نویسنده را چون پیامبر میداند. «نویسنده مثل الیاس، خضر، عیسی و ... رسول است.» میگوید: نویسنده مسوول است و حق ندارد رفتاری انجام دهد که مردم انتظار ندارند. او در قبال کلمه مسوول است.
یادآور میشود که روزی کیومرث پوراحمد از او خواسته تا در "اتوبوس شب"اش بازی کند، اما نمیپذیرد؛ چراکه میخواسته نویسنده باشد؛ نه هنرپیشه. «میتوانستم با "اتوبوس شب" هم به شهرت برسم؛ اما آنوقت هنرپیشه بودم و حالا نویسندهام.»
میگوید، مخاطب همیشه برایش اهمیت فراوانی دارد. هنگام رسیدن به موضوعی، اینکه آن را با چه ساختار و زبانی منتقل کند که مخاطب از این برخورد غافلگیرکننده لذت ببرد، برایش اهمیت دارد، و به این دلیل است که سعی میکند داستان متفاوتی بنویسد. او نمیخواهد شگردهای داستاننویسی را به رخ مخاطبش بکشد، بلکه میخواهد مخاطب با شیوههای متفاوتی روبهرو شود.
بیگدلی در این زمینه یادآور میشود: میخواهم پاراگراف اول را به شکلی متفاوت شروع کنم و پایانی متفاوت داشته باشم. در تمام مدتی که مینویسم، مخاطب جلو رویم است. مثل راهب در حال عرقریزی روح هستم، تا بتوانم روح مخاطبم را تسخیر کنم، و او را از زمین بکنم و به ماروا ببرم.
سالها معلمی کرده و 12 سال در یکی از روستاهای دورافتاده اصفهان معلم بوده، اما هرگز اعتراضی نداشته است. از لحظهای که فهمید کاندیدای دریافت جایزه کتاب سال شده است، در گوشه انزوایش دعا کرده که برنده باشد، چراکه برای او این موضوع که به دنیای ادبی کشیده شود، اهمیت داشته است. حالا دیگر خیلیها میخواهند داستانهای او را که روزگاری آنها را چاپ نمیکردند، چاپ کنند، و او این را میخواهد. میگوید آنای باغ سیب و پری چهلگیس که در داستانهایش هستند، در دنیای واقعی در خانهاش زندگی میکنند.
بیگدلی به این موضوع هم اشاره دارد که به همسرش مدیون است. «با آنکه سواد خواندن و نوشتن نداشت، اما مرا نویسنده کرد.»
او مینویسد و میگوید حالا که جایزه گرفته مجبور است که بیشتر بخواند و بنویسد؛ چراکه در قبال لطفی که خدا به او کرده، مسوول است که بنویسد، و خوب هم بنویسد. البته این را هم یادآور میشود که هرگز نمیدانسته جایزهای به اسم کتاب سال هم هست، و تازه فهمیده که بنیاد گلشیری و منتقدان مطبوعات جایزه میدهند. همچنین تاکید دارد برای جایزه ننوشته است، و حالا هم تنها میخواهد بنویسد.
................ هر روز با کتاب ...............