هدف، مبارزه است | اعتماد


Fight Club که در ایران «باشگاه مشت زنی» ترجمه شده؛ فیلمی 139 دقیقه‌ای، اثر دیوید فینچر است که در سال 1999 اکران شد؛ با بازی ادوارد نورتون، برد پیت و هلنا بونهام کارتر و فیلمنامه‌ای از جیم اوهلر که براساس رمانی با همین نام نوشته چاک پالانیک [Chuck Palahniuk] نوشته شده. این فیلم در لیست بهترین فیلم‌های تاریخ سینما که توسط مجله «امپایر» انتخاب شد، در رتبه دهم قرار گرفته است.

Fight Club باشگاه مشت زنی» دیوید فینچر ادوارد نورتون، برد پیت

«باشگاه مبارزه» یکی از فیلم‌های مطرح پست مدرن است و بر تم‌های گوناگونی انگشت می‌گذارد: تنهایی و از خود بیگانگی انسان‌ها در سیستم منفعت سالار سرمایه داری، شرطی شدن انسان‌ها در این سیستم (یعنی از قبل روش زندگی برای آنها در نظر گرفته شده)، تسلط رسانه‌ها به عنوان بازوهای پرقدرت سیستم برای توجیه و هدایت جامعه و وعده‌های توخالی آنها برای تحمیق افراد، رنگ باختن فردیت، مصرف گرایی افراطی در نتیجه از خود بیگانگی، ازهم پاشیدگی بنیان خانواده‌ها، مبارزه با سیستم، نیچه ایسم، آنارشیسم، فاشیسم و... .

کاراکتر اصلی فیلم، جک (با بازی ادوارد نورتون) جوانی تحصیلکرده و جزو طبقه متوسط بالای جامعه است. او دردمند است و گرفتار اندوه و بی‌خوابی مزمن. پدرش وقتی شش ساله بود ترک‌شان کرد؛ کارش را دوست ندارد و برای آرام کردن خودش به مصرف گرایی افراطی پناه برده. اما (با اینکه از نظر بدنی سالم است) وقتی وارد انجمن‌ بیماران صعب‌العلاج می‌شود، چون همدردانی پیدا کرده که مثل خود او که دردهای درونی دارد، زجر می‌کشند و مایوسند، گویی ستاره علاج بر شانه‌اش می‌نشیند و حالش خوب می‌شود. در نریشن (خودش راوی داستان است) می‌گوید: «از دست دادن امید مترادف با به دست آوردن آزادی بود.» اما مشکل دیگری در راه است. در انجمن‌ مبتلایان به سرطان غدد جنسی (که نسبتی معنایی با تنهایی او دارد)، به دختری به نام «مارلا سینگر» (هلنا کارتر) دل می‌بازد و مشکل بی‌خوابی‌اش بازمی‌گردد. او اکنون آرزوی مرگ دارد. ظاهرا این سه اتفاق: آشنایی با انجمن‌ بیماران لاعلاج، دل باختن به مارلا و آرزوی مرگ، او را با شخص جدیدی آشنا می‌کند؛ شخصی که همواره دوست داشت مثل او باشد؛ گویی ناگهان اعتماد به‌نفس او از صفر به صد می‌رسد و اینجاست که او با تایلر دردن (براد پیت) آشنا می‌شود. تایلر از نظر تئوری فروید، «نهاد» (یا من گرسنه یا کودک) و از نظر یونگ، «سایه» شخصیت جک است. او همه آن چیزی است که جک می‌خواست باشد ولی نمی‌توانست. حتی می‌توان تفسیری عرفانی از حضور دردن داد: جک ناگهان چنان از نظر معنوی متحول و متعالی می‌شود که به کاراکتری دقیقا ضد خودش تبدیل می‌شود. بله؛ تایلر دردن همان جک است: تصویری که او از خود تصور می‌کند.

جک با نقاب تایلر، به این حقیقت (از نظر خود) می‌رسد که تنها راه درست زندگی در این کره خاکی مبارزه است. مبارزه‌ای نه برای بردن یا باختن؛ بلکه برای تمیز کردن روان خود از ناپاکی‌ها. برای تحمل دردها. برای بیان اگزیستانیالیستی وجود «خود». در واقع جک (تایلر)، تفسیری شبه نیچه‌ای از ابرمرد را سرلوحه کار خود قرار می‌دهد: ابرمرد نمی‌هراسد و به خدا امید ندارد و از طریق تنها ابزار موجود، یعنی مبارزه و جنگیدن، به برتریِ اشراف منشانه خود دست می‌یابد؛ در واقع، اشراف منشی او در شجاعت و شهامتش در مبارزه نهفته است. اما جک پا را فراتر می‌نهد و با ساختن ارتشی از افرادی که در باشگاه مبارزه شرکت کرده‌اند، تصمیم به نابودی سیستم مالی و صفر کردن بدهی همه مردم می‌گیرد، اما واقعیت این است که خود دارد یک سیستم جدید فاشیستی (قائم به فرد) می‌سازد و وقتی «من بالغ» او این را می‌فهمد، سعی می‌کند جلوی کارهای قبلی خود را بگیرد و در این میان جنگی بین سه بخش شخصیتی او (والد، بالغ، کودک) در می‌گیرد. فیلم در نهایت با عملی شدن نقشه تایلر تمام می‌شود، اما آیا این، پاسخی مناسب برای مبارزه با سیستم آلوده فعلی است؟

از این نظر فیلم بیشتر به یک هجویه شبیه است. هجویه‌ای که مسائل مهمی را مطرح می‌کند اما پاسخ درخوری به آنها نمی‌دهد؛ و این یکی از خصوصیات اکثر آثار پست مدرن است. آنها معتقدند در جهان، دست بالا را آنهایی دارند که داستان‌های بهتری می‌سازند و اکنون داستان‌سالارانی قدرت اصلی را دارند که داستان‌شان ضدانسانی است. به نظرم، آنچه فیلم به عنوان مبارزه مطرح می‌کند، در مقیاس شخصی درست و قابل تامل و در مقیاس اجتماعی، غلط است و به تقویت سیستم می‌انجامد (خرابکاری و عدم امنیت، توده‌ها را به سمت قدرت مرکزی جلب می‌کند.) بدین‌ترتیب، فیلم از این نظر، به نقیض خود بدل می‌شود. جالب است که دو سال پس از ساخت فیلم، فاجعه 11 سپتامبر رخ داد و همه دیدند که انفجار و مبارزه‌ای آن‌گونه (که چه بسا کار خودشان بوده باشد)، سیستم را وحشی‌تر از قبل به جان انسان‌ها می‌اندازد. اما، شخصا این فیلم را به خاطر کاراکتر جک (تایلر) دوست دارم؛ کاراکتر پیچیده‌ای که مهم‌ترین محور این فیلم است.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

نخستین، بلندترین و بهترین رمان پلیسی مدرن انگلیسی... سنگِ ماه، در واقع، الماسی زردرنگ و نصب‌شده بر پیشانی یک صنمِ هندی با نام الاهه ماه است... حین لشکرکشی ارتش بریتانیا به شهر سرینگاپاتام هند و غارت خزانه حاکم شهر به وسیله هفت ژنرال انگلیسی به سرقت رفته و پس از انتقال به انگلستان، قرار است بر اساس وصیت‌نامه‌ای مکتوب، به دخترِ یکی از اعیان شهر برسد ...
تجربه‌نگاری نخست‌وزیر کشوری کوچک با جمعیت ۴ میلیون نفری که اکنون یک شرکت مشاوره‌ی بین‌المللی را اداره می‌کند... در دوران او شاخص سهولت کسب و کار از رتبه ١١٢ (در ٢٠٠۶) به ٨ (در ٢٠١۴) رسید... برای به دست آوردن شغلی مانند افسر پلیس که ماهانه ٢٠ دلار درآمد داشت باید ٢٠٠٠ دلار رشوه می‌دادید... تقریبا ٨٠درصد گرجستانی‌ها گفته بودند که رشوه، بخش اصلی زندگی‌شان است... نباید شرکت‌های دولتی به عنوان سرمایه‌گذار یک شرکت دولتی انتخاب شوند: خصولتی سازی! ...
هنرمندی خوش‌تیپ به‌نام جد مارتین به موفقیت‌های حرفه‌ای غیرمعمولی دست می‌یابد. عشقِ اُلگا، روزنامه‌نگاری روسی را به دست می‌آورد که «کاملا با تصویر زیبایی اسلاوی که به‌دست آژانس‌های مدلینگ از زمان سقوط اتحاد جماهیر شوروی رایج شده است، مطابقت دارد» و به جمع نخبگان جهانی هنر می‌پیوندد... هنرمندی ناامید است که قبلا به‌عنوان یک دانشجوی جوان معماری، کمال‌گرایی پرشور بوده است... آگاهیِ بیشتر از بدترشدنِ زندگی روزمره و چشم‌انداز آن ...
آیا مواجهه ما با مفهوم عدالت مثل مواجهه با مشروطه بوده است؟... «عدالت به مثابه انصاف» یا «عدالت به عنوان توازن و تناسب» هر دو از تعاریف عدالت هستند، اما عدالت و زمینه‌های اجتماعی از تعاریف عدالت نیستند... تولیدات فکری در حوزه سیاست و مسائل اجتماعی در دوره مشروطه قوی‌تر و بیشتر بوده یا بعد از انقلاب؟... مشروطه تبریز و گیلان و تاحدی مشهد تاحدی متفاوت بود و به سمت اندیشه‌ای که از قفقاز می‌آمد، گرایش داشت... اصرارمان بر بی‌نیازی به مشروطه و اینکه نسبتی با آن نداریم، بخشی از مشکلات است ...
وقتی با یک مستبد بی‌رحم که دشمنانش را شکنجه کرده است، صبحانه می‌خورید، شگفت‌آور است که چقدر به ندرت احساس می‌کنید روبه‌روی یک شیطان نشسته یا ایستاده‌اید. آنها اغلب جذاب هستند، شوخی می‌کنند و لبخند می‌زنند... در شرایط مناسب، هر کسی می‌تواند تبدیل به یک هیولا شود... سیستم‌های خوب رهبران بهتر را جذب می‌کنند و سیستم‌های بد رهبران فاسد را جذب می‌کنند... به جای نتیجه، روی تصمیم‌گیری‌ها تمرکز کنیم ...