خندیدن بر جنازه استالین | ایران


دور از جان خودتان و عزیزان تان، تا حالا پیش آمده در مجلس ترحیمی که شرکت کرده اید خنده تان بگیرد و بند نیاید؟ یا سر کلاس وسط صحبت های جدی استاد، از خنده ریسه بروید و خنده تان بند نیاید. تجربه دیدن یک فیلم در ژانر کمدی سیاه را به چنین تجربه ای تشبیه می‌کنم. حالا اگر آن ژانر کمدی سیاه باشد و این فیلم «مرگ استالین» [The Death of Stalin]، تشبیه‌ام مصداق بارزی پیدا می‌کند چراکه ما از اول می‌دانیم که می‌خواهیم فیلمی درباره «مرگ» آن هم مرگ یکی از تاثیرگذارترین-و شاید بدنام ترین- سیاستمداران قرن بیستم ببینیم.

مرگ استالین» [The Death of Stalin]،

«مرگ استالین» داستان زندگی و مرگ «ژوزف استالین» رهبر شوروی سابق است که مرگش باعث آشفتگی در رژیم این کشور و هرج و مرجی تمام عیار در بالاترین سطوح حزب کمونیست می‌شود. زمانی که «ژوزف استالین» قالب تهی می‌کند، معاونان او درگیر یک جنگ قدرت تمام عیار برای جانشینی یا کنارنرفتن از قدرت، به هر دروغی متوسل می‌شوند. آنها مدام دسیسه می‌چینند و توطئه می‌کنند و همه این ها با طنزی تمام عیار در فیلم مطرح می‌شود و «مرگ استالین» را به مضحکه ای کامل تبدیل می‌کند. «آرماندو یانوچی» [Armando Iannucci] کارگردان این فیلم از هر موقعیت درامی به نفع ساختن طنزی درخشان استفاده می‌کند. در این فیلم با همه چیز در دنیای سیاست شوخی می‌شود و کارگردان حتی از شوخی با مرگ نیز دست برنداشته است. از بهترین لحظات این فیلم که کم هم نیستند نحوه مردن «استالین» رهبر بزرگ است که با کالبدی بی جان و شلواری خیس در گوشه ای افتاده است.

یانوچی همچنین در این فیلم از تضاد و تناقض های طنزآمیز بسیار بهره برده. سکانس آغازین فیلم در سالن ارکستر شروع می‌شود و ارکستر در حال نواختن قطعه ای بسیار زیبا و دل انگیز است. تدوین درخشان فیلم از سالن ارکستر به بیرون کات می‌خورد؛ جایی که پلیس مخفی در حال دستگیری منتقدان و اعدام مخالفان حزب است. ساختار دراماتیک فیلم هم طنزآمیز است و تدوین فیلم این موضوع را بخوبی به نمایش گذاشته است. عموما لحظه های خنده دار فیلم و دیالوگ های سراسر طنزش در تناقض با آنچه روی صحنه اتفاق می‌افتد، می‌گذرد. عنصر دراماتیک و طنز در این فیلم از هم جدا نیستند و با هم پیش می‌روند. از یکسو روایت مرگ و مراسم تدفین «استالین» (که باید باشکوه باشد) روایت را پیش می‌برد و از سوی دیگر جدال «نیکیتا خروشچف» با «بریا» رئیس پلیس مخفی شوروی را به نمایش می‌گذارد، که بر سر تصمیمات سیاسی و جانشینی «استالین» در حال دسیسه چینی اند. کارگردان در این فیلم دوباره سراغ ژانری می‌رود که در آن تجربه کسب کرده و تبحر دارد و موفقیت هایش را هم در همین ژانر یعنی کمدی سیاسی تجربه کرده است. هرچند این فیلم به گفته منتقدان از پایان بندی خوبی برخوردار نیست اما در هر حال این فیلم در شب جوایز بفتا حضور بسیار چشمگیری داشت و حتی از سوی برخی از منتقدان شانس اول جایزه اسکار در رشته فیلمنامه اقتباسی معرفی می‌شد. یانوچی این فیلم را از رمانی مصور به همین نام [اثر فابین نوری Fabien Nury] اقتباس کرده و نتیجه این اقتباس، کمدی درخشانی از آب درآمده که با همه چیز شوخی می‌کند. جالب است بدانید روسیه اجازه نمایش این فیلم را در داخل کشور نداد!

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

زمانی که برندا و معشوق جدیدش توطئه می‌کنند تا در فرآیند طلاق، همه‌چیز، حتی خانه و ارثیه‌ خانوادگی تونی را از او بگیرند، تونی که درک می‌کند دنیایی که در آن متولد و بزرگ شده، اکنون در آستانه‌ سقوط به دست این نوکیسه‌های سطحی، بی‌ریشه و بی‌اخلاق است، تصمیم می‌گیرد که به دنبال راهی دیگر بگردد؛ او باید دست به کاری بزند، چراکه همانطور که وُ خود می‌گوید: «تک‌شاخ‌های خال‌خالی پرواز کرده بودند.» ...
پیوند هایدگر با نازیسم، یک خطای شخصی زودگذر نبود، بلکه به‌منزله‌ یک خیانت عمیق فکری و اخلاقی بود که میراث او را تا به امروز در هاله‌ای از تردید فرو برده است... پس از شکست آلمان، هایدگر سکوت اختیار کرد و هرگز برای جنایت‌های نازیسم عذرخواهی نکرد. او سال‌ها بعد، عضویتش در نازیسم را نه به‌دلیل جنایت‌ها، بلکه به این دلیل که لو رفته بود، «بزرگ‌ترین اشتباه» خود خواند ...
دوران قحطی و خشکسالی در زمان ورود متفقین به ایران... در چنین فضایی، بازگشت به خانه مادری، بازگشتی به ریشه‌های آباواجدادی نیست، مواجهه با ریشه‌ای پوسیده‌ است که زمانی در جایی مانده... حتی کفن استخوان‌های مادر عباسعلی و حسینعلی، در گونی آرد کمپانی انگلیسی گذاشته می‌شود تا دفن شود. آرد که نماد زندگی و بقاست، در اینجا تبدیل به نشان مرگ می‌شود ...
تقبیح رابطه تنانه از جانب تالستوی و تلاش برای پی بردن به انگیره‌های روانی این منع... تالستوی را روی کاناپه روانکاوی می‌نشاند و ذهنیت و عینیت او و آثارش را تحلیل می‌کند... ساده‌ترین توضیح سرراست برای نیاز مازوخیستی تالستوی در تحمل رنج، احساس گناه است، زیرا رنج، درد گناه را تسکین می‌دهد... قهرمانان داستانی او بازتابی از دغدغه‌های شخصی‌اش درباره عشق، خلوص و میل بودند ...
من از یک تجربه در داستان‌نویسی به اینجا رسیدم... هنگامی که یک اثر ادبی به دور از بده‌بستان، حسابگری و چشمداشت مادی معرفی شود، می‌تواند فضای به هم ریخته‌ ادبیات را دلپذیرتر و به ارتقا و ارتفاع داستان‌نویسی کمک کند... وقتی از زبان نسل امروز صحبت می‌کنیم مقصود تنها زبانی که با آن می‌نویسیم یا حرف می‌زنیم، نیست. مجموعه‌ای است از رفتار، کردار، کنش‌ها و واکنش‌ها ...