بودن یا نبودن، (یا غیاب)؟ مساله این است! | اعتماد


در دنیای تو ساعت چند است، فیلمی است که با فرهاد و گلی شروع می‌شود اما مفهوم محوری فیلم به مرور شخصیت‌های دیگر را نیز از آن خود می‌کند و به بازی می‌گیرد. فرهاد فیگوری غیرکلیشه‌ای و تا حدی غیرتیپیکال از عاشق است. عمق دارد و کاراکتری است که باید با او همنشین شد تا به مرور خودش را برملا کند. او از پرسه زدن اطراف گلی لذت می‌برد و جرات کم کردن فاصله‌اش را با او ندارد. بی‌آنکه دانشجو باشد به بهانه ورود به جمع اطرافیان گلی به دانشگاهش می‌رود و سال‌ها و روز‌ها و ساعت‌های متمادی را با آنها می‌گذراند. جایی به گلی می‌گوید که در فلان عکس اگر خوب نگاه کند او را در آن پشت‌ها می‌بیند. او پس زمینه است. یک مرد نامریی است که حول و حوش گلی به عنوان ابژه میلش تردد می‌کند و حتی وقتی در پایان فیلم، گلی را کنار خود می‌بیند که مشتاقانه آماده شنیدن اوست، با کاردک به رنگ‌های پنجره ور می‌رود تا از رویارویی نزدیک با گلی تفره رفته باشد. نمای انتخاب شده و قاب‌بندی درست تصویر در این صحنه به خوبی موید این روحیه است. او مثل دستگاهی است که هر آنچه مربوط به گلی است را از زمان تصفیه می‌کند و تماشای اشیای جمع‌آوری شده او به خوبی زوایای بیشتری از شخصیتش را برای ما آشکار می‌کند. فرهاد در چشم‌انداز بیرونی رشد می‌کند، بزرگ می‌شود، موهایش را از دست می‌دهد... اما در درون زیست جهان خودش او هنوز همان کودک معصومی است که در حال کش آوردن یک لحظه رخدادگونه است؛ لحظه دیدار گلی. فرهاد مهم‌ترین خصلت زمان که همان فراموشی است را از دست داده و رویدادهای مرتبط با گلی را با تمام جزییات در ذهنش حفظ و نگهداری کرده است. او می‌تواند از این عالم سوبژکتیو سر برآورد و از گلی که سیلی از اتفاقات و به قول خودش خوشی‌ها را در طول این سالیان تجربه کرده، سوال بپرسد که در دنیای تو ساعت چند است؟

نقد در دنیای تو ساعت چند است

ما در صحنه آغازین فیلم به جا نیاوردن فرهاد توسط گلی را به تماشا می‌نشینیم و گویی از این لحظه راوی ذره‌بینی را برداشته و هر لحظه با بزرگنمایی دنیای فرهاد به صورت‌بندی سوالی می‌پردازد که رفته رفته در تقابل با آن صحنه اول، پررنگ و پررنگ‌تر می‌شود؛ فرهاد کجای زندگی گلی است؟ زندگی هر شخص محصول تعامل میان کنش‌های خودش و همچنین سه دسته از افراد است. آدم‌هایی که در زندگی‌اش هستند، آدم‌هایی که در زندگی‌اش نیستند و آدم‌هایی که در زندگی‌اش غایبند. بزرگ‌ترین دسته را قاعدتا آنهایی که نیستند تشکیل می‌دهند. اما تفاوت آنهایی که نیستند با آنهایی که غایبند چیست؟ کسانی که غایب‌ هستند، شکل دیگری از حضور را تولید می‌کنند. فرهاد در زندگی گلی نیست اما گلی در زندگی فرهاد غایب است. غیاب تمنای حضور است؛ حضوری که فقدانش سنگینی می‌کند. گلی غایب است اما بدون تردید بیش از آنان که حاضرند در زندگی فرهاد نقشمند است. اگر گلی در زندگی فرهاد نیست، پس چرا فرهاد زبان فرانسه می‌آموزد و شب و روزش را صرف او می‌کند؟ غیاب یک وضعیت پارادوکسیکال است: کسی «هست» که «نیست». گویی نسبت گلی با فرهاد که نه در زندگی‌اش حضور دارد و نه این‌گونه است که در زندگی‌اش نباشد، شکل تمام‌عیاری از یک غیاب است که در این عبارت فرهاد واژه می‌یابد: نه با تو، نه بی‌تو...

فرهاد از همان ابتدا مانند هر عاشق دیگری، در مقابل یک سه‌راهی قرار گرفته است: عشقش را با گلی در میان بگذارد و تلاش کند در زندگی‌اش باشد، عشقش را فقط ابراز کند و بعد غایب شود، یا اینکه سکوت کند و نبودن را انتخاب. یعنی مرد نامریی زندگی او باشد. مثل راهی که آقای نجدی در قبال مادر گلی در پیش گرفته است و آهو خانم هرگز در زندگی‌اش غیاب فردی به نام آقای نجدی را تجربه نکرده است. بدون تردید همان قدر که غیاب گلی یا آهو خانم در صورت‌بندی زندگی علی و آقای نجدی نقشمند است، نبودن و نامریی بودن علی و آقای نجدی نیز در تعین بخشیدن به زندگی آن دو موثر است. برای مثال می‌توانیم به این فکر کنیم که اگر آقای نجدی، نامریی بودن را انتخاب نمی‌کرد و علاقه‌اش را به آهو خانم ابراز می‌کرد، چه تغییراتی در مسیر زندگی آهو خانم به وجود می‌آمد. او یک نیروی منفی اعمال نشده است که نقش سامان‌دهنده‌اش از قضا در همین نبودنش نهفته است. فیلم اما رشته‌ای دراز از بودن‌ها، نبودن‌ها و غیاب‌هاست و تنها به ماجرای گلی/ فرهاد یا آقای نجدی/آهو خانم بسنده نمی‌کند.

فرهاد در اوایل فیلم وقتی گلی سراغ علی یاقوتی را می‌گیرد به کنایه دوستان علی به او اشاره می‌کند که مضمون آن این است که باید بین فاطی و گلی یکی را انتخاب کند و در جای دیگری با اشاره به تقدیر می‌گوید که در نهایت هیچ کدام اتفاق نیفتاد. گلی، علی یاقوتی را در ذهنش تا به امروز حمل کرده است و نه‌تنها سراغش را می‌گیرد بلکه پیگیر پیدا کردنش می‌شود. علی در زندگی او غایب است، اما صحنه دیدار این دو در آرایشگاه علی نشان می‌دهد که گلی در زندگی او چنین مقامی ندارد؛ علی بدون گلی (یا در غیاب گلی) زندگی نمی‌کند. در اینجا اشاره ژیژک به صحنه‌ای از فیلم نینوچکا، به خوبی از ساحت دیالکتیکی غیاب پرده برمی‌دارد: قهرمان فیلم در کافه‌ای «سفارش قهوه بدون خامه می‌دهد» و پیشخدمت جواب می‌دهد «قربان خامه تمام شده می‌خواهید قهوه بدونِ شیر برای‌تان بیاورم؟» وجه غریب این پاسخ چنین است: قهوه بدون شیر با قهوه بدونِ خامه متفاوت است. به این قرار، زندگی علی یاقوتی، اگر «زندگی بدون گلی باشد» یا «زندگی بدون فاطی» دو زندگی متفاوت خواهد بود. آنچه ما از فیلم دستگیرمان می‌شود این است که لااقل اولی نیست. در دنیای تو ساعت چند است، روایت بودن‌ها، نبودن‌ها و غیاب‌هاست... آسان می‌شود به آنها که در زندگی هستند یا غایبند، اندیشید. اما به آنها که نیستند هرگز. گاهی مثل گلی جایی به آنها تلاقی می‌کنی و گاهی مثل آهو خانم، هرگز!

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

فرض کنید یک انسان 500، 600سال پیش به خاطر پتکی که به سرش خورده و بیهوش شده؛ این ایران خانم ماست... منبرها نابود می‌شوند و صدای اذان دیگر شنیده نمی‌شود. این درواقع دید او از مدرنیته است و بخشی از جامعه این دید را دارد... می‌گویند جامعه مدنی در ایران وجود ندارد. پس چطور کورش در سه هزار سال قبل می‌گوید کشورها باید آزادی خودشان را داشته باشند، خودمختار باشند و دین و اعتقادات‌شان سر جایش باشد ...
«خرد»، نگهبانی از تجربه‌هاست. ما به ویران‌سازی تجربه‌ها پرداختیم. هم نهاد مطبوعات را با توقیف و تعطیل آسیب زدیم و هم روزنامه‌نگاران باتجربه و مستعد را از عرصه کار در وطن و یا از وطن راندیم... کشور و ملتی که نتواند علم و فن و هنر تولید کند، ناگزیر در حیاط‌خلوت منتظر می‌ماند تا از کالای مادی و معنوی دیگران استفاده کند... یک روزی چنگیز ایتماتوف در قرقیزستان به من توصیه کرد که «اسب پشت درشکه سیاست نباش. عمرت را در سیاست تلف نکن!‌» ...
هدف اولیه آموزش عمومی هرگز آموزش «مهارت‌ها» نبود... سیستم آموزشی دولت‌های مرکزی تمام تلاش خود را به کار گرفتند تا توده‌ها را در مدارس ابتدایی زیر کنترل خود قرار دهند، زیرا نگران این بودند که توده‌های «سرکش»، «وحشی» و «از لحاظ اخلاقی معیوب» خطری جدی برای نظم اجتماعی و به‌علاوه برای نخبگان حاکم به شمار روند... اما هدف آنها همان است که همیشه بوده است: اطمینان از اینکه شهروندان از حاکمان خود اطاعت می‌کنند ...
کتاب جدید کانمن به مقایسه موارد زیادی در تجارت، پزشکی و دادرسی جنایی می‌پردازد که در آنها قضاوت‌ها بدون هیچ دلیل خاصی بسیار متفاوت از هم بوده است... عواملی نظیر احساسات شخص، خستگی، محیط فیزیکی و حتی فعالیت‌های قبل از فرآیند تصمیم‌گیری حتی اگر کاملاً بی‌ربط باشند، می‌توانند در صحت تصمیمات بسیار تاثیر‌گذار باشند... یکی از راه‌حل‌های اصلی مقابله با نویز جایگزین کردن قضاوت‌های انسانی با قوانین یا همان الگوریتم‌هاست ...
لمپن نقشی در تولید ندارد، در حاشیه اجتماع و به شیوه‌های مشکوکی همچون زورگیری، دلالی، پادویی، چماق‌کشی و کلاهبرداری امرار معاش می‌کند... لمپن امروزی می‌تواند فرزند یک سرمایه‌دار یا یک مقام سیاسی و نظامی و حتی یک زن! باشد، با ظاهری مدرن... لنین و استالین تا جایی که توانستند از این قشر استفاده کردند... مائو تسه تونگ تا آنجا پیش رفت که «لمپن‌ها را ذخایر انقلاب» نامید ...