«صدای طلایی» (The Golden Voice) یک فیلم خانوادگی و درام آمریکایی، محصول سال 2025 و به کارگردانی Brandon Eric Kamin است. مضمونِ این فیلم با بیانی ساده و مختصر، مرتبط با دردها و رنج‌هایِ کهنه و سوزهایِ پنهان آدمی است که به‌طور تصادفی یکدیگر را پیدا می‌کنند و تبدیل به یک صدای بلند می‌شوند. آوایی که گاه نتیجۀ اثربخش و زندگی‌ساز دارد و گاهی مرگ را به دنبال می‌آورد، وَ زمانی هم هر دو را.

«صدای طلایی» (The Golden Voice)

داستانِ این نمایش بر نوجوانِ سیاه‌پوستی متمرکز است که به دلیل علاقۀ بسیار به عرصۀ هنر و خوانندگی آوارۀ کوچه‌ها و خیابا‌ن‌ها شده است. پسری که بیشتر عمرش را در کلیسا نزد مادرش پرورش یافته است، با این حال خود را بی‌خانواده می‌پندارد؛ به همین دلیل مسیرِ پرخطری مانند اعتیاد به مواد مخدر را پیش گرفته تا جان خود را بگیرد. از طرفی، پرسه‌زدن‌های او در طبیعت باعث شد تا با کهنه‌سربازِ غمگین و سالخورده‌ای دوست شود که خانواده‌اش را از دست داده است. هر دو با وجود اختلاف سنی و تجربه‌هایِ متفاوت، نقاط مشترک بسیار دارند که یکی از آنها، "غمِ در صدایشان" و نیز شخصیتِ جنگجویِ آنهاست؛ احساساتی که سرکوب شدند تا بتوانند زندگی را تاب بیاورند. نوجوانی که مکان دارد، اما ترجیح می‌دهد فاصله بگیرد و تنها نظاره‌گر باشد؛ مادر دارد، ولی خودش را بدون حامی می‌داند. صدا دارد، اما جرئت و شهامتِ گفتن ندارد. در مقابل، کهنه‌سربازی قرار دارد که از زندگی برایش فقط یک جان خسته و آسیب‌دیده و روانی پریشان و آشفته باقی مانده است. «گویی جنگ برای او تمام نشده است و نخواهد شد». فرد ژولیده‌ای که گدا به نظر می‌رسد، اما مانند یک فیلسوف می‌اندیشد؛ صدا و جسارتِ بیان دارد، اما کسی فریادش را نمی‌‌شنود؛ سواد دارد، ولی پول ندارد.

در واقع، فضایِ فیلم بحران‌های روحی و روانی حاصل از "عدم ادراک صحیح" و "تکرار اشتباهات آدمی" را نشان می‌دهد؛ یک فضای ترکیبی. تلفیق دو صدا؛ صدایِ اعتیاد معاصر و صدایِ ماندگار جنگ.
فردِ باتجربه‌ای چهره‌هایِ مختلفِ طبیعت از جمله جنگ را دیده است و دیگری، جوانی‌ست که به آرامش و عشق در طبیعت پناه آورده است. هر دو فقط تصویری از یک خانواده دارند، صدا دارند، درد دارند، احساس دارند، می‌بینند، اما درک نمی‌شوند؛ پسرِ معتادی که رویا می‌بیند و جنگ زده‌ای که تصاویرِ خونین را به یاد می آورد.

به‌طور کلی، با تماشایِ این فیلم در می‌یابیم که؛
الف) موسیقی، عاملِ تجدید وُ بازساری وَ صدای تدبیر و امید است. به زبانی ساده و صریح، یک فرایندِ درمانِ جسم و روان است. موسیقی چرخۀ اتصالِ آسایش صعود و درد سقوط است. تنها زمانی که آدمی می‌تواند خویش را از خودِ دنیوی رها سازد تا بتواند به پرسش‌های بسیاری پاسخ دهد و این موسیقی است که می تواند بر آشوب‌های روانی خاک مرهم بپاشد.
ب) از خوگیری به مادیات رها شویم و به صدایِ درونی و دردِ یکدیگر گوش فرا دهیم. آدمی رخسارهایِ زشت و زیبای بسیار دارد، آنچه که ارزشمند است، هم‌نوایی با ذاتِ نیک است. از همان منظر و طبیعتی که به او پناه می‌بریم اسلوبِ زیستن را بیاموزیم؛ هستیِ دنیوی مقرِطوفان‌هاست و در دل هر طغیانی، مد و صعودی مستور است. تنها باید با موسیقیِ او رقصید و همراه شد.
با توجه به این مطلب، در انتها بر دو دیالوگِ منتخب از این فیلم تمرکز کنیم:

الف) در دوران آموزشیِ جنگ گره‌های بسیاری را آموختم، اما گرۀ مورد علاقۀ من همان "گرۀ حلقه‌ساز" بود؛ حلقه‌ای برای اعدام و اتمام...

ب) زندگی را باید بر مبنای سه چیز ادامه داد؛
1-با مردم با "مهربانی" رفتار شود.
2-به‌جایِ رویاپردازی، "خاطره" ساخته شود.
3- تنها شنیدنِ یک "موسیقی" خوب است که می‌تواند بهتر از هر دارویی روان و باطن را درمان کند.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

مشاوران رسانه‌ای با شعار «محصول ما شک است» می‌کوشند ابهام بسازند تا واقعیت‌هایی چون تغییرات اقلیمی یا زیان دخانیات را زیر سؤال ببرند. ویلیامسن در اینجا فلسفه را درگیر با اخلاق و سیاست می‌بیند: «شک، اگر از تعهد به حقیقت جدا شود، نه ابزار آزادی بلکه وسیله گمراهی است»...تفاوت فلسفه با گفت‌وگوی عادی در این است که فیلسوف، همان پرسش‌ها را با نظام‌مندی، دقت و منطق پی می‌گیرد ...
عوامل روان‌شناختی مانند اطمینان بیش‌ازحد، ترس از شکست، حس عدالت‌طلبی، توهم پولی و تاثیر داستان‌ها، نقشی کلیدی در شکل‌گیری تحولات اقتصادی ایفا می‌کنند. این عوامل، که اغلب در مدل‌های سنتی اقتصاد نادیده گرفته می‌شوند، می‌توانند توضیح دهند که چرا اقتصادها دچار رونق‌های غیرمنتظره یا رکودهای عمیق می‌شوند ...
جامعیت علمی همایی در بخش‌های مختلف مشخص است؛ حتی در شرح داستان‌های مثنوی، او معانی لغات را باز می‌کند و به اصطلاحات فلسفی و عرفانی می‌پردازد... نخستین ضعف کتاب، شیفتگی بیش از اندازه همایی به مولانا است که گاه به گزاره‌های غیر قابل اثبات انجامیده است... بر اساس تقسیم‌بندی سه‌گانه «خام، پخته و سوخته» زندگی او را در سه دوره بررسی می‌کند ...
مهم نیست تا چه حد دور و برِ کسی شلوغ است و با آدم‌ها –و در بعضی موارد حیوان‌ها- در تماس است، بلکه مهم احساسی است که آن شخص از روابطش با دیگران تجربه می‌کند... طرفِ شما قبل از اینکه با هم آشنا شوید زندگی خودش را داشته، که نمی‌شود انتظار داشت در زندگی‌اش با شما چنان مستحیل شود که هیچ رد و اثر و خاطره‌ای از آن گذشته باقی نماند ...
از فروپاشی خانواده‌ای می‌گوید که مجبور شد او را در مکزیک بگذارد... عبور از مرز یک کشور تازه، تنها آغاز داستان است... حتی هنگام بازگشت به زادگاهش نیز دیگر نمی‌تواند حس تعلق کامل داشته باشد... شاید اگر زادگاهشان کشوری دموکرات و آزاد بود که در آن می‌شد بدون سانسور نوشت، نویسنده مهاجر و آواره‌ای هم نبود ...