در شور و غوغای اركسترها و كارت‌پستال‌ها | ایبنا


تصنیف عارف قزوینی در واقع، بهانه‌ای‌ است تا کلنل محمدتقی خان پسیان را در سالروز وفاتش در برکه‌ زلال سروده‌های عارف، در شور و غوغای اركسترها و آلبوم‌ها و كارت‌پستال‌ها بازشناسیم.

 کلنل محمدتقی خان پسیان

سال‌ها پس از آنکه کارت پستالی با تصویر سر بریده‌ یک جوان ژاندارم، كه گویی چهره‌ نورسته‌ای همچون سیاووش اساطیری داشت، منتشر شد، با این شعر بر سپیدی كاغذ كه: «این سر كه نشان سرپرستی‌ست. امروز رها ز قید هستی‌ست. با دیده‌ی عبرتش ببینید. این عاقبت وطن‌پرستی‌ست»، غلامحسین بنان، یک تصنیفی اجرا کرد که در کلمه‌هایش غم و فقدان و هجر و اندوه موج می‌زد، تو گویی نوایی از یک عاشق ناکام باشد، معشوق زکف داده، که جهان را یکپارچه به گریستن فرا می‌خواند، تصنیفی كه در یك دوره از رنج و حسرت حماسی بسیار به دل‌ها نشست و بعدها بارها تكرار شد، تصنیفی با این اشعار: «گریه کن که گر سیل خونگری ثمر ندارد. ناله‌ای که ناید ز نای دل، اثر ندارد. هرکسی که نیست اهل دل، ز دل خبر ندارد. دل ز دست غم مفر ندارد.»

اما قصه‌ این تصنیف چه بود؟ تصنیفی تپنده و اندوهگین و تاریخ‌مند که در پس کلمات ظاهرا عاشقانه‌ خود، رنج و نومیدی شماری از دلبستگان نهضت ناکام مشروطیت در ایران را در سال‌های آغازین دیکتاتوری پهلوی اول، بازنمایی می‌کرد و از این رو نه تصنیفی برآمده از دل یك بحران عشقی شخصی كه بازتابی از یك گفتمان فرهنگی-سیاسی بود، تصنیفی که عارف قزوینی، یکی از این شمار دلسوختگان مشروطه، به یاد رفیقش، کلنل محمدتقی‌خان پسیان، که او را از پیشگامان مبارزه‌‌ مسلحانه‌ی آرمان‌خواهانه در ایران عصر جدید دانسته‌اند، سروده‌ بود و اکنون پس از سال‌ها غلامحسین بنان آوازش می‌کرد و روح‌الله خالقی می‌نواختش. آیا بنان و خالقی نیز همچون عارف قزوینی، موسیقی را برای تاریخ‌نگاری برگزیده‌ بودند و در پس این اجرا، نوعی آگاهی و تعمد تاریخ‌ورزانه و گفتمانی وجود داشت؟

پاسخ به این پرسش، بی‌تردید پیچیده است و واکاوی در سیر اندیشه‌ها و مشی کرداری نه فقط بنان و خالقی، بلکه هنرمندان موزیسین دیگری را نیز می‌طلبد که پس از بنان این تصنیف را آواز کرده‌اند، از علی‌اصغر شاه‌زیدی و عبدالوهاب شهیدی بگیرید تا شهرام ناظری و ایرج بسطامی. در این میان اما در تاریخ‌نگار بودن عارف قزوینی، سراینده‌ این تصنیف ماندگار که وصف اندوه درگذشت یک آرمانخواه ضددیکتاتور است، هیچ تردیدی نمی‌توان ورزید كه دیوان اشعار و تصنیف‌های او، به روشنی نشان می‌دهد که عارف، نه غزلسرای گل و بلبل، که سراینده‌ تاریخ و تلخی‌های تاریخ است؛ در واقع او شعر سرودن را محملی می‌دانست برای وصف آنچه که در هر بزنگاه تاریخی، بر مردم روزگارش می‌گذرد حتی این رویکرد در اشعار واقعا عاشقانه‌ عارف نیز، خطاب به دختران ناصرالدین شاه مثلا، باز هم كاملا مشهود است.

به تازگی اثری تحت عنوان «تصنیف‌های عارف» به رایگان در اپلیكیشن كتابخوان طاقچه به اشتراك گذاشته‌ شده‌ است که دربرگیرنده‌ مجموعه‌ای از این تصنیف‌ها با توضیحات فشرده‌ای درباره‌ی صبغه‌ تاریخی آن‌هاست که تورقش به روشنی بر تاریخ‌نگار بودن عارف در مقام یک شاعر و آهنگساز، مهر تایید می‌زند اما اینجا سخن از عارف نیست، تصنیف عارف در واقع، بهانه‌ای‌ است تا کلنل محمدتقی خان پسیان را در سالروز وفاتش در برکه‌ زلال سروده‌های عارف، در شور و غوغای اركسترها و آلبوم‌ها و كارت‌پستال‌ها بازشناسیم.

کلنل محمدتقی خان پسیان که بود؟
كلنل محمدتقی خان پسیان جوان ژاندارمی بود كه در خراسان كر و فری داشت و از آنجا كه سابقه‌ خانوادگی‌اش نیز وجهی از وطن‌دوستی و ایران‌گرایی را در خود داشت، توانست در مدتی كوتاه و با شجاعت‌ها و حضور خود در مبارزات بر ضد حكومت مركزی، به عنوان شخصیتی حماسی و كاریزماتیك جایگاه تامل‌برانگیزی در افواه عمومی و تاریخ مردم پیدا كند. داده‌های تاریخی گواه آن است كه كلنل، پس از كودتای سید ضیاء‌الدین در تهران، كه برای شماری از روشنفكران یك روزنه‌ امید به شمار می‌رفت، تلاش كرده‌ است تا در خراسان نیز به اصلاحات اساسی به نفع توده‌های مردم دست بزند و به این منظور در گام اول، اشرافیت محلی را از بافت اجتماع بزداید و در این راستا ضمن توقیف والی نامدار خراسان، قوام‌السلطنه، بسیاری دیگر از اعیان و اشراف و مالكان را در خراسان تحت تعقیب و توقیف قرار دهد، اقداماتی كه باعث شد در مدتی كوتاه كلنل جوان از خود چهره‌ یك مصلح اجتماعی و بعدتر یك مبارز آرمانخواه و از جان گذشته را به جامعه و تاریخ بنمایاند و نهایتا از سوی نیروهای محلی‌ای كه از سوی حكومت مركزی حمایت می‌شدند، به قتل برسد.

قتلی اسطوره‌وار كه در پس خود آفریننده‌ همان گفتمان حماسی رنج و حسرتی شد كه پیش از این بدان اشاره شد؛ اینكه چگونه و چرا یك ژاندارم جوان، با سر بریده‌ خود، وارد گفتمان حماسی تاریخ مردم شد، به نظر می‌رسد كه بیش از آنكه موضوعی‌ باشد با پاسخی سرراست در تاریخ سیاسی و نظامی، موضوعی عاطفی-شاعرانه است كه یك سویه‌ آن به آن بار احساسی و اغراق‌شده‌ای برمی‌گردد كه عارف قزوینی، كه لقب شاعر ملی ایران را داشت، در اشعارش بر آن پای می‌فشرد؛ چنانچه در مقدمه هم اشاره شد سال‌ها پس از مرگ كلنل، كارت پستالی از سر بریده‌اش منتشر شد كه مزین بود به شعری حماسی و تكان‌دهنده از عارف قزوینی كه محبوبیت فراوانی در محافل روشنفكری و زندگی توده‌های مردمی داشت كه با هدیه‌ چنین كارت تاثرانگیز و اندوهناكی به پیشواز جشن كهن نوروز و شكوفه‌باران بهار می‌رفتند، كارت‌پستالی كه بی‌شك بیش از هر محمل و تریبونی، اشعار حماسی و نگرش حماسی عارف درباره‌ كلنل را وارد زندگی و خانه‌ها و سفره‌های هفت‌سین زندگی مردم كرد.

عارف قزوینی کلنل پسیان را نادر زمانه می‌نامد
سابقه‌ شعرسرایی عارف قزوینی، درباره‌ کلنل پسیان، به عنوان ژاندارم مبارز خطه‌ خراسان، كه تلاش می‌كرد ضدیت خود را با قوام‌السلطنه و دستگاه رضاخانی، به عرصه مبارزه‌ ملی بكشاند، و از آن محملی برای درهم‌شكستن قدرت دیكتاتوری نوپدید بسازد، به روزهای حیات كلنل بازمی‌گردد وقتی عارف فهمید كه یك ژاندارم جوان دارد تلاش می‌كند پس از سقوط دولت سید ضیاء‌الدین طباطبایی و حواشی تاریخی دیگر كه بر قدرت قزاقان می‌افزود، در برابر حكومت نوپای مركزی بایستد. عارف در سال‌های مهاجرت ملیون، پسیان را می‌شناخت، از این رو فكر می‌كرد كه شاید پیوستن او به نهضت كلنل در خراسان، كاشتن بذر امیدی باشد در شوره‌زاری كه مشروطه‌خواهان اکنون دیگر امیدی به سبزه‌زارشدنش نداشتند.

پیوستن عارف به پسیان، در واقع تداوم فعالیت سیاسی-هنری عارف بود در قالب قیام خراسان؛ او مشاور کلنل شد و در گاردن‌پارتی‌هایی که کلنل در روزهای اوج خود، و به میمنت پیروزی‌ای كه آرزویش را داشت، در خراسان ترتیب می‌داد، در کنار نمایشنامه‌هایی که میرزاده‌ عشقی می‌نوشت، کنسرت‌های غرایی با اشعار شورانگیز خود اجرا می‌کرد از آن جمله این کنسرت که در روزهای اوج و امید کلنل در دستگاه بیات ترک خوانده‌ شد، در گوشه‌ باغی مملو از میهن‌پرستانی که به کلنل به چشم ناجی خود، ناجی وطن نگاه می‌کردند: «سپاه عشق تو، ملک وجود ویران کرد. بنای هستی عمرم به خاک یکسان کرد. چه گویمت که چه کرده‌ست،خواهی ار دانی. بدان که آنچه نیاید به گفتگو، آن کرد.»

و در ادامه عارف همچون بیشتر سروده‌هایش، به سیاست و مملکت و تاریخ و مردم نقب می‌زند آن هم به بهانه‌ شوری که از آرمانخواهی‌های کلنل در جان و قلب خود احساس می‌کند، این تكه از شعر را بخوانید تا بر این شور و حال مهر تایید زده‌باشید: «کسی که مملکت و ملتی پریشان کرد. الهی آنکه به ننگ ابد دچار شود. هر آن کسی که خیانت به ملک ساسان کرد. به اردشیر درازدست غیور بگو. که خصم ملک تو را جزو انگلستان کرد.»

چو دید نادر از جان گذشته‌تر از خویش
به پیشگاه تو تقدیم کرد مقبر خویش

داده‌های تاریخی گواه آنند که عارف با همین تصنیف‌ها و حضور معنوی خود در کنار کلنل پسیان، او را به تکاپوی بیشتر برای مبارزه با دستگاه قوام فراخواند و ترغیبش کرد که تهران را فتح کند تا یادآور خاطره‌ فتح تهران از سوی مشروطه‌خواهان باشد. و همین عارف قزوینی‌ست که وقتی کلنل در جنگ کوچکی در قوچان و به تهییج نیروهای خشمگین محلی، کشته می‌شود، سخت خودش را شماتت می‌کند که کاش كلنل را از رفتن به این میدان نبرد بازداشته‌بود در حالی‌که پیش از این او را برای حضور در رزمگاه‌های بزرگتر و ایفای نقش‌های حماسی‌تر و هم‌تر و در نتیجه خطرناكتری، تشویق می‌کرده‌ است.

در هر حال وقتی کلنل کشته می‌شود عارف سخت می‌رنجد، حتی می‌گویند دست به خودكشی‌های ناموفق هم می‌زند، سر به بیابان می‌گذارد و امید از كف داده، این سوگنامه را می‌سراید: «میانه‌ی سر و همسر، کسی که از سر خویش. گذشت بگذرد از هرچه، حز ز کشور خویش. هزار چون من بی‌پا و سر، فدای کسی. که در سراسر ایران ندید همسر خویش. تنم فدای سر دادگستری کز خون. هزار نقش وطن کرد، زیب پیکر خویش. سر و سران سپه، جامه‌ها درند بر آن. سپهبدی که بدی سرپرست لشکر خویش.» و در ادامه لحنی حماسی‌تر به شعر خود می‌دهد و از آنجا که کلنل را در کنار مزار نادر به خاک سپرده‌ بوده‌اند، او را نادر زمانه لقب می‌دهد و چنین می‌سراید: «به قبر نادر از نادر زمان بردی. به دست خود سر در خاک و خون شناور خویش. چو دید نادر از جان گذشته‌تر از خویش. به پیشگاه تو تقدیم کرد مقبر خویش. بیار باده که تا سرخوشم، خوشم، بیند. قوام سلطنه از روزگار کیفر خویش.»



از نبش قبر كلنل تا تصنیف گریه كن شهرام ناظری
اما این همه‌ آن تاریخ منظومی نیست که عارف در وصف کلنل پسیان از خود بر جای نهاده‌ است، مدتی بعد که قبر کلنل را نبش کردند و جنازه‌اش را از آرامگاه نادرشاه افشار، به گورستان سراب مشهد انتقال دادند، عارف این شعر حماسی و غمگین و غرا را سرود: «زنده به خون‌خواهی‌ات هزار سیاووش. گردد از آن قطره خون که از تو زند جوش. عشق به ایران به خون کشیدت و این خون. کی کند ایرانی ار کس است فراموش. دارد اگر پاس قدر خون تو، زیبد. گردد ایران هزار سال سیه‌پوش»

و همین شور و طنین حماسی نهفته در این اشعار است كه غلامحسین بنان و روح‌الله خالقی را، عبدالوهاب شهیدی را، شهران ناظری را، ایرج بسطامی را بر آن می‌دارد كه آواز این تصنیف را با صداها و ثبت‌های خود بیش از پیش ماندگار كنند و آگاهانه و ناآگاهانه به جریان تاریخ‌نگاری موسیقیایی خلف آرمانگرای خود، عارف قزوینی بپیوندند.

 

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

کتاب جدید کانمن به مقایسه موارد زیادی در تجارت، پزشکی و دادرسی جنایی می‌پردازد که در آنها قضاوت‌ها بدون هیچ دلیل خاصی بسیار متفاوت از هم بوده است... عواملی نظیر احساسات شخص، خستگی، محیط فیزیکی و حتی فعالیت‌های قبل از فرآیند تصمیم‌گیری حتی اگر کاملاً بی‌ربط باشند، می‌توانند در صحت تصمیمات بسیار تاثیر‌گذار باشند... یکی از راه‌حل‌های اصلی مقابله با نویز جایگزین کردن قضاوت‌های انسانی با قوانین یا همان الگوریتم‌هاست ...
لمپن نقشی در تولید ندارد، در حاشیه اجتماع و به شیوه‌های مشکوکی همچون زورگیری، دلالی، پادویی، چماق‌کشی و کلاهبرداری امرار معاش می‌کند... لمپن امروزی می‌تواند فرزند یک سرمایه‌دار یا یک مقام سیاسی و نظامی و حتی یک زن! باشد، با ظاهری مدرن... لنین و استالین تا جایی که توانستند از این قشر استفاده کردند... مائو تسه تونگ تا آنجا پیش رفت که «لمپن‌ها را ذخایر انقلاب» نامید ...
نقدی است بی‌پرده در ایدئولوژیکی شدن اسلامِ شیعی و قربانی شدن علم در پای ایدئولوژی... یکسره بر فارسی ندانی و بی‌معنا نویسی، علم نمایی و توهّم نویسنده‌ی کتاب می‌تازد و او را کاملاً بی‌اطلاع از تاریخ اندیشه در ایران توصیف می‌کند... او در این کتاب بی‌اعتنا به روایت‌های رقیب، خود را درجایگاه دانایِ کل قرار داده و با زبانی آکنده از نیش و کنایه قلم زده است ...
به‌عنوان پیشخدمت، خدمتکار هتل، نظافتچی خانه، دستیار خانه سالمندان و فروشنده وال‌مارت کار کرد. او به‌زودی متوجه شد که حتی «پست‌ترین» مشاغل نیز نیازمند تلاش‌های ذهنی و جسمی طاقت‌فرسا هستند و اگر قصد دارید در داخل یک خانه زندگی کنید، حداقل به دو شغل نیاز دارید... آنها از فرزندان خود غافل می‌شوند تا از فرزندان دیگران مراقبت کنند. آنها در خانه‌های نامرغوب زندگی می‌کنند تا خانه‌های دیگران بی‌نظیر باشند ...
تصمیم گرفتم داستان خیالی زنی از روستای طنطوره را بنویسم. روستایی ساحلی در جنوب شهر حیفا. این روستا بعد از اشغال دیگر وجود نداشت و اهالی‌اش اخراج و خانه‌هایشان ویران شد. رمان مسیر رقیه و خانواده‌اش را طی نیم قرن بعد از نکبت 1948 تا سال 2000 روایت می‌کند و همراه او از روستایش به جنوب لبنان و سپس بیروت و سپس سایر شهرهای عربی می‌رود... شخصیت کوچ‌داده‌شده یکی از ویژگی‌های بارز جهان ما به شمار می‌آید ...