به مناسبت شصتمین سال ماجرای «اشپیگل» در آلمان غربی | شرق
وقتی کنراد آدناور هفتاد و سه ساله، در سال هزار و نهصد و چهل و نه با اختلاف یک رأی به صدراعظمی آلمان غربی انتخاب شد، هیچکس گمان نمیبرد او برای سیزده سال در این مسند باقی بماند. آدناور یک سیاستمدار کهنهکار، مذهبیِ کاتولیک، خودمحور و از نسل سیاستمداران جمهوری وایمار بود، که باید از پس بحرانهای متعدد آلمانِ پس از جنگ جهانی دوم برمیآمد. آلمان در این زمان کشوری منفور، با کشتههای بسیار و زیرساختهایِ کاملا نابودشده و فاقد استقلال ملی بود، کشوری که ارزش پول ملیاش (مارک) تقریبا برابر با صفر بود و در بازارهای سیاه، نان و چربیِ خوک به قیمتهای گزاف خرید و فروش میشد.
مهمترین معضلِ آدناور اما جامعه آلمان بود، جامعهای که به گفته هانا آرنت «توانسته بود با سکوت و در بسیاری موارد، همکاری خود، بزرگترین جنایات تاریخ را رقم بزند». برخی از مطرحترین سیاستمداران، روشنفکران و هنرمندانی که پس از جنگ جهانی وارد عرصه شدند، بیش از هر چیز به دنبال فهمِ پدیده فاشیسم و چگونگی جلوگیری از پدیدآمدن دوباره آن بودند. هلموت اشمیت که خود سالها بعد صدراعظم آلمان شد، در این باره میگوید: «آنها زنان و مردانی بودند که برای پیشرفتِ کاری به عنوان سیاستمدار یا روشنفکر وارد عرصه نشده بودند، بلکه آمده بودند تا دیگر هیچگاه در تاریخ آلمان فاجعهای چون فاشیسم روی ندهد.»
آدناور معتقد بود که جامعه آلمان اصولا هنوز آماده دموکراسی و آزادی نیست و باید دموکراسی به او آموزانده شود. در نتیجه در بسیاری از موارد بدون توجه به خواست عمومی جامعه به دنبالِ پیگیری سیاستهای مورد نظرش بود، سیاستهایی که آلمان غربی را کاملا متکی به بلوک غرب کرده، توجهی به نقش زنان در جامعه نداشت و به دنبالِ راهانداختن ارتشِ جدیدی برای آلمان غربی بود. این تناقضی بود که دولت آدناور و جامعه آلمان غربی با آن دستبهگریبان بودند. از سویی نهاد دولت و سیستم سیاسی حاکم، یک ساختار نسبتا دموکراتیک بود، از سوی دیگر دولت و شخص آدناور کوچکترین علاقهای به درگیرشدن جامعه به مسائل سیاسی نشان نمیداد و میخواست خودش مانند یک دولت پدرسالار، سیاست را به تنهایی پیش ببرد. برخلاف ایدههای آدناور اما، در سالهای بعد این تناقض باعث درگیریهای بسیار زیادی در سطح جامعه آلمان غربی شد.
آلمان در سال چهل و نه به دو کشور تقسیم شد، با این حال مردمِ آلمان تا اواسط دهه پنجاه میلادی امید داشتند که کشورشان دوباره یکپارچه شود، با شروع جنگ کره و درگیری شوروی و آمریکا اما این امید از بین رفت چراکه آدناور با دفاع از دکترینِ سیاستِ قدرت، آلمانِ غربی را کاملا وابسته به بلوک غرب کرد و در برابر آلمان شرقی قرار گرفت. او کوشید تا از طریق همکاریهای اقتصادی، سیاسی و در نهایت نظامی با بلوک غرب، بهخصوص آمریکا و فرانسه، استقلال آلمان غربی را تضمین کند اما همزمان یکپارچگی دو آلمان را برای سی سال به تعویق انداخت.
دولت آدناور با بستن قراردادهای تجاری با فرانسه و دیگر کشورهای اروپایی معروف به قرارداد آهن و زغالسنگ، هم اعتماد کشورهای بلوک غرب را جلب کرد و هم اقتصاد درهمشکسته آلمان را بهبود بخشید.
با توجه اینکه آلمان شرقی با اقتصاد کمونیستی توانسته بود حداقلها، شامل مسکن، خوراک و پوشاک را برای جامعه خود فراهم کند، دولت آدناور تحت فشار برای ثبات اقتصادی بود. در این شرایط یک اقتصاد بازار آزاد برای دولت او قابل تصور نبود، از سوی دیگر یک اقتصاد سوسیالیستی هم برای کشوری که خود را در بلوک غرب تعریف میکرد، نشدنی به نظر میآمد، این موضوع باعث شد تا لودویگ ارهارت، وزیر اقتصاد وقت، یک ساختار اقتصادی مبتنی بر بازار آزاد با قدرتِ نظارتِ دولتی (سیستم مالیاتی بسیار دقیق) و حمایتهای بسیار مهم اقتصادی از اقشار فرودست جامعه بنا کند. با تحول در اقتصاد آلمان غربی، از سویی امکان مصرفگرایی برای ساکنان این کشور بسیار زود فراهم شد، در حالی که همزمان با متحولکردن سیستم بازنشستگی و پروژههای اصولی خانهسازی (پس از جنگ) دولت توانسته بود توازنی میان اقتصاد سرمایهداری با سویههای سوسیالیستی ایجاد کند.
به این دوره حدودا ده ساله، دوره شگفتی اقتصادی نیز میگویند. این ثبات اقتصادی در ابتدا مایه راحتی خیال آدناور از تنشهای سیاسی بود. جامعه جنگزده، فقیر و شکستخورده آلمان غربی هم در ابتدا خود را کاملا از مشارکت فعالانه سیاسی دور نگاه داشته بود و از اینکه امکانِ مصرفکردن، سفررفتن و کارکردن به دست آورده است، بسیار خشنود بود. اما دقیقا در همین نقطه آرامش و ثبات بود که جامعه آلمان غربی شاهد نخستین درگیریهای کلان سیاسی شد. یکی از مهمترین معضلات جامعه آلمان و همچنین دولت آدناور مسئله جامعه پسافاشیستی و رفتارهای نژادپرستانه و یهودستیزانه در سطوح مختلف جامعه بود. این مسئله با ورود کارگران مهاجر وارد مرحله جدیدی شد.
از آنجایی که میزان نیروی کار ماهر در آلمان غربی پس از جنگ بسیار پایین بود، دولت کوشید با بستن توافقنامههایی با کشورهای ایتالیا، یوگوسلاوی، یونان و بعدها ترکیه این کمبود نیرو را جبران کند. اما شرایط غیرانسانی زندگی کارگران به همراه رفتار نژادپرستانه جامعه آلمان غربی نشاندهنده یک مشکل بزرگ بود و دولت آدناور در دامنزدن به این معضل نقش عمدهای داشت. استفاده نسبتا گسترده دولت از نیروهایی که در دوران نازیسم هیتلری، به عنوان کارمندان، قاضیان، دبیران و معلمان کار کرده بودند، یک لکه سیاه در کارنامه او و باعث عادیسازی و ادامهیافتن فاشیسم در سطوح مختلف جامعه بود. آدناور با انتصاب هانس گلوبکه به عنوانِ دستیار و منشی ویژه صدراعظم با موجی از انتقادات از جناحهای گوناگون و بهخصوص از سوی روشنفکران روبهرو شد. هانس گلوبکه جزو دبیرانی بود که قانونِ نژادپرستانه و یهودستیزانه نورنبرگ را در دوران هیتلر ویرایش کرده بود. هرچند او در دادگاه های ابتدایی پس از جنگ بیگناه تشخیص داده شده بود، اما بررسیهای بعدی نویسندگان، روشنفکرانِ و وکلای برجستهای همچون هانا آرنت و فرانتس باور در آلمان غربی نشان میداد که او با حکومت هیتلری همکاری داشته است. همچنین فعالان سیاسی و وکلایی چون هیلده بنیامین در آلمان شرقی علیه او اعلام جرم کردند. با وجود تمامی این انتقادات آدناور حاضر به اخراج او از کابینه نشد. او در دفاع از انتصاب گلوبکه ادعا میکرد که بیش از هشتاد درصد جامعه آلمانی با نیروهای نازی هیتلری به نوعی همکاری کردهاند و او نمیتواند «تنها پیاله آبی را که در اختیار دارد به علت گلآلودبودن دور بریزد».
همانگونه که اشاره شد یکی دیگر از گامهای دولت آدناور در جهتِ بهدستآوردن استقلال سیاسی آلمانِ غربی، همکاری نظامی با دولتهای غربی بود، بر این اساس در سال هزار و نهصد و پنجاه او به دولت آمریکا پیشنهادِ تشکیل دوباره ارتشِ آلمان غربی را داد. این امر با مخالفت شدید فرانسه از سویی، و احزاب اپوزسیون آلمان شامل حزب سوسیالیست و کمونیست در خود آلمان غربی روبهرو شد، اما آدناور بیتوجه به پارلمان و حتی کابینه خودش، تلاشهایش را برای نظامیسازی دوباره آلمان غربی ادامه داد و در نهایت توانست فرانسه را راضی به امضای قراردادی کند که به دولت آلمان اجازه میداد در یک ارتش اروپایی ادغام شود. این موضوع اما باعث وحشت و خشمِ جامعه آلمانی، بهخصوص جوانان و زنان شد. هراس از اینکه جنگی میانِ آلمان غربی و شرقی درگیرد و آلمانیها یکدیگر را جهت منافع شوروی و آمریکا بکشند.
اینگونه بود که در کمتر از پنج سال بعد از پایان جنگ جهانی دوم یکی از بزرگترین جنبشهای مدنی و ضد جنگ جهان در آلمان شکل گرفت. زنان و مادران آلمانی با تشکیلدادن سازمانِ «زنانِ آلمان غربی برای صلح» و سازمان «زنانِ آلمان غربی»، شروع به برگزاری تظاهرات و تجمعات گسترده علیه نظامیگری و سیاستهای دولت آدناور کردند. این امر باعث پیوستنِ جوانان آلمان غربی به این جنبش شد، جوانانی که نمیخواستند بار دیگر در جنگی دیگر شرکت کنند. این جنبش که به نام جنبشِ «بدونِ من» شکل گرفت اولین جنبش اعتراضی مدنی در دموکراسی نوپای آلمان غربی بود.
جنبش «بدونِ من» در ماهها و سالهای بعد ادامه یافت و در گام بعدی، با اضافهشدن سندیکاهای کارگری و بهخصوص با حضور بزرگترین سندیکای کارگری آلمان «د.گ.ب» وارد فاز جدیدی شد. این امر باعث شد احزاب سوسیالیستی درون پارلمان شروع به انتقاد و حملات بیشتری به آدناور و سیاست نظامیگری دولتش کنند. در همین زمان با اضافهشدنِ کلیساهای پروتستان به جنبش، آدناورِ کاتولیک دچار یکی از مهمترین بحرانهای کابینهاش شد. گوستاو نویمان، تنها عضور پروتستان کابینه علیه تکرویها و استبداد آدناور از کابینه استعفا داد و به همراه مارتین نویمولر مبارز ضد هیتلری و کشیش مطرح پروستان به جنبش «بدونِ من» پیوست.
در این اثنا، با وتوی پارلمانِ فرانسه علیه ادغام ارتش آلمان در ارتشی اروپایی، دولت فرانسه مجبور به عقبنشینی شد و طرح ادغام آلمان غربی در ارتش اروپایی یا ارتش غربی برای مدتی مسکوت ماند. این اتفاق باعث انشقاق بین سندیکاهای کارگری، جنبشهای دانشجویی و زنان و گروههای مسیحی شد، چراکه خواستهای متفاوتی را دنبال میکردند، از سوی دیگر با اعمال نفوذ دولتمردان در سندیکاهای کارگری و اعلامِ انحلال سازمان «زنان آلمان غربی» به جرم حمایت از اتحاد شوروی توسط قاضیانِ دوره آدناور، جنبش بدون من نتوانست در برابر نظامیگری دولت آدناور مقاومت کند و در نهایت او توانست در سال هزار و نهصد پنجاه و پنج با بستن قرادادهای پاریس، آلمانِ غربی را عضو پیمان آتلانتیک شمالی یا ناتو کند.
جنبش «بدونِ من» هرچند از منظر سیاسی شکست خورد اما به جامعه آلمانی نشان داد برای احقاق حقوقشان باید بجنگند، به خیابان بیایند و حزب، گروه، سازمان و اتحادیه تأسیس کنند. بر همین اساس بود که سه سال بعد، در سال هزار و نهصد و پنجاه و هفت، با اعلامِ احتمالِ اتمیشدنِ آلمان غربی، دوباره مخالفانِ جنگ و مدافعان صلح به خیابان آمدند و دور جدیدی از اعتراضات شکل گرفت. در مارچ هزار و نهصد و پنجاه و هفت، صد و بیست هزار نفر در هامبورگ به خیابان میآیند تا علیه اتمیشدن آلمان غربی اعتراض کنند. هرچند دولت آدناور حاضر به عقبنشینی از اتمیشدن آلمان غربی نشد اما، جامعه آلمان غربی پس از سالها دیکتاتوری و تجربه هولناک فاشیسم، داشت دوباره تمرین دموکراسی میکرد و میآموخت چگونه از آزادی دفاع کند.
در سال هزار و نهصد و شصت و دو، مقالهای در هفتهنامه معتبر «اشپیگل» در انتقاد از وزارت دفاع آلمان غربی منتشر شد که منجر به بروز مهمترین بحران دولت آدناور شد، بحرانی که در کل دوران او سابقه نداشت و در تاریخ آلمان به عنوان یکی از مهمترین پیروزیهای آزادی بیان در برابر سانسور دولتی محسوب میشود.
درگیری بین رودلف آگوستین، سردبیر «اشپیگل» و یوزف استراوس، وزیر دفاع از چندی پیش شروع شده بود، زمانی که در «اشپیگل» مطلبی درباره رشوهگیری در وزارت دفاع منتشر شده بود. اما با انتشار مقاله کنراد آلرز در هشتم اکتبر سال شصت و دو، درباره مانورِ نظامی آمریکا و آلمان غربی به نام «فالکس شصت و دو» درگیری بالا گرفت. مقاله نهتنها مانورهای آمریکا در آلمان غربی را به باد انتقاد میگرفت بلکه درباره همکاریهای اتمی دولت آلمان غربی و آمریکا نیز افشاگری میکرد.
انتشار این مقاله باعث خشمِ دولت آدناور شد. یوزف اشتراوس، وزیر دفاع در پانزدهم اکتبر از تعطیلات به پایتخت بن بازگشت و با حمایت کامل آدناور شکایتی از اشپیگل تنظیم کرد. وزارت دفاع و شورای عالی با بررسی مقاله اعلام کرد که چهل و یک مورد خیانت به وطن و افشای اسرار نظامی در مقاله وجود دارد و پلیس جنایی به صورت مخفیانه تلفنهای هفتهنامه اشپیگل را شنود میکند. در ساعت نه شب بیست و ششم اکتبر پلیس به دفتر اشپیگل در هامبورگ و بن حمله میکند، مدارک بسیاری را ضبط، پنج تن از دبیران را و دو تن از اعضای اصلی هیئت دبیران را دستگیر و تمامی دفاتر مجله را تعطیل میکنند. با این همه نمیتوانند سردبیر هفتهنامه، رودلف آگوستین را پیدا کنند، او خود را روز بعد معرفی کرده و بیدرنگ بازداشت میشود. فردای این روز، نخستین تجمعات در اعتراض به تعطیلی هفتهنامه و دستگیری روزنامهنگاران برگزار میشود. این باعث جلسه اضطراری هیئت دولت درباره ماجرای «اشپیگل» شده و دو دفتر مجله دوباره باز میشوند. اینجا دقیقا رویدادی اتفاق میافتد که نشاندهنده گذر جامعه آلمانی از گذشته فاشیستی خود به یک جامعه دموکراتیک است. ابتدا در هامبورگ صدها نفر از دانشجویان دست به تحصن زدند، سپس برلین، هانوفر و براوشنوایگ به اعتراضات پیوستند. معترضان میگفتند، مسئله فقط هفتهنامه اشپیگل نیست، مسئله دفاع از آزادی بیان است.
مجلس آلمان جلسهای درباره این بحران برگزار میکند، آدناور و اشتراوس هر دو به شدت از خود و دولت دفاع میکنند. حضور گسترده معترضان باعث استعفای همزمان پنج وزیر کابینه دولت میشود. دولت آدناور با یک بحران بسیار جدی روبهروست، با ادامهیافتن تظاهرات برای آزادی بیان و علیه دولت، تمامی دفاتر «اشپیگل» بازگشایی میشوند. اعتراضات مدنی اما نهتنها پایان نمییابند بلکه به شهرهای بیشتری گسترش یافته و در نهایت باعث میشوند تا کنراد آدناور برای نخستین بار در برابر خواستی ملی مجبور به عقبنشینی شود. فضای جامعه به قدری ملتهب و علیه وزیر دفاع بود که دیگر امکان دفاعی برای کابینه نمیگذاشت. این بود که آدناور با تشکیل کابینه جدید، اعلام کرد یوزف اشتراوس، وزیر دفاع را از کابینه اخراج کرده است و او نیز سال آینده با اتمام دورهاش، از صدراعظمی برای همیشه خداحافظی خواهد کرد. انتشار اشپیگل از سر گرفته شد و تمامی روزنامهنگاران در ماههای بعدی آزاد شدند.
هرچند دادگاههای این پرونده که به ماجرای «اشپیگل» معروف شد تا سال هزار و نهصد و پنجاه و پنج ادامه یافت، اما بهتمامی دولتهای آلمانی نشان داد دیگر امکان سیاستورزی با سرکوب وجود ندارد و جامعه به سطح مشخصی از آگاهی رسیده است.
عصر آدناور نیز با این رویداد رو به افول نهاد و در سال شصت و سه به پایان رسید، پس از او هشت صدراعظم از احزاب مختلف به قدرت رسیده و از قدرت کنار رفتهاند، جامعه آلمانی هنوز با مسائلی چون مهاجرستیزی، نژادپرستی و بوروکراسی روبهروست اما همانگونه که خود آدناور هم در یکی از سخنرانیهای مهماش در سال هزار و نهصد پنجاه و دو اعتراف میکند: «ما در برابر یک پرسش تاریخی قرار داریم، بردگی یا آزادی، و ما آزادی را انتخاب میکنیم».