از یک‌سو با شیوع حیرت‌انگیز دروغگویی سیاست‌مداران در سطح جهانی روبه‌روییم، دروغ‌گویی‌هایی که حتی افشا‌ شدن‌شان هم در رویه سیاستمداران دروغگو تغییری به‌وجود نمی‌آورد و از سوی دیگر با انواع جنبش‌های نافرمانی مواجهیم و نیز با شکل‌های مختلف مواجهه دولت‌ها با آنها... آرنت خشونت را عامل اصلاح می‌داند ولی نه عامل انقلاب... مورد حمله بسیار شدید طرفداران اسرائیل و دست‌راستی‌ها قرار گرفت و حتی شغلش را از دست داد


رحمان بوذری | شرق


هانا آرنت همواره یکی از  فیلسوفان سیاسی مناقشه‌برانگیز قرن بیستم بوده است، چه وقتی «خاستگاه‌های توتالیتاریسم» را نوشت و در فصل آخر نازیسم و استالینیسم را ذیل یک مقوله واحد گنجاند و چه وقتی گزارش خود را از محاکمه آدولف آیشمن در نیویورکر و بعدها در کتاب «آیشمن در اورشلیم» منتشر کرد. علی معظمی معتقد است باید در کاربرد صفت لیبرال برای آرنت محتاط بود و درگیری‌های او را در دوره‌های مختلف در نظر داشت. معظمی در این گفت‌وگو به مناسبت انتشار ترجمه فارسی «بحران‌های جمهوری» به برخی نظرات آرنت در این کتاب می‌پردازد: رابطه میان قدرت و خشونت، نسبت خشونت با انقلاب و اصلاح، دموکراسی مشارکتی و نظام شورایی. «بحران‌های جمهوری» [Crises of the Republic; lying in politics, civil disobedience on violence, thoughts on politics, and revolution] از آخرین آثار آرنت که در زمان حیات او منتشر شد، مجموعه چهار مقاله مرتبط با هم درباره سیاست آمریکا در دهه 60 است. معظمی امسال علاوه بر ترجمه اثر آرنت کتاب دیگری با عنوان «جستاری در سیاست فاجعه‌بار» منتشر کرده است. زمینه مفهومی این کتاب نیز از جهتی متأثر از آثار آرنت است و آنچه او حمله به وضعیت بشری یا حمله به کثرت آدمیان می‌نامد و در نتیجه امکان وقوع وضع فاجعه‌بار. گفت‌وگوی زیر البته صرفا متمرکز بر کتاب «بحران‌های جمهوری» است.

بحران‌های جمهوری» [Crises of the Republic; lying in politics, civil disobedience on violence, thoughts on politics, and revolution]  هانا آرنت

«بحران‌های جمهوری» چه جایگاهی در میان آثار آرنت دارد؟ تا چه حد بحث‌های دهه 60 آرنت، به‌خصوص درباره نافرمانی مدنی در ایالات متحده، امروز نیز کارایی و اعتبار دارد؟

کتاب «بحران‌های جمهوری» به دسته‌ای از آثار آرنت تعلق دارد که حجم قابل توجهی را در میان نوشته‌هایش به خود اختصاص داده‌اند و او در آنها به بازاندیشی نظری در وضعیت‌های جاری سیاسی در جهان معاصر خود پرداخته است. این دسته از آثار به لحاظ حجم، موضوع و شکل متنوع‌اند: از مقالات آرنت درباره مسائل سیاست خارجی در نشریات دانشگاهی روز گرفته تا مقالاتی که در کتاب «جستارهایی در فاهمه» (Essays in Understanding) یا رسالاتی که در کتاب «مسئولیت و داوری» (Responsibility and Judgment) گرد آمده‌اند از این جمله‌اند. اتفاق مهمی که در «بحران‌های جمهوری» می‌افتد و این مجموعه مقالات متمرکز بر دهه ۱۹۶۰ را از اکثر دیگر آثار او از این دست متمایز می‌کند این است که آرنت برای پرداختن به مباحث مورد نظرش و خصوصاً برای نشان‌دادن کاستی‌های سایر رویکردهای موجود کافی نمی‌بیند که از دستگاه‌های نظری موجود بهره ببرد بلکه در همین مجموعه، مشخصاً در رساله «درباره خشونت»، دست به طراحی یک مجموعه مفهومی متمایز درباره برخی از مهم‌ترین مفاهیم فلسفه و علوم سیاسی می‌زند (نیرو، توان، قدرت، اقتدار و خشونت).

از یک‌سو، همین نظریه‌پردازی به قصد کاربرد بلافصل آن در تحلیل وقایع روز و از سوی دیگر ماهیت مسائلی که او در بحران‌های دهه ۱۹۶۰ تشخیص داده و به سراغشان رفته باعث می‌شود که موضوع کتاب برای امروز هم زنده باشد: مسئله دروغ در سیاست، خشونت، انقلاب و نیز نافرمانی مدنی که شما اشاره کردید امروز هم مسائلی به شمار می‌روند که به‌نوعی مردمان کشورهای مختلف با آن درگیرند و به چند و چونش فکر می‌کنند. به تعبیری دیگر، مسائل مطرح‌شده در این کتاب هنوز اهمیت خود را حفظ کرده‌اند و بلکه از برخی وجوه مهم‌تر شده‌اند: زیرا از یک‌سو با شیوع حیرت‌انگیز دروغگویی سیاست‌مداران در سطح جهانی روبه‌روییم، دروغ‌گویی‌هایی که حتی افشا‌شدن‌شان هم در رویه سیاستمداران دروغگو تغییری به‌وجود نمی‌آورد و از سوی دیگر با انواع جنبش‌های نافرمانی مواجهیم و نیز با شکل‌های مختلف مواجهه دولت‌ها با آنها. پس نه‌تنها مسائل عمده این کتاب مستقل از زمینه تاریخی پرداختن آرنت به آنها هنوز زنده و حاضرند، بلکه چارچوب نظری او هم در پرداختن به آنها هنوز قابل اعتناست: خصوصاً دوگانه متقابلی که میان قدرت و خشونت برقرار می‌کند.

نظرات آرنت درباره سیاست، فرهنگ، و جامعه آمریکا مبهم است. از طرفی از تأثیر سوء دروغگویی، فریبکاری، تبلیغات یا دستکاری در ذوق و سلیقه عمومی و فساد رفتار سیاستمداران می‌گوید و از طرف دیگر نسبت به استحکام و سرزندگی دموکراسی مشارکتی خوش‌بین است. این ابهام را چگونه می‌توان توضیح داد؟
شاید این ابهام را بتوانیم با توجه به یک وجه مهم در نظریه سیاسی او بفهمیم یا رفع کنیم: آرنت اساساً به دولت، خصوصاً دولت مدرن، به دلیل بوروکراتیک‌بودنش به‌شدت بدبین است. فکر می‌کند بوروکراسی یکی از بدترین اختراعات سیاسی اخیر بشر است چون زمینه این را فراهم کرده که وخیم‌ترین شرارت‌ها از خلال دستگاه‌های دولتی به وقوع بپیوندند، در حالی که هیچ‌کس حتی مسئول هم شناخته نشود. در مقابل، سیاست مورد توجه آرنت مشارکت حداکثری دموکراتیک همگان در شفافیتی است که بوروکراسی آن را برنمی‌تابد. آرنت به نحو غریبی به دموکراسی مستقیم اعتقاد و اعتماد دارد. فکر می‌کند دموکراسی مشارکتی یونان باستان را می‌شود در قالب‌های مدرن بازآرایی کرد و اگر توجه کرده باشید در انتهای این کتاب حتی به‌نوعی منتظر است که شاید این اتفاق به‌عنوان رخدادی رهایی‌بخش در «انقلاب بعدی» به وقوع بپیوندد.

آن خوش‌بینی که مورد اشاره شماست از همین‌جا می‌آید: توضیح این خوش‌بینی را می‌توان در تحلیل آرنت از شکل‌گیری جمهوری آمریکا در کتاب «درباره انقلاب» و تقابلی که میان انقلاب فرانسه و انقلاب آمریکا برقرار می‌کند یافت. آرنت در آنجا می‌کوشد نشان دهد که انقلاب آمریکا از دل انجمن‌ها و جماعت‌های متعدد و متکثر دموکراتیک مهاجرنشینان پدید آمد و در کتاب «بحران‌های جمهوری» هم به این اشاره دارد که این سنت دموکراسی از پایین با همه آسیب‌هایی که دیده هنوز در آمریکا زنده است و راه نجات سیاست آمریکایی هم به زعم او در بازگشت به همین دموکراسی است. تحلیلش از نافرمانی مدنی که آن را یک جنبش بوم‌زاد آمریکایی و کمابیش مختص به این کشور می‌بیند هم همین است. می‌کوشد تحلیل کند نافرمانی مدنی در این کشور خود نوعی از ادامه همان سیاست دموکراسی مستقیم است. پس در یک‌سو دستگاه دولتی قرار دارد که با وجود برآمدن از دموکراسی از سنت‌های دموکراسی مستقیم دور شده و به قول آرنت به سمت ایده «حاکمیت» متمایل شده و رذایل آن را کسب و تشدید کرده و از سوی دیگر جامعه‌ای است که هنوز سنت‌های دموکراسی مستقیم را با وجود همه کاستی‌های قانونی در خود حفظ کرده است.

آرنت بین قدرت و اعمال صرف خشونت (اجتماعی) تمایز می‌گذارد. او تا آنجا پیش می‌رود که می‌گوید کافی نیست قدرت و خشونت را ضد هم بدانیم بلکه با وجود یکی دیگری ناپدید می‌شود، و بنابراین صحبت از قدرت بی‌خشونت را نوعی حشو زائد می‌داند. ولی به اعتقاد فیلسوفی همچون ژیژک، هیچ قدرتی بدون خشونت وجود ندارد. فضای سیاسی هرگز «ناب» نیست و همواره مستلزم نوعی خشونت «پیشاسیاسی» است. آیا آرنت به این وجه از خشونت بی‌توجه بوده است؟
کاری که آرنت می‌خواهد بکند به دست دادن نوعی ایضاح مفهومی است. نمی‌خواهد بگوید که در عالم واقع قدرت بی‌خشونت را می‌توان به‌سادگی پیدا کرد و برایش مصداق یافت؛ می‌خواهد نظر کسانی را رد کند که خشونت و قدرت را یکسان می‌بینند و می‌خواهند بگویند قدرت بی‌خشونت نمی‌تواند وجود داشته باشد. از نظر آرنت، قدرت امری جمعی است و مبتنی بر اتفاق نظر جمع. هر چه جمع بزرگ‌تر و اتفاق نظر قوی‌تر باشد قدرت بیشتر است. خشونت اما امری است مبتنی بر ابزار که حتی یک فرد هم می‌تواند آن را اعمال کند. مثال آرنت برای تقابل خشونت با قدرت مقابله کسی است که پشت مسلسل نشسته (ابزار خشونت را در اختیار دارد) و بر روی جمعی از تظاهرکنندگان مصمم (که مظهر قدرت‌اند) آتش می‌گشاید؛ پیداست که اینجا عامل خشونت می‌تواند قدرت را از میان ببرد و متفرق کند ولی این در ماهیت این دو تغییری ایجاد نمی‌کند. به این ترتیب می‌خواهم بگویم که نه: آرنت به خشونت غیرسیاسی بی‌توجه نیست، بلکه می‌خواهد تمایز ماهیت قدرت را از ماهیت خشونت واضح کند تا بتواند نشان دهد که قدرت چگونه می‌تواند در شکل دموکراسی مستقیمی که او در نظر دارد به دور از خشونت بماند.

به اعتقاد آرنت خشونت سلاح اصلاح است. ادعای جذاب آرنت درباره خشونت در تقابل با فهم عامه امروزی قرار دارد که انقلاب را مساوی خشونت می‌داند. در این‌باره بیشتر توضیح می‌دهید.
وقتی آرنت خشونت را عامل اصلاح می‌داند ولی نه عامل انقلاب به این موضوع اشاره دارد که خشونت در مواقعی می‌تواند دستگاه حاکمه را وادار کند از موضعی کوتاه بیاید و رفتار خود را در برابر جامعه اصلاح کند؛ گاهی این امر ممکن است. اما تأکید می‌کند که خشونت نمی‌تواند عامل انقلاب باشد. چرا؟ چون انقلاب نوعی کوتاه‌آمدن از برخی مواضع (اصلاح) نیست بلکه در واقع روندی است که در آن یک طرف قدرت خود را از دست می‌دهد، مثلاً حکومتی حمایت اکثریت را، و این قدرت در برابر حکومت به خیابان می‌آید، یعنی خودش را در تضاد با او عرضه می‌کند و جدایی‌اش را اعلام می‌دارد، و در این لحظه است که به قول آرنت «انقلابیون حرفه‌ای» قدرت را از «کف خیابان» برمی‌دارند و هدایت جمعیت را در دست می‌گیرند و حمایت‌شان را جلب می‌کنند و به این ترتیب خود قدرت می‌یابند.

بحران‌های جمهوری در گفت‌وگو با علی معظمی

آرنت می‌کوشد با نظر به تجربه قرن بیستم نشان دهد که در انقلاب‌ها خشونت در سیر این انتقال قدرت تعیین‌کننده نبوده است؛ خشونت در انقلاب‌ها اگر هم ظهور کرده است زمانی به میان آمده که تکلیف انتقال قدرت کمابیش مشخص شده است. تا وقتی حکومتی حمایت اکثریت را داشته باشد در سرکوب مخالفان هم توفیق خواهد یافت اما زمانی همین سرکوب ممکن است منتهی به این شود که اکثریت از حکومت خشونت‌گر روگردان شوند. اگر در لحظه‌ای از این رویگردانی خود نیروی سرکوب هم، به هر دلیل، فکر کند که دیگر نباید ماشه را به روی مخالفان بچکاند یا به هر دلیل در شلیک تعلل کند سیر مبارزه می‌تواند به انتقال قدرت منتهی شود: تا وقتی نیروی سرکوب با خشونت عمل کند همواره ممکن است بتواند قدرت مخالفان را سرکوب کند. به این ترتیب در انقلابی که پیروز می‌شود عملاً این قدرت مخالفان است که با متقاعدکردن نیروی سرکوب به زمین‌گذاشتن اسلحه بر خشونت حکومت پیروز می‌شود، نه اینکه خشونت مخالفان بر خشونت حکومت پیروز شده باشد.

هانا آرنت محل ارجاع هر دو طیف چپ و راست است. او هم به لیبرالیسم و هم به کمونیسم انتقاداتی جدی دارد. لیبرالیسم فلسفی- سیاسی آرنت چه جایگاهی میان این دو دارد؟
همین وصفی که کردید نشان می‌دهد که باید در کاربرد صفت لیبرالیسم برای آرنت محتاط بود. برای فهم موقعیت بغرنج آرنت باید به درگیری‌هایی رجوع کنیم که او در زمانه خود داشت: انتشار اولین کتاب مهمش، «خاستگاه‌های توتالیتاریسم» (۱۹۵۱)، و اینکه در فصل آخر کتاب حکومت شوروی را هم در کنار حکومت هیتلر توتالیتر خوانده بود، در حالی که در دو فصل قبلی (یهودستیزی و امپریالیسم) زمینه نظری را بیشتر برای توتالیتر دانستن نازیسم آماده کرده بود باعث شد که در شرایط جنگ سرد مورد اقبال لیبرال‌ها و نیز دست‌راستی‌ها قرار گیرد و مورد نفرت طیفی از چپ‌ها.

حدود دوازده سال بعد وقتی گزارش محاکمه «آیشمن در اورشلیم» را نوشت که نه‌فقط حاوی نقدهایی بر اسرائیل بود بلکه حتی حاوی نقدهایی بر عملکرد یهودیان قربانی‌شده در جریان هالوکاست هم بود (نشان می‌داد که چگونه دسته‌بندی‌های درونی‌شان و فقدان مقاومت جدی در برهه‌هایی مهم به قربانی‌شدن عده بیشتری انجامیده است) مورد حمله بسیار شدید طرفداران اسرائیل و دست‌راستی‌ها قرار گرفت و حتی شغلش را از دست داد؛ اینجا چپی‌ها به او اقبال کردند. گابریل پیتربرگ مقاله‌ای دارد در شماره نوامبر و دسامبر سال ۲۰۰۷ نیولفت ریویو با عنوان «دختر شورشی صهیون: فلسطین و سیاست یهودی نزد هانا آرنت» که تصویر خیلی خوبی از این موقعیت او داده است. یک‌بار هم که مورد نقد گرشوم شولم قرار گرفت و او را «چپ‌گرا» خواند آرنت در پاسخ به شولم گفت که تنها سنتی که می‌تواند خود را به آن متعلق بداند سنت فلسفه آلمانی است. قدری غریب می‌نماید، ولی شاید این درست‌ترین وصفی باشد که بتوان برایش کرد. دست‌کم وصفی است که خودش قبولش دارد.

آرنت البته با وجود نوشته‌های فوق‌العاده‌ای که مثلاً درباره رزا لوکزامبورگ دارد منتقد جدی مارکس است ولی نقد او از موضع لیبرالی نیست. مشکل آرنت با مارکس این است که فکر می‌کند مارکس امر سیاسی را به امر اجتماعی تقلیل می‌دهد (این موضعی است که از جمله در کتاب‌های «وضع بشر» و «وعده سیاست» بسطش داده). این البته بحث بسیار مفصلی است.

همان‌طور که گفتید از جمله مهم‌ترین انتقاداتی که به آرنت می‌شود به کاربردن مفهوم توتالیتاریسم و یکی‌گرفتن نازیسم و استالینیسم است. توتالیتاریسم به‌عنوان یک مفهوم ایدئولوژیکی همواره یک کارکرد داشته: بی‌اعتبارکردن نقد چپ‌گرایانه از لیبرال‌دموکراسی و آن را روی دیگر سکه فاشیسم دست‌راستی خواندن. بدین‌ترتیب تنها به کار تضمین هژمونی لیبرال دموکراسی می‌آید. آیا چنین مفهوم موسعی که می‌تواند به هر نظام دیکتاتوری اطلاق شود، صرف‌نظر از تفاوت‌های ماهوی آنها، کمکی به فهم سیاست معاصر می‌کند؟
همان‌طور که می‌گویید و همان‌طور که در پاسخ‌های پیشین هم اشاره کردم تلقی آرنت از توتالیتاریانیسم یکی از جنبه‌های مناقشه‌برانگیز نظریات اوست. اما مهم است که بدانیم چرا به سراغ طرح متمایز خودش از این مفهوم می‌رود: آرنت می‌خواهد نشان دهد پدیده‌هایی که در قالب نازیسم و استالینیسم ظهور کردند با آنچه در تاریخ به‌عنوان حکومت دیکتاتوری می‌شناختیم متفاوت بودند. تأکید آرنت این است که توتالیتاریانیسم پدیده‌ای است مدرن که در جهان کهن نمی‌توانست ظهور کند. این نوع جدید از حکومت از نظر آرنت در زمینه‌ای ظهور کرد که پدیده اتمیزاسیون شدید اجتماعی و گسسته‌ شدن اقسام پیوندهای اجتماعی رخ داده است و این ظاهراً رخدادی است مختص دنیای مدرن. خود آرنت پس از نازیسم و استالینیسم مصداق‌های دیگری از حکومت را توتالیتر نخواند؛ در حالی که این تعبیر پس از او تبدیل به انگی رایج برای وصف‌کردن حکومت‌های مختلف شده است که خب در هر مورد جای بحث دارد و از این گذشته من هم فکر می‌کنم که شاید واقعاً بحث بر سر اینکه فلان حکومت توتالیتر هست یا نه لزوماً کمکی به فهم ماهیتش یا به فهم اینکه با آن چه باید کرد نکند.

آرنت تغییر مفهوم دولت را در نظام شورایی جست‌وجو می‌کند و آن را تبلور دموکراسی مشارکتی می‌داند، ولی نسبت به تحقق آن چندان خوش‌بین نیست. با توجه به تجربیات شورایی قرن بیستم آیا شوراها صرفا تغییری در مفهوم دولت به شمار می‌روند یا در تقابل با آن تعریف می‌شوند؟
فکر می‌کنم از نظر آرنت شوراها این قابلیت را دارند که انقلابی در خود ماهیت دولت به وجود آورند. تصویری که آرنت در مصاحبه انتهای کتاب به دست می‌دهد چنین چیزی را به ذهن متبادر می‌کند: دستگاهی که از لایه‌های برهم‌تنیده شوراها تشکیل می‌شود و با بحث مدام مردمی پیش می‌رود و در همه سطوح آن جلوه‌های دموکراسی مستقیم قابل تشخیص است. اما مهم است دقت کنیم که این تصویر آرنتی تا حد قابل توجهی آرمانی است. خود آرنت وقتی به تجربه قرن بیستمی شوراها رجوع می‌کند تأکید دارد که شوراها در انقلاب‌های قرن بیستم با وجود همه شکوهشان همواره ناکام بوده و همواره نیروهایی فراسر شوراها ابتکار عمل را از دست‌شان گرفته‌اند و آنها را کنار زده‌اند. آرنت البته نمی‌گوید چه شرایطی باید فراهم شود که اگر دوباره انقلابی رخ داد شوراها که تجلی قدرت مردمی در خلال انقلاب‌اند قدرت خود را حفظ کنند و به نهادهای دیگر برآمده از انقلاب یا نهادهای به‌جامانده از قبل وا ندهند یا کنار زده نشوند. علاوه بر این آرنت به این مسئله هم نمی‌رسد که با کارکردهای غیردموکراتیک حکومت‌ها که سازوکارهای دموکراتیکی چون شوراها نیز اغلب از همان ناحیه متوقف می‌شوند چه باید کرد؛ مثلاً با کارکردهای اطلاعاتی و امنیتی حکومت چه باید کرد. اینها کارویژه‌هایی‌اند که اساساً مدعی‌اند تنها با حد قابل توجهی از پنهان‌کاری غیردموکراتیک امکان‌پذیر می‌شوند و حکومت‌ها همواره ضرورت‌شان را به رخ می‌کشند. مثال‌هایی از این دست را باز هم می‌توان یافت.

کمی زودتر از ترجمه شما ترجمه دیگری هم از «بحران‌های جمهوری» به بازار آمد. معضل ترجمه‌های همزمان در نشر ایران کماکان لاینحل باقی مانده. به نظرتان راه‌حلی برای آن می‌توان یافت؟ مثلا پیوستن به کپی‌رایت می‌تواند گرهی از کار بگشاید یا خود مشکلات دیگری به بار می‌آورد؟
در شرایط فعلی و با صعود نجومی قیمت کاغذ و دیگر اقلام سخت‌افزاری نشر به نظرم کلاً نوع معضل‌ها و نگرانی‌ها دیگر با نگرانی‌های حتی شش ماه پیش بازار کتاب متفاوت است. مسئله فعلی دیگر نه صرفاً اتلاف منابع یا رقابت بلکه بقای نشر است. مثل بقای خیلی چیزهای دیگر که البته شاید نشر در برابرشان اهمیت کمتری داشته باشد. در مورد اینکه آیا پیوستن به کپی‌رایت مشکلات بیشتری فراهم می‌آورد یا نه باید بگویم که به نظر من الان کلیت صنعت نشر ما آماده این پیوستن نیست چون یک مشکل عمده و رایج بی‌قانونی، عدم رعایت قانون موجود و تقدم سلیقه بر حق و قانون است. در حالی که اگر قرار باشد مثلاً روزی به کپی‌رایت بپیوندیم باید بدانیم که هر قرارداد کپی‌رایتی در مواضعی کلیدی به قوانین داخلی ارجاع می‌دهد. پس اگر بخواهیم روزی به کپی‌رایت بپیوندیم باید در موقعیتی باشیم که بتوانیم اجرای آن قراردادها را تضمین کنیم.

از این گذشته در جایی که ممیزی تا این حد وسیع است و ماهیتاً بی‌قاعده، می‌توان تصور کرد که بعد از پیوستن فرضی به کپی‌رایت ناشران خارجی در موارد متعددی علاقه‌ای به انتشار کتاب‌های ممیزی‌شده‌شان در اینجا نداشته باشند و پای این قراردادها نیایند. اینها البته همه فرض است. در مورد ترجمه همزمان باید بگویم گرچه نوعی اتلاف منابع به شمار می‌رود و می‌تواند مصداقی از دوباره‌کاری باشد و احتمالاً بدون رفتن در چارچوب‌های پذیرش قانونی کپی‌رایت قابل رفع نیست، اما اگر اجازه دهید دست‌کم در این مورد خاص می‌خواهم وجه مثبتی در آن ببینم: بله، همان‌طور که اشاره کردید مدت کوتاهی قبل از انتشار ترجمه من و نشر فرهنگ جاوید ترجمه دیگری از خانم فلور عسکری‌زاده و آقای امین عسکری‌زاده از همین کتاب با عنوان «بحران‌های جمهوریت» و توسط نشر گام نو منتشر شد. خب پیداست که به لحاظ اقتصادی انتشار تقریباً همزمان این دو ترجمه برای هر دو طرف ما ضرر بوده است. در غیاب هر ترجمه احتمالاً دیگری فروش بیشتری داشت. اما از نظر من وجه مثبت قضیه این است که می‌بینم دوستان دیگری هم هستند که همین کتاب را به اندازه ما مهم یافته‌اند و زحمت ترجمه و انتشارش را بر خود هموار کرده‌اند و امیدوارم همین حسن انتخاب‌شان در آینده نیز باعث شود باز هم شاهد کارهای خوب دیگری از آنها باشیم که این خود یعنی غنای بیشتر حوزه کتاب که ما جمعاً در آن تنفس می‌کنیم. به علاوه برای مخاطب هم فرصت متنوع‌تری فراهم آمده است: خوانندگان از کتابی که سه مترجم و دو ناشر آن را مهم یافته‌اند، دو ترجمه در اختیار دارند و این یعنی امکان انتخاب بیشتر.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

کتاب جدید کانمن به مقایسه موارد زیادی در تجارت، پزشکی و دادرسی جنایی می‌پردازد که در آنها قضاوت‌ها بدون هیچ دلیل خاصی بسیار متفاوت از هم بوده است... عواملی نظیر احساسات شخص، خستگی، محیط فیزیکی و حتی فعالیت‌های قبل از فرآیند تصمیم‌گیری حتی اگر کاملاً بی‌ربط باشند، می‌توانند در صحت تصمیمات بسیار تاثیر‌گذار باشند... یکی از راه‌حل‌های اصلی مقابله با نویز جایگزین کردن قضاوت‌های انسانی با قوانین یا همان الگوریتم‌هاست ...
لمپن نقشی در تولید ندارد، در حاشیه اجتماع و به شیوه‌های مشکوکی همچون زورگیری، دلالی، پادویی، چماق‌کشی و کلاهبرداری امرار معاش می‌کند... لمپن امروزی می‌تواند فرزند یک سرمایه‌دار یا یک مقام سیاسی و نظامی و حتی یک زن! باشد، با ظاهری مدرن... لنین و استالین تا جایی که توانستند از این قشر استفاده کردند... مائو تسه تونگ تا آنجا پیش رفت که «لمپن‌ها را ذخایر انقلاب» نامید ...
نقدی است بی‌پرده در ایدئولوژیکی شدن اسلامِ شیعی و قربانی شدن علم در پای ایدئولوژی... یکسره بر فارسی ندانی و بی‌معنا نویسی، علم نمایی و توهّم نویسنده‌ی کتاب می‌تازد و او را کاملاً بی‌اطلاع از تاریخ اندیشه در ایران توصیف می‌کند... او در این کتاب بی‌اعتنا به روایت‌های رقیب، خود را درجایگاه دانایِ کل قرار داده و با زبانی آکنده از نیش و کنایه قلم زده است ...
به‌عنوان پیشخدمت، خدمتکار هتل، نظافتچی خانه، دستیار خانه سالمندان و فروشنده وال‌مارت کار کرد. او به‌زودی متوجه شد که حتی «پست‌ترین» مشاغل نیز نیازمند تلاش‌های ذهنی و جسمی طاقت‌فرسا هستند و اگر قصد دارید در داخل یک خانه زندگی کنید، حداقل به دو شغل نیاز دارید... آنها از فرزندان خود غافل می‌شوند تا از فرزندان دیگران مراقبت کنند. آنها در خانه‌های نامرغوب زندگی می‌کنند تا خانه‌های دیگران بی‌نظیر باشند ...
تصمیم گرفتم داستان خیالی زنی از روستای طنطوره را بنویسم. روستایی ساحلی در جنوب شهر حیفا. این روستا بعد از اشغال دیگر وجود نداشت و اهالی‌اش اخراج و خانه‌هایشان ویران شد. رمان مسیر رقیه و خانواده‌اش را طی نیم قرن بعد از نکبت 1948 تا سال 2000 روایت می‌کند و همراه او از روستایش به جنوب لبنان و سپس بیروت و سپس سایر شهرهای عربی می‌رود... شخصیت کوچ‌داده‌شده یکی از ویژگی‌های بارز جهان ما به شمار می‌آید ...