«فقط بیا» مجموعه داستان‌کوتاه جنگ با محوریت فرزندان‌شهدا، جوانان و نوجوانان زمان جنگ تحمیلی توسط انتشارات شهیدکاظمی روانه بازار شد.

فقط بیا مجموعه داستان‌کوتاه جنگ

به گزارش کتاب نیوز به نقل از فارس، دنیای واقعی همیشه تلخ‌تر از دنیای داستان است. نویسنده این مجموعه نمی‌خواهد که تلخی زمان جنگ را برای خوانندگانش زنده کند؛ بلکه قصد آن را دارد که تابلویی از شجاعت و ایثار و ازخودگذشتگی هشت‌سال دفاع ‌مقدس را به تصویر بکشد. تابلویی که کودکان و نوجوانان زمان جنگ آن را به‌یادماندنی کردند. کودکان و نوجوانان دیروز که بهترین سال‌‌های زندگی‌شان را در جنگ گذراندند؛ کسانی که پدران و برادران و عزیزانشان را در جنگ از دست دادند. آنانی که معنای اسیرشدن و جانبازشدن و شهید‌شدن را خیلی زودتر از سنشان آموختند؛ کسانی که دیدند و با تمام وجودشان فهمیدند که جنگ نابرابر یعنی چه؛ نبودن پدر و از‌دست‌دادنش یعنی چه؛ اسیر‌شدن و مفقودالاثر‌شدن و جانباز‌ شدن پدر و برادرانشان یعنی چه.

این مجموعه داستانی که حاوی ۱۲ داستان با شخصیت‌های اصلی دختر و پسر نوجوان زمان جنگ ‌تحمیلی به نگارش در آمده، طی ۱۰ ‌سال نگاشته شده و بارها نقد و چکش‌کاری شده و به مشکلات خانواده‌ها در هشت ‌سال جنگ ‌تحمیلی ایران و عراق پرداخته است.

نویسنده‌ این اثر که در حوزه‌ دفاع مقدس مدت‌ها قلم زده این اثر را به عنوان نوستالژیک زمان کودکیش می‌داند.

با همان افکار کودکانه‌ام سعی می‌کردم به مادر بقبولانم که هرچه باشد و هر کاری کند، باز هم نمی‌تواند یک مرد باشد. او یک زن است. او یک مادر است. هر چند مادر نمونه‌ای است؛ اما من بابا می‌خواستم. دنبال چیزی می‌گشتم که پدر لیلا داشته باشد و مادر من نداشته باشد، برای همین گفتم: آهان... اصلاً می‌دونی چیه؟ بابای لیلا ریش داره. سیبیل داره. شما که نداری! تازه بابای لیلا اینقدر زورش زیاده، اینقدر زور داره که لیلا رو بلند می‌کنه و لیلا می‌تونه دستش رو به سقف بزنه.

مادرم مرا از آغوشش به زمین گذاشت و به اتاقش رفت و بعد از چند لحظه برگشت. با دیدن صورتش، کلی خندیدم. او درحالی‌که صدایش را کُلفت و مردانه می‌کرد، گفت: این‌هم ریش و سیبیل! حالا بیا بغلم تا بلندت کنم و دستت رو بزنی به سقف. بعد مرا روی شانه‌هایش گذاشت. دستم را گرفت. آرام روی شانه‌های نحیفش ایستادم و توانستم دستم را به سقف بزنم.

مادر بزرگم که شاهد ماجرا بود و دید مادرم با مدادِ‌چشم، برای خودش ریش و سبیل کشیده، طاقت نیاورد و با صدای بلند، شروع به گریه کرد و گفت: «خدا روح پدر شهیدت رو شاد کنه».

فقط بیا؛ مجموعه داستان‌کوتاه دفاع‌مقدس در قطع رقعی و ۱۲۰ صفحه و به قلم فاطمه دانشورجلیل توسط انتشارات شهید کاظمی روانه بازار شد.

................ هر روز با کتاب ...............

بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...
صدای من یک خیشِ کج بود، معوج، که به درون خاک فرومی‌رفت فقط تا آن را عقیم، ویران، و نابود کند... هرگاه پدرم با مشکلی در زمین روبه‌رو می‌شد، روی زمین دراز می‌کشید و گوشش را به آنچه در عمق خاک بود می‌سپرد... مثل پزشکی که به ضربان قلب گوش می‌دهد... دو خواهر در دل سرزمین‌های دورافتاده باهیا، آنها دنیایی از قحطی و استثمار، قدرت و خشونت‌های وحشتناک را تجربه می‌کنند ...
احمد کسروی به‌عنوان روشنفکری مدافع مشروطه و منتقد سرسخت باورهای سنتی ازجمله مخالفان رمان و نشر و ترجمه آن در ایران بود. او رمان را باعث انحطاط اخلاقی و اعتیاد جامعه به سرگرمی و مایه سوق به آزادی‌های مذموم می‌پنداشت... فاطمه سیاح در همان زمان در یادداشتی با عنوان «کیفیت رمان» به نقد او پرداخت: ... آثار کسانی چون چارلز دیکنز، ویکتور هوگو و آناتول فرانس از ارزش‌های والای اخلاقی دفاع می‌کنند و در بروز اصلاحات اجتماعی نیز موثر بوده‌اند ...
داستان در زاگرب آغاز می‌شود؛ جایی که وکیل قهرمان داستان، در یک مهمانی شام که در خانه یک سرمایه‌دار برجسته و بانفوذ، یعنی «مدیرکل»، برگزار شده است... مدیرکل از کشتن چهار مرد که به زمینش تجاوز کرده بودند، صحبت می‌کند... دیگر مهمانان سکوت می‌کنند، اما وکیل که دیگر قادر به تحمل بی‌اخلاقی و جنایت نیست، این اقدام را «جنایت» و «جنون اخلاقی» می‌نامد؛ مدیرکل که از این انتقاد خشمگین شده، تهدید می‌کند که وکیل باید مانند همان چهار مرد «مثل یک سگ» کشته شود ...
معلمی بازنشسته که سال‌های‌سال از مرگ همسرش جانکارلو می‌گذرد. او در غیاب دو فرزندش، ماسیمیلیانو و جولیا، روزگارش را به تنهایی می‌گذراند... این روزگار خاکستری و ملا‌ل‌آور اما با تلألو نور یک الماس در هم شکسته می‌شود، الماسی که آنسلما آن را در میان زباله‌ها پیدا می‌کند؛ یک طوطی از نژاد آمازون... نامی که آنسلما بر طوطی خود می‌گذارد، نام بهترین دوست و همرازش در دوران معلمی است. دوستی درگذشته که خاطره‌اش نه محو می‌شود، نه با چیزی جایگزین... ...