به پاس نخستین سالیاد استاد رضا بابایی

رضا بابایی

می‌توان سر در آخورِ خود کرد
فکر خوابِ خود و خورِ خود کرد

می‌توان فارغ از غم مردم
جای، خوش کرد گوشه‌ای در قم

با همین واژه‌های تکراری
منبر و دفتر و قلم، جاری

هم به شهرت رسید و هم ثروت
هم به سهمی ز سفره قدرت

می‌توان هم قضا دگرگون کرد
و سر از لاک خویش بیرون کرد

و در این شام سرد افسرده
و در این قلب‌های پژمرده

شرر و شورِ زندگی افروخت
و به هر شعله‌اش، دمادم سوخت

می‌توان چون «محمد مهتاب»
چشم و دل کَند از خور و از خواب

حلقه‌ی دار خویش با خود برد
چنگ در قلب تیرگی افشرد

می‌توان زاهدانه در قم ماند
عهد بست و کنار مردم ماند

قبله‌ی «عهد»، رو به شهرت نیست
سوی دروازه‌های قدرت نیست

هر که مهتاب این جهان گردد
عهد را شرح و ترجمان گردد

نغمه با سوز خلق، ساز کند
ندبه‌ی عاشقی فراز کند

خواجه مهتاب ما، از این سان زیست
شمع شد، سوخت، لیک انسان زیست

چیست خود شیوه‌ی مسلمانی
سوختن با چراغ انسانی

تا که مهتاب و شور شیدایی
یاد باد از رضای بابایی

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

زمانی که برندا و معشوق جدیدش توطئه می‌کنند تا در فرآیند طلاق، همه‌چیز، حتی خانه و ارثیه‌ خانوادگی تونی را از او بگیرند، تونی که درک می‌کند دنیایی که در آن متولد و بزرگ شده، اکنون در آستانه‌ سقوط به دست این نوکیسه‌های سطحی، بی‌ریشه و بی‌اخلاق است، تصمیم می‌گیرد که به دنبال راهی دیگر بگردد؛ او باید دست به کاری بزند، چراکه همانطور که وُ خود می‌گوید: «تک‌شاخ‌های خال‌خالی پرواز کرده بودند.» ...
پیوند هایدگر با نازیسم، یک خطای شخصی زودگذر نبود، بلکه به‌منزله‌ یک خیانت عمیق فکری و اخلاقی بود که میراث او را تا به امروز در هاله‌ای از تردید فرو برده است... پس از شکست آلمان، هایدگر سکوت اختیار کرد و هرگز برای جنایت‌های نازیسم عذرخواهی نکرد. او سال‌ها بعد، عضویتش در نازیسم را نه به‌دلیل جنایت‌ها، بلکه به این دلیل که لو رفته بود، «بزرگ‌ترین اشتباه» خود خواند ...
دوران قحطی و خشکسالی در زمان ورود متفقین به ایران... در چنین فضایی، بازگشت به خانه مادری، بازگشتی به ریشه‌های آباواجدادی نیست، مواجهه با ریشه‌ای پوسیده‌ است که زمانی در جایی مانده... حتی کفن استخوان‌های مادر عباسعلی و حسینعلی، در گونی آرد کمپانی انگلیسی گذاشته می‌شود تا دفن شود. آرد که نماد زندگی و بقاست، در اینجا تبدیل به نشان مرگ می‌شود ...
تقبیح رابطه تنانه از جانب تالستوی و تلاش برای پی بردن به انگیره‌های روانی این منع... تالستوی را روی کاناپه روانکاوی می‌نشاند و ذهنیت و عینیت او و آثارش را تحلیل می‌کند... ساده‌ترین توضیح سرراست برای نیاز مازوخیستی تالستوی در تحمل رنج، احساس گناه است، زیرا رنج، درد گناه را تسکین می‌دهد... قهرمانان داستانی او بازتابی از دغدغه‌های شخصی‌اش درباره عشق، خلوص و میل بودند ...
من از یک تجربه در داستان‌نویسی به اینجا رسیدم... هنگامی که یک اثر ادبی به دور از بده‌بستان، حسابگری و چشمداشت مادی معرفی شود، می‌تواند فضای به هم ریخته‌ ادبیات را دلپذیرتر و به ارتقا و ارتفاع داستان‌نویسی کمک کند... وقتی از زبان نسل امروز صحبت می‌کنیم مقصود تنها زبانی که با آن می‌نویسیم یا حرف می‌زنیم، نیست. مجموعه‌ای است از رفتار، کردار، کنش‌ها و واکنش‌ها ...