بعد از کسب نوبل، همنیگوی تصمیم گرفت مدال طلایش را به مردم کوبا تقدیم کند که داستان «پیرمرد و دریا» در سواحل شمالی‌ کشورشان اتفاق می‌افتد. چیزی که او نمی‌خواست این بود که مدال را به دولت باتیستا بدهد. در عوض، همینگوی جایزه‌اش را به کلیسای کاتولیک کوبا سپرد.

درباره مدال نوبل همینگوی که دزدیده شد

به گزارش کتاب نیوز به نقل از ایبنا، دوره منتهی به برنده شدن جایزه نوبل توسط ارنست همینگوی در سال ۱۹۵۴ برای او یک کابوس تمام عیار بود. مشکلات سلامتی فرساینده (میگرن، فشار خون بالا، بیماری کبد، دیابت)، تصادف‌های تقریبا کُشنده (دو تصادف هواپیما در روزهایی که او تعطیلاتش را در سال ۵۴ در افرقا سپری می‌کرد چنان شدید بود که همینگوی یک ماه را در ریکاوری گذراند و سوگنامه‌هایش را می‌خواند)، مرگ دوستان ادبی قدیمی (ویلیام باتلر ییتس، فورد مادوکس فورد، اسکات فیتزجرالد، شروود اندرسون، جیمز جویس، گرترود استین و مکس پرکینز، همگی بین ۱۹۳۹ تا ۱۹۴۷) و شکست‌های حرفه‌ای (دو پروژه بزرگ متوقف‌شده و استقبال ضعیف از «در امتداد رودخانه و به سمت درختان» در سال ۱۹۵۰) دهه ماقبل آخر حضورش روی زمین را ضایع کرده بود.

با این حال در سال ۱۹۵۲ ستاره همینگوی بار دیگر شروع به درخشیدن کرد. «پیرمرد و دریا» که در جریان حمله هوایی هشت‌هفته‌ای در پاییز ۱۹۵۰ توسط او نوشته شد با موفقیت بزرگ تجاری و تحسین منتقدان روبه‌رو شد. جایزه پولیتزر را برد، سیل پرشور مطبوعات بین‌المللی را فراهم کرد و بزرگ‌ترین افتخار دنیای ادبیات را نصیت همینگوی کرد.

همینگوی که به خاطر جراحات واردشده در حادثه سقوط هواپیمای افریقایی قادر به سفر به ضیافت نوبل در استکهلم نبود، این متن سخنرانی را به آنجا فرستاد که توسط جان ام. کبوت، سفیر ایالات متحده در سوئد با صدای بلند خوانده شد:

بی‌آنکه استعدادی برای سخنرانی داشته باشم و تسلطی بر سخنوری یا لفاظی، می‌خواهم از مجریان باسخاوت آلفرد نوبل برای این جایزه تشکر کنم.
هیچ نویسنده‌ای نیست که نویسندگان بزرگی که این جایزه را دریافت نکرده‌اند بشناسد و بتواند جز با فروتنی آن را بپذیرد. نیازی به ذکر نام این نویسندگان نیست. هرکسی در اینجا با توجه به دانش و وجدانش می‌تواند فهرست خودش را داشته باشد.
برایم غیرممکن است که از سفیر کشورم بخواهم متن سخنرانی را بخواند که در آن یک نویسنده تمام چیزهایی که در قلبش هست بیان کرده. شاید همه‌ چیز خیلی زود در آنچه آدم می‌نویسد قابل تشخیص نباشد، و در این موارد گاهی‌ اوقات خوش‌شانس است؛ اما بالاخره کاملا واضح و روشن می‌شود و با توجه به این‌ها و درجه قدرت جادویی که دارد جاودان ‌مانده یا فراموش می‌شود.
نویسندگی در بهترین حالت یک زندگی تنهاست. تشکیلاتی که برای نویسندگان وجود دارد، احساس تنهایی نویسنده را تسکین می‌دهد اما شک دارم که باعث بهبود نوشتار او شوند. او همان‌طور که از شر تنهایی خلاص می‌شود به شهرت بیشتری می‌رسد و کارهایش اغلب کیفیت خود را از دست می‌دهند. زیرا او کارش را به تنهایی انجام می‌دهد و اگر در نویسندگی به اندازه کافی خوب باشد باید هر روز با جاودانگی یا فقدان آن روبه‌رو شود.
برای یک نویسنده واقعی هر کتاب باید شروعی تازه باشد، جایی که دوباره برای چیزی تلاش می‌کند که فراتر از دستیابی است. او همیشه باید برای چیزی تلاش کند که هرگز انجام نشده یا دیگران آن را امتحان کرده و شکست خورده‌اند. سپس گاهی با خوش‌شانسی موفق خواهد شد.
زیادتر از یک نویسنده حرف زدم. یک نویسنده باید آنچه برای گفتن دارد بنویسد و درباره‌اش حرف نزند. باز هم ممنونم.
و اینجاست که همه چیز کمی عجیب می‌شود.

بعد از کسب نوبل، همنیگوی تصمیم گرفت مدال طلای ۲۳ عیارش را به مردم کوبا تقدیم کند که داستان «پیرمرد و دریا» در سواحل شمالی‌ کشورشان اتفاق می‌افتد. چیزی که او نمی‌خواست این بود که مدال را به دولت باتیستا بدهد. در عوض، همینگوی جایزه‌اش را به کلیسای کاتولیک کوبا سپرد.

تا سی سال بعدی و مدت‌ها پس از مرگ همینگوی در ۱۹۶۱، جایزه نوبل او در مکانی مقدس در ال کوبره، شهری کوچک خارج از سانتیاگو د کوبا در سواحل جنوب‌شرقی جزیره نگهداری می‌شد. سپس در سال ۱۹۸۶ سارقان با حمله به آن مکان مقدس، محفظه شیشه‌ای این مدال را شکستند و آن را با خود بردند.

وقتی خبر این سرقت به کاستروها رسید برادران انقلابی (که قبلا به همینگوی لقب «یک یانکی که همیشه در این جزیره از او استقبال می‌شود» داده بودند) ناراحت شدند. آن‌طور که گفته می‌شود رائول کاسترو -معاون رئیس‌جمهور وقت، وزیر دفاع و دبیر دوم حزب کمونیست کوبا در آن زمان- این اولتیماتوم تهدید‌آمیز را منتشر کرد: «مدال را ظرف ۷۲ ساعت برگردان یا با عواقبش روبه‌رو شو. من می‌دانم تو که هستی.»

به‌طور عجیبی ظرف چند روز مدال به کلیسا برگردانده شد و دیگر هرگز به نمایش عموم درنیامد.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...
صدای من یک خیشِ کج بود، معوج، که به درون خاک فرومی‌رفت فقط تا آن را عقیم، ویران، و نابود کند... هرگاه پدرم با مشکلی در زمین روبه‌رو می‌شد، روی زمین دراز می‌کشید و گوشش را به آنچه در عمق خاک بود می‌سپرد... مثل پزشکی که به ضربان قلب گوش می‌دهد... دو خواهر در دل سرزمین‌های دورافتاده باهیا، آنها دنیایی از قحطی و استثمار، قدرت و خشونت‌های وحشتناک را تجربه می‌کنند ...
احمد کسروی به‌عنوان روشنفکری مدافع مشروطه و منتقد سرسخت باورهای سنتی ازجمله مخالفان رمان و نشر و ترجمه آن در ایران بود. او رمان را باعث انحطاط اخلاقی و اعتیاد جامعه به سرگرمی و مایه سوق به آزادی‌های مذموم می‌پنداشت... فاطمه سیاح در همان زمان در یادداشتی با عنوان «کیفیت رمان» به نقد او پرداخت: ... آثار کسانی چون چارلز دیکنز، ویکتور هوگو و آناتول فرانس از ارزش‌های والای اخلاقی دفاع می‌کنند و در بروز اصلاحات اجتماعی نیز موثر بوده‌اند ...
داستان در زاگرب آغاز می‌شود؛ جایی که وکیل قهرمان داستان، در یک مهمانی شام که در خانه یک سرمایه‌دار برجسته و بانفوذ، یعنی «مدیرکل»، برگزار شده است... مدیرکل از کشتن چهار مرد که به زمینش تجاوز کرده بودند، صحبت می‌کند... دیگر مهمانان سکوت می‌کنند، اما وکیل که دیگر قادر به تحمل بی‌اخلاقی و جنایت نیست، این اقدام را «جنایت» و «جنون اخلاقی» می‌نامد؛ مدیرکل که از این انتقاد خشمگین شده، تهدید می‌کند که وکیل باید مانند همان چهار مرد «مثل یک سگ» کشته شود ...
معلمی بازنشسته که سال‌های‌سال از مرگ همسرش جانکارلو می‌گذرد. او در غیاب دو فرزندش، ماسیمیلیانو و جولیا، روزگارش را به تنهایی می‌گذراند... این روزگار خاکستری و ملا‌ل‌آور اما با تلألو نور یک الماس در هم شکسته می‌شود، الماسی که آنسلما آن را در میان زباله‌ها پیدا می‌کند؛ یک طوطی از نژاد آمازون... نامی که آنسلما بر طوطی خود می‌گذارد، نام بهترین دوست و همرازش در دوران معلمی است. دوستی درگذشته که خاطره‌اش نه محو می‌شود، نه با چیزی جایگزین... ...