می‌خندم و می‌گرخم از این آینه‌ی دق
در وصلت فرخنده‌ی گودرز و شقایق

آبی نشد از عقلِ خوداندیشِ بشر گرم
کبریت کشیدیم به سرمایه‌ی منطق

این دسته که امروز کمربسته‌ی شاهند
دیشب همه بودند هوادار مصدق

وقعی ننهادند به اشخاص مخالف
چون بعله گرفتند ز افراد موافق

از باد مخالف به چه بدبختی رَستیم
با تیشه فتادیم به جان کف قایق

از ناطق نوری بگریزیم به تکرار
از باد بهاری بگریزیم به ناطق

در مملکت اکنون خللی نیست، وگر هست
تقصیر کسی نیست مگر دولت سابق

بگریخت زمین‌خوار، فدای سر ضابط
ابرام نماییم به قطع‌الیدِ سارق

در قوه‌ی عدلیه‌ی صادق همه پاکند
ناپاک بگو کیست؟ هوادار منافق

تا زورِ چماق است چه لازم به هویج است
تا حقنه توان کرد چه حاجت به مشوّق

این عقربه‌ها قاتلِ خاموش زمانند
وین ثانیه‌ها مذبحِ ساعات و دقایق

در دایره با آینه سرگرم سکوتیم
در دایره‌ی هستی و با آینه‌ی دق

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

زمانی که برندا و معشوق جدیدش توطئه می‌کنند تا در فرآیند طلاق، همه‌چیز، حتی خانه و ارثیه‌ خانوادگی تونی را از او بگیرند، تونی که درک می‌کند دنیایی که در آن متولد و بزرگ شده، اکنون در آستانه‌ سقوط به دست این نوکیسه‌های سطحی، بی‌ریشه و بی‌اخلاق است، تصمیم می‌گیرد که به دنبال راهی دیگر بگردد؛ او باید دست به کاری بزند، چراکه همانطور که وُ خود می‌گوید: «تک‌شاخ‌های خال‌خالی پرواز کرده بودند.» ...
پیوند هایدگر با نازیسم، یک خطای شخصی زودگذر نبود، بلکه به‌منزله‌ یک خیانت عمیق فکری و اخلاقی بود که میراث او را تا به امروز در هاله‌ای از تردید فرو برده است... پس از شکست آلمان، هایدگر سکوت اختیار کرد و هرگز برای جنایت‌های نازیسم عذرخواهی نکرد. او سال‌ها بعد، عضویتش در نازیسم را نه به‌دلیل جنایت‌ها، بلکه به این دلیل که لو رفته بود، «بزرگ‌ترین اشتباه» خود خواند ...
دوران قحطی و خشکسالی در زمان ورود متفقین به ایران... در چنین فضایی، بازگشت به خانه مادری، بازگشتی به ریشه‌های آباواجدادی نیست، مواجهه با ریشه‌ای پوسیده‌ است که زمانی در جایی مانده... حتی کفن استخوان‌های مادر عباسعلی و حسینعلی، در گونی آرد کمپانی انگلیسی گذاشته می‌شود تا دفن شود. آرد که نماد زندگی و بقاست، در اینجا تبدیل به نشان مرگ می‌شود ...
تقبیح رابطه تنانه از جانب تالستوی و تلاش برای پی بردن به انگیره‌های روانی این منع... تالستوی را روی کاناپه روانکاوی می‌نشاند و ذهنیت و عینیت او و آثارش را تحلیل می‌کند... ساده‌ترین توضیح سرراست برای نیاز مازوخیستی تالستوی در تحمل رنج، احساس گناه است، زیرا رنج، درد گناه را تسکین می‌دهد... قهرمانان داستانی او بازتابی از دغدغه‌های شخصی‌اش درباره عشق، خلوص و میل بودند ...
من از یک تجربه در داستان‌نویسی به اینجا رسیدم... هنگامی که یک اثر ادبی به دور از بده‌بستان، حسابگری و چشمداشت مادی معرفی شود، می‌تواند فضای به هم ریخته‌ ادبیات را دلپذیرتر و به ارتقا و ارتفاع داستان‌نویسی کمک کند... وقتی از زبان نسل امروز صحبت می‌کنیم مقصود تنها زبانی که با آن می‌نویسیم یا حرف می‌زنیم، نیست. مجموعه‌ای است از رفتار، کردار، کنش‌ها و واکنش‌ها ...